امید محسنی - رژه سوم سپتامبر در پکن، با کنار هم ایستادن شی جینپینگ، ولادیمیر پوتین و کیم جونگاون، نمایش سختافزار نبود؛ یک «صحنه قدرت» بود که سه پیام همزمان مخابره کرد. به داخل چین رنسانس ملی «غیرقابلتوقف» را یادآوری کرد و اینکه حزب کمونیست چین میتواند «صلح یا جنگ» را از موضع ابتکارخود تعریف کند؛ به جنوب جهانی، این پیام را مخابره کرد که پکن میخواهد معمار نظمی عادلانه باشد و برای این کار به شبکههای غیرغربی توسعهیافته (از شانگهای تا بریکس) تکیه میکند. پکن در همین رژه به غرب گوشزد کرد که در آینده هسته ضد تحریم چین، روسیه، کره شمالی برای بازدارندگی و فرسایش اهرمهای آمریکا هم راستا شده است.
*قدرت نمایش و نمایش قدرت
با این وجود نباید خیلی شتابزده به این رفتار پکن نگریست، چراکه چنین تصویری در وهله اول پیام مهمی برای ایالات متحده در قبال انتظاراتی بود که از پکن میرفت. در همین بستر بود که« شی» باید فرصت رژه نمادین را تبدیل به یک پیام منسجم اولیه برای ترامپ میکرد.اما همان جا شکاف اصلی نیز خود را نشان میدهد: «قدرت نمایش» الزاما برابر با «نمایش قدرت» نیست. چینیها میدانند که کارآمدی پیامهای این رژه بدون شبکههای مالی-فناورانه وائتلافی عمیق، به هژمونی تبدیل نمیشود و فاصلهٔ بین «تصویر» و «ظرفیت» از همین نقطه آغاز خواهد شد، چراکه منافع اقتصادی وابسته پکن و واشنگتن نخستین مانعی است که آنها را تاکنون به موازنه قدرت واداشته است و رویکرد قدرت چین در این رژه بیش از آنکه صرفا معنای تازه در سیاست داشته باشد میتواند تراز قدرت و پیام سیاسی را هدف بگیرد.
البته روی همین بستر، پرسش درباره راهبرد ترامپ برای نزدیک کردن روسیه ومنزوی کردن چین معنایی تازه مییابد. در سطح نتایج عینی، راهبردهای چند ماه گذشته ترامپ عملا شکست خورده؛ اما در سطح سیاستگذاری، هنوز به کلی از بین نرفته است. جنگ اوکراین و تحریمهای غرب، مسکو را ساختاری به سوی پکن هل دادهاند. روسیه بیش از گذشته به فناوری، تجارت، سامانههای پرداخت و بازار چین نیازمند است و چین نیز از تخفیف انرژی و اهرم اقتصادی بهره میبرد. بنابراین هر تلاش واشنگتن برای ایجاد شکاف جدی میان مسکو و پکن، امروز هزینه بالاتری دارد. بااینحال فاصلهگذاری محدود هنوز وجود دارد؛ اما نه با گفتمان تعرفهمحور و فشار عمومی. روسیه به شکل تاریخی از وابستگی نامتقارن به چین پرهیز دارد و برای تنوعبخشی به روابط خود، از خاورمیانه و آفریقا تا کانالهای پنهان اروپایی را میآزماید؛ همین هراس، پنجرهای باریک برای مداخله غرب باقی میگذارد. ترامپ بعد از نمایش قدرت در چین نوشت: «روسیه و هند را از دست دادیم.» این جمله، ترامپ را در وهله اول شکست خورده بازی نشان میدهد اما در نگاه عمیقتر او سعی دارد وابستگیهای احتمالی را برجسته کند؛ هم درباره روسیه و هم هند. ترامپ با بیان این جمله هند را در وضعیت انتخاب قرار میدهد، روسیه و اروپا را در قبال جنگ اوکراین و صلحی که ایالات متحده آن را تجویز میکند به فکر وامیدارد.
*دو رویکرد درباره عملکرد ترامپ
البته نتایج چنین رویکردی کاملا مشخص نیست، چراکه بسیاری معتقدند تناقض سیاستهای ترامپی دقیقاً در همینجاست. منتقدان میگویند،خط تعرفه و تقابل زبانی، روایت پکن را در جنوب جهانی جذابتر کرد و ابزاری که برای «انزوای چین» طراحی شد در میدان روایت، به بسیج شرکای غیرغربی انجامید و چسب اضطراری محور شرق را محکم کرد.
اما برخی از حامیان ترامپ معتقدند، در همین چارچوب، گزاره «هند و روسیه را باختهایم» بیش از آنکه اعترافی ژئوپولیتیک باشد، ابزار فشار و چانهزنی است؛ بهویژه دربارهٔ هند. دهلینو آگاهانه در وضعیت «چندهمسویی» بازی میکند؛ هم در شانگهای-بریکس مینشیند، هم در کواد و شراکتهای فناوری - دفاعی با آمریکا و اروپا سرمایهگذاری میکند؛ نفت تخفیفی روسیه را میخرد، اما در مهار چین از اقیانوس هند تا لداخ کوتاه نمیآید. بنابراین هند «برده» یا «باخته» محسوب نمیشود؛ خودش بازی را طراحی میکند و شنیدن «شما را باختیم» را بهعنوان سیگنال قیمتگذاری میخواند. واشنگتن میخواهد هزینهٔ دورشدن از خود را بالا ببرد و امتیاز نزدیکشدن را در حوزههایی چون نیمههادی، زنجیره تامین، تسلیحات و داده عیانتر کند.
درباره روسیه نیز «باختن» تعبیر دقیقی نیست؛ «بستهشدن پنجرهٔ نفوذ سریع» دقیقتر است. تا وقتی جنگ اوکراین ادامه دارد و تحریمها ساختارمندند، انگیزه مسکو برای خروج از آغوش پکن اندک است، مگر آنکه غرب پیشنهادهای واقعی و تضمینپذیر روی میز بگذارد که بخشی از آن احتمالا با نشست آلاسکا و مواضع اروپا در قبال صلح پیشنهادی ترامپ برای اوکراین مرتبط است. پیام ترامپ درباره از دست دادن روسیه میتواند مصرفکننده اروپایی هم داشته باشد، چرا که چنین موضعی به انزوای اروپا در مسئله اوکراین نیز اشاره دارد.
*چندقطبی عادلانه یا تقسیم کارزارها؟
اما آیا همنشینی شی،پوتین وکیم به «هژمونی» میانجامد؟ پاسخ دوگانه است. اتحاد بر اساس نیاز با توان بازدارندگی بالا و چسبندگی ایدئولوژیک پایین در میان این سه بازیگر میتواند در درازمدت اختلافات را روشن کند. پکن از «چندقطبیِ عادلانه» میگوید، حال آنکه منتقدان از رسانههای غربی تا پایتختهای اروپایی هشدار میدهند این «چندقطبی» در عمل میتواند به نقشهٔ مناطق نفوذ شبیه شود؛ نسخهای مدرن از «تقسیم کارزارها» میان قدرتهای بزرگ. این تصور چندان دور از ذهن ترامپ نیست. او هم جهان را در قاب «توافقهای بزرگ میان قدرتها» میبیند. اما اختلاف اصلی بر سر قواعد بازی، شفافیت و حقوق بازیگران میانه است. بنابراین آنچه که میتواند در آینده این بازی رخ دهد بیش از قدرتهای بزرگ بازیگران میانه را تحت تاثیر قرار خواهد داد، بازیگرانی که سیاست خود را به نزدیکی بر اساس ابتکار عمل و قدرت هژمونیک این دوسویه قرار دادهاند.
*سرنوشت بازیگران میانه در چندقطبی
با این حال،جهان در آستانه انتخابی دشوار ایستاده است. از یک سو، چشمانداز «چندقطبی عادلانه» قرار دارد؛ نظمی که در آن قدرتهای میانه نه بهعنوان پیادهنظام قدرتهای بزرگ، بلکه بهعنوان بازیگرانی با حقوق مستقل و سهم واقعی در قواعد بازی جهانی به رسمیت شناخته میشوند. چنین نظمی میتواند فرصت آفرین و جذاب باشد؛ تنوع در ائتلافها، توزیع متوازن منابع و امکان شکلگیری مکانیسمهایی که امنیت و توسعه را نه بر مبنای قدرت نهایی، بلکه بر اساس مشارکت تعریف کنند.
در سوی دیگر، خطر بازتولید «مناطق نفوذ» قد علم کرده است؛ بازگشتی مدرن به همان نقشههای تقسیم جهان در قرنهای گذشته، تنها با واژگان تازه و ابزارهای پیچیدهتر. در این سناریو، چندقطبی بیش از آنکه عادلانه باشد، به معنای توزیع و کنترل میان چند قدرت خواهد بود و بازیگران میانه بار دیگر در حاشیه خواهند ماند، مجبور به پذیرش قواعدی که نه در نوشتن آنها سهمی داشتهاند و نه در تغییرشان.
در این بزنگاه تاریخی، سرنوشت بازیگران میانه و شکل آینده نظم جهانی دقیقاً در گرو همین انتخاب است. اگر چندقطبی به معنای شراکت واقعی باشد، مسیر تازهای برای رهایی از سلطه یکجانبه باز خواهد شد. اما اگر به معنای بازتوزیع سلطه اقتصادی و سیاسی باشد، تنها صورتبندی تازهای از همان گذشته است؛ گذشتهای که در آن قدرتهای بزرگ همواره آینده دیگران را تعریف کردهاند.
انتهای پیام