به گزارش گروه اروپا و آمریکای ایرنا، چهارشنبه ۱۲ شهریور در تقویم کشورمان به عنوان روز ملی مبارزه با استعمار انگلیس ثبت شده است؛ این روز یادآور یکی از حساسترین مقاطع تاریخ معاصر ایران است، روزی که اراده ملت برای دفاع از استقلال و عزت سرزمین در برابر قدرتهای بیگانه جلوهای روشن یافت. در این روز، نام «رئیسعلی دلواری» بهعنوان نماد مقاومت و ایستادگی در برابر استعمار بر تارک تاریخ میدرخشد. رئیسعلی، فرزند جنوب و سردار دلیر «تنگستان»، با ایمان، غیرت و اتکای به مردم منطقه، پرچم مبارزه با انگلیس را برافراشت و نشان داد که حتی در برابر مجهزترین ارتشها، اراده و همبستگی ملت میتواند سرنوشتساز باشد.
گرامیداشت این روز، نه تنها پاسداشت خاطره قهرمانان مبارزه با استعمار است، بلکه یادآوری ضرورت تداوم مقاومت در برابر هرگونه سلطهطلبی و بیگانگی است. روز ملی مبارزه با استعمار انگلیس بهانهای برای انتشار سلسله گزارشهایی شد تا به تاریخچه استعمار انگلیس در جهان بپردازیم. بخش اول این گزارش پیشتر منتشر شده است؛ در بخشدوم میخوانیم:
در قرن بیستم شاهد فروپاشی سریع امپراتوری بریتانیا هستیم که با دو جنگ جهانی و جنبشهای استقلالطلبانه شتاب گرفت. در جنگ جهانی اول ۱۹۱۴–۱۹۱۸ هرچند امپراتوری بریتانیا به طور موقت گسترش یافت اما منابع آن فرسوده شد. بریتانیا در طول جنگ برای تامین نیرو، مواد و منابع مالی بهشدت به مستعمرات و «دومینیونها»{۱} متکی بود. دومینیون ها واژه ای قدیمی برای توصیف کشورهای عضو امپراتوری بریتانیا و کشورهای مشترک المنافع با خودمختاری کامل داخلی و خارجی است. در توافقات پس از جنگ، بریتانیا کنترل چندین قلمرو آلمان و عثمانی مانند فلسطین، عراق، شرق اردن و تانگانیکا را در قالب «قیمومتهای جامعه ملل» به دست آورد و امپراتوریاش در سال ۱۹۲۰ به بیشترین گستره سرزمینی رسید.
شورای قیمومت سازمان ملل متحد یکی از ارکان اصلی سازمان ملل متحد است که با هدف اعلامی کمک به حصول منافع، صلح، اعتماد و امنیت بین المللی ساکنان سرزمین هایی که دارای استقلال نیستند تشکیل شده بود. سازمان ملل متحد بر اساس فصل ۱۲ منشور، نظام قیمومت بین المللی را برای اداره و سرپرستی سرزمین های غیر خودمختار که معمولاً به وسیله کشورهای پیشرفته اداره می شوند، به وجود آورد. این دولت ها تحت نظارت سازمان ملل متحد، اداره این سرزمین ها را تا رسیدن به استقلال بر عهده داشتند.
با وجود گسترش موقت امپراتوری بریتانیا، جنگ انگلیس را از نظر اقتصادی ضعیف و بدهکار کرده بود و در عین حال ناآرامیهای ملیگرایانه و ضد بریتانیایی نیز در مستعمراتی همچون مصر و هند افزایش می یافت. تا دهه ۱۹۳۰، سلطه امپراتوری هم از بیرون و هم از درون به چالش کشیده بود.
شکستهای اولیه بریتانیا در آسیا در طول جنگ جهانی دوم، بهویژه فتح مستعمرات بریتانیایی چون مالایا، برمه و هنگکنگ بهدست ژاپنیها در سال ۱۹۴۱، ذهنیت شکستناپذیری اروپاییها را از بین برد. هرچند در نهایت بریتانیا و متفقین پیروز شدند، جنگ بریتانیا را از نظر مالی فرسوده و اعتبار آن را متزلزل کرد. مرکز امپراتوری دیگر توان تامین هزینه یک امپراتوری جهانی را نداشت و به طور همزمان، سر برآوردن اندیشه های آزادی خواهانه و حق تعیین سرنوشت، خواستههای استقلالطلبانه را برانگیخته بود. به همین ترتیب، بیدرنگ پس از جنگ جهانی دوم موجی از استعمارزدایی در سراسر جهان به راه افتاد و می توان گفت آغازکننده آن در امپراتوری بریتانیا، هند بود.
در اوایل سده هفدهم، همزمان با آغاز تلاش اروپاییها برای یافتن مسیرهای دریایی به سمت هند، بریتانیا تصمیم گرفت این ماموریت را به نهاد تازهتاسیس کمپانی هند شرقی بسپارد. این شرکت ابتدا روابط تجاری خود را با حکمرانان محلی برقرار کرد و سپس پایگاههای تجاریاش را ایمن ساخت.
کمپانی هند شرقی رفتهرفته پای در منازعات داخلی میان حاکمان هندی گذاشت و با پشتیبانی از برخی در برابر برخی دیگر، نفوذ سیاسی به دست آورد. نقطه عطف این روند، نبرد مهم «پلاسی» به فرماندهی «رابرت کلایو» در سال ۱۷۵۷ بود که با پیروزی بر نواب بنگال، راه بریتانیا را برای بیرون راندن سایر قدرتهای اروپایی از هند هموار کرد و تسلط تقریبا کامل امپراتوری بر شبهقاره را به دنبال داشت.
نیروهای بریتانیایی در جایی میان «کلکته»، پایگاه بریتانیاییها و «مرشدآباد»، پایتخت بنگال با ارتش «نواب سراجالدوله» روبهرو شدند و او را شکست دادند. حکومت بریتانیا تقریباً ۲۰۰ سال بعد با سخنرانی مشهور «جواهر لعل نهرو» درباره پیمان با سرنوشت در نیمهشب ۱۴ اوت سال ۱۹۴۷ به پایان رسید.
در دهههای بعدی، مجموعهای از جنگها، قراردادها و ضمیمهسازی سرزمینها، دامنه فرمانروایی کمپانی هند شرقی را به میزانی گسترش داد که بیشتر خاک هند تحت اداره بازرگانان و فرمانداران بریتانیایی قرار گرفت. اما حدود یک قرن بعد، در سال ۱۸۵۷، سربازان بومی هندی علیه سلطه کمپانی قیام کردند. آنها بسیاری از افسران انگلیسی را از میان برداشتند و آتش اعتراضات به سرعت در سرزمینهای مختلف هند دمیده شد. این رخداد دولت بریتانیا را متوجه ساخت که دوران حکمرانی کمپانی به پایان رسیده است. به همین دلیل امپراتوری تصمیم گرفت اداره هند را مستقیماً در دست بگیرد و نتیجه این تغییر شکلگیری نظامی بود که بعدها «راج بریتانیا» نام گرفت؛ دورانی که از سال ۱۸۵۸ آغاز شد و تا زمان استقلال هند و پاکستان در ۱۹۴۷ ادامه یافت.
اگرچه در ظاهر هدف این نظام، مشارکت بیشتر مردم هند در اداره کشور و جلب رضایت آنان عنوان میشد، اما در عمل موجب نارضایتی گسترده گردید. در طول نزدیک به یک قرن بعد، جنبشهای آزادیخواهانه علیه سلطه بریتانیا در سراسر شبهقاره قدرت گرفتند.
با پایان گرفتن جنگ جهانی اول، انتظار مستعمره هندی برای دریافت امتیازات سیاسی با تصویب «قوانین رولات» توسط بریتانیا در سال ۱۹۱۹ همراه بود. عنوان این قوانین از نام «سر سیدنی رُولات» قاضی انگلیسی که ریاست کمیسیونی برای بررسی فعالیتهای انقلابی در هند را بر عهده داشت، برگرفته شده بود.
در آن زمان، کمتر از یک سال بود که جنگ جهانی اول به پایان رسیده بود؛ جنگی که هندیها در پیروزی نیروهای متفقین ایفای نقش کرده بودند. تعداد سربازان هندی که در حمایت از بریتانیا وارد جنگ شدند، بیش از یک میلیون و ۲۰۰ هزار نفر تخمین زده میشود. در حالی که که اندیشه های ملیگرایانه به سرعت در دنیا طرفدارانی پیدا میکرد، هندیها نیز با گروه ها و احزابی تازه تاسیس تلاش میکردند تا به دورانی که از سوی برخی از نخبگان ضداستعمار «بردگی انگلیس» توصیف میشد، پایان دهند. آنچه بعد از جنگ عملا به سوخت مورد نیاز برای محبوبیت اندیشه های استقلالطلبانه هند تبدیل شد، سختگیری بیشتری بود که بریتانیا برای کنترل بر هند اعمال کرد.
قوانین رولات با هدف کنترل و سرکوب اعتراضات احتمالی و فعالیت های ضد استعماری پساجنگ، به دولت اجازه می داد افراد مظنون به فعالیتهای انقلابی یا اخلال در نظم را بدون محاکمه دستگیر و زندانی کند و برای رسیدگی سریع به پرونده ها، دادگاههایی بدون هیات منصفه تشکیل شود. تصویب این قوانین آزادیهای مدنی به ویژه تجمع در راج بریتانیا را به شدت محدود می کرد.
ایالت پنجاب در آن دوران به یکی از مراکز فعالیتهای سیاسی هندیها تبدیل شده بود و در شهر آمریتسار در این ایالت کنگرهای محلی تشکیل میشد. وجود این کنگره و بالا گرفتن بحثهای استقلالطلبانه، فضایی از امیدواری برای وقوع انقلابی سراسری را به وجود آورده بود.
چند هفته بعد از تصویب قانون رولات، در ۱۳ آوریل ۱۹۱۹، نیروهای تحت فرمان ژنرال «رجینالد دایر» در «جلیانوالا باغ» شهر آمریتسار، بر تجمعی مردمی که جهت نافرمانی مدنی از قانون رولات ایجاد شده بود، آتش گشودند. این واقعه که به «کشتار جلیان والا باغ» یا «کشتار آمریتسار» مشهور است، گامی تعیینکننده در جهت پایان سلطه بریتانیا در هند دانسته می شود؛ رخدادی که نقطه عطفی در افکار عمومی بود و به جهتگیری کنگره ملی هند انجامید.
در روز ۱۱ آوریل سال ۱۹۱۹، ژنرال دایر با ۴۷۵ نفر از نیروهای نظامی بریتانیایی و ۷۱۰ تن از سربازان هندی وارد شهر شده بود. او به محض ورود حکومت نظامی اعلام کرد اما رهبران محلی از مردم خواستند تا در «جلیانوالا باغ» تجمع کنند.
جلیانوالا باغ، بزرگترین پارک محصور شهر محسوب میشد و هر سال مراسمی مذهبی نیز در آن برگزار میشد. به این ترتیب، همزمانی مراسم مذهبی و فضای سیاسی پرتنش شهر، موقعیتی ایجاد کرد تا جمعیتی بین ۱۵ تا ۲۰ هزار نفر در باغ جمع شوند.
ژنرال دایر اما واکنشی برخلاف تصور همه انجام داد. او به همراه سربازانش وارد باغ شد و در کمتر از ۳۰ ثانیه، بدون هشدار قبلی فرمان آتش صادر کرد. در باغی که پر بود از غیرنظامیان، کشتاری سریع و کم سابقه رخ داد که بر سر تعداد قربانیانش هرگز توافقی به دست نیامد. بر اساس مدارک رسمی بریتانیا در این کشتار ۳۷۹ نفر کشته شدند، هرچند هندی ها تعداد کشته شدگان را بیش از هزار نفر اعلام کرده اند.
قوانین رولات و کشتار آمریتسار افکار عمومی را علیه بریتانیا به راه انداخت. در همین دوران، مسلمانان هند که با لغو احتمالی خلافت عثمانی مخالفت می ورزیدند و معتقد بودند بریتانیا با سرنگونی امپراتوری عثمانی در تلاش برای از بین بردن همه کانون های قدرت اسلامی است، «جنبش خلافت» را در سال ۱۹۱۸ ایجاد کردند و این جنبش به صحنه همبستگی مسلمانان و هندوها علیه سلطه استعماری انگلیس تبدیل شد. «مهاتما گاندی» سعی کرد با پیوند زدن این جنبش با مبارزه ضداستعماری، هم اتحاد بین مردم را تقویت کند و هم کنگره را به نیرویی تودهای بدل سازد.
کنگره ملی هند در سپتامبر سال ۱۹۲۰ سیاست «عدم همکاری» را پذیرفت. اندیشه انقلابی گاندی بر این اصل استوار بود که اگر مردم هند از همکاری با دولت استعماری دست بکشند، قدرت امپراتوری فرو میریزد و اینگونه مردم خودشان از پایین قدرت را به زیر می کشند. گاندی معتقد بود قدرت بریتانیا نه از زور صرف، بلکه از همکاری روزمره مردم هند با استعمار ناشی می شود، کارمندان هندی که در ادارات کار میکنند، وکلا که در دادگاههای انگلیسی پروندهها را پیش میبرند، کشاورزانی که مالیات میدهند، دانشآموزانی که در مدارس استعماری درس می خوانند و خریدارانی که کالاهای انگلیسی میخرند همه باعث قدرت گرفتن بیشتر امپراتوری می شوند و در صورتی که همکاری را قطع کنند امپراتوری دیگر قدرتی نخواهد داشت.
گاندی و کنگره مجموعه ای از اقدامات غیرخشونت آمیز را پیشنهاد کردند که شامل تحریم کالاهای انگلیسی، خروج از نهادهای استعماری، مشارکت نکردن در انتخابات و تداوم اعتراضات و تجمعات مردمی بود.
جنبش عدم همکاری تا اوایل سال ۱۹۲۲ ادامه داشت. اما در فوریه همان سال، اعتراضات مردمی در ایالت «اوتار پرادش» به خشونت کشیده شد و معترضان یک پاسگاه پلیس را به آتش کشیده و ۲۲ پلیس را کشتند. گاندی که بر مقاومت غیرخشونت آمیز تاکید داشت کارزار را متوقف کرد.
موج بزرگ نافرمانی مدنی بعدی با «راهپیمایی نمک» انجام گرفت. رژه «ساتیاگراها» در سال ۱۹۳۰ از رودخانه «سابارماتی» در نزدیکی احمدآباد آغاز شد و تا روستای «دندی» ادامه یافت و همان رویکرد مقاومت غیرخشونتآمیز را دنبال می کرد. این جنبش که سازمان یافته ترین تلاش ضداستعماری بعد از جنبش عدم همکاری شمرده می شد، کارزاری برای تحریم مالیاتی انحصارطلبی بریتانیا برای تولید نمک در هند بود و بی درنگ بعد از این انجام گرفت که کنگره در ژانویه سال ۱۹۳۰ بیانیه استقلال هند را صادر کرد. در جریان رژه نمک حدود ۸۰ هزار نفر دستگیر شدند. فشار افکار عمومی و بازتاب جهانی، در ۵ مارس سال ۱۹۳۱ به «پیمان گاندی– ایروین» منجر شد و امکان حضور گاندی در کنفرانس میزگرد دوم برای مذاکره با لرد ایروین را فراهم کرد.
تا پایان سال ۱۹۴۳ حدود دهها هزار نفر بازداشت و دستکم هزار نفر در جریان اعتراضات مردمی علیه استعمار بریتانیا کشته شدند. برگزاری نشستی در مارس ۱۹۴۰ در لاهور به «قطعنامه لاهور» منجر شد که براساس آن «محمدعلی جناح» که رهبری مسلم لیگ را برعهده داشت، تقسیم نهایی هند و تشکیل کشور مسلمان مستقل را از هند خواستار شد.
«طرح هیات کابینه» که در سال ۱۹۴۶ از سوی دولت بریتانیا ارائه شد، آخرین تلاش جدی برای جلوگیری از تقسیم هند بود و قرار بود هم استقلال ایالتها را تضمین کند و هم مانع تجزیه کامل شود. برای مدتی کوتاه، هم «کنگره ملی هند» و هم «مسلم لیگ» به این طرح علاقه نشان دادند، چون هر دو تصور میکردند میتوانند از آن به نفع خود استفاده کنند اما اختلاف بر سر میزان اختیارات دولت مرکزی و همچنین نحوه گروهبندی استانها، خیلی زود باعث شکست این طرح شد.
«کلمنت اتلی» نخستوزیر بریتانیا معتقد بود که نگه داشتن هند با زور غیرممکن است، برای همین با شدت گرفتن خشونتهای فرقهای و ضعف روزافزون دستگاه اداری، در مارس سال ۱۹۴۷ «لرد لوئیس مونتباتن» را بهعنوان آخرین نایبالسلطنه هند منصوب کرد. وظیفه او این بود که انتقال قدرت را تا ژوئن ۱۹۴۸ انجام دهد اما مونتباتن پس از بررسی اوضاع به این نتیجه رسید که هند نمیتواند آنقدر منتظر بماند. به همین ترتیب مهمترین مستعمره بریتانیا در سال ۱۹۴۷ با تقسیم به دو دولت تازه هند و پاکستان به استقلال رسید. از استقلال هند، نخستین و بزرگترین مستعمره آسیایی بریتانیا همواره به عنوان نقطه عطفی که الهامبخش جنبشهای استقلالطلبانه در سراسر جهان بود، یاد میشود که راه را برای تلاش های ضداستعماری دیگر گشود.
در طول دو دهه بعد، تقریبا همه مستعمرات بریتانیا عمدتا از طریق انتقال قدرت بهصورت مذاکرهشده استقلال یافتند. در سال ۱۹۴۸ میانمار و سریلانکا در جنوب شرق آسیا مستقل شدند و شبهجزیره مالایا در سال ۱۹۵۷ به استقلال رسید و بعدها مالزی را تشکیل داد.
بریتانیا همچنین از خاورمیانه عقب نشست. اردن و عراق پیشتر در دهه ۱۹۳۰ مستقل شده بودند. بریتانیا در سال ۱۹۴۸ پس از جنگ جهانی دوم از فلسطین خارج شد که به تشکیل رژیم اسرائیل انجامید. سایه استعمار انگلیس بر مصر تا سال ۱۹۵۴ برداشته شد. «جمال عبدالناصر» رئیسجمهوری مصر در ژوئیه سال ۱۹۵۶ اعلام کرد که کانال سوئز را ملی میکند. این کانال برای بریتانیا و فرانسه شاهرگی حیاتی بود چون مسیر اصلی انتقال نفت خاورمیانه به اروپا به شمار میرفت. بریتانیا تا همین زمان، با وجود از دست دادن بیشتر مستعمراتش، همچنان خود را قدرتی جهانی میدانست و کانال سوئز برایش نماد نفوذ استراتژیک و اقتصادی امپراتوری اش بود و ملی شدن کانال سوئز را تهدیدی علیه منافع خود می دانست. به همین منظور با فرانسه و رژیم اسرائیل توافقی سه جانبه امضا کرد تا طبق آن رژیم اسرائیل به صحرای سینا حمله کند و بریتانیا و فرانسه بتوانند با مداخله در جنگ، کانال را اشغال کنند. اما بریتانیا و فرانسه تحت فشار آمریکا و شوروی مجبور شدند ظرف چند هفته نیروهایشان را عقب بکشند.
«بحران سوئز» یا همان جنگ دوم اعراب و رژیم اسرائیل بهروشنی نقطه پایانی بر توهم ابرقدرت بودن بریتانیا گذاشت و نشان داد انگلیس دیگر نمیتواند در صحنه جهانی مستقل عمل کند. سوئز اغلب بهعنوان ناقوس مرگ نمادین جاهطلبیهای امپراتوری بریتانیا تلقی میشود.
در همین زمان، آفریقا شاهد موج استقلال در اواخر دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ بود که «هارولد مکمیلان» نخستوزیر وقت بریتانیا در سخنرانی خود در پارلمان آفریقای جنوبی در فوریه ۱۹۶۰، آن را «باد تغییر» نامید که در قاره میوزد. مستعمره ساحل طلا در غرب آفریقا در سال ۱۹۵۷ به غنا تبدیل شد و این نخستین کشور «آفریقای سیاه» {مناطق جنوب صحرای بزرگ آفریقا} بود که از سلطه بریتانیا رها می شد. تا سالهای بعد بریتانیا تقریبا همه مستعمرات آفریقایی خود نظیر نیجریه، سومالی، اوگاندا، کنیا و... را رها کرد.
مستعمرات کارائیب نیز بهسوی خودگردانی پیش می رفتند. جامائیکا و ترینیداد و توباگو در سال ۱۹۶۲ استقلال یافتند، باربادوس در ۱۹۶۶ و دیگر جزایر در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به استقلال رسیدند.
تا دهه ۱۹۷۰، امپراتوری پرقدرت پیشین تقریباً بهطور کامل برچیده شده بود. پایگاههای استعماری باقیمانده در آسیا مانند مالدیو، بحرین و قطر نیز استقلال یافتند. هنگکنگ آخرین مستعمره مهم بریتانیا، در سال ۱۹۹۷ به چین بازگردانده شد و بسیاری معتقدند این پایان رسمی امپراتوری بریتانیا را رقم زد. پس از آن، بریتانیا تنها چند قلمرو کوچک فرادریایی مانند برمودا، جبلالطارق، جزایر فالکلند و... را حفظ کرد و با وجود اینکه این قلمروها همچنان تحت حاکمیت بریتانیا هستند، اما عمدتا دارای خودگردانی محلیاند.
با فروپاشی امپراتوری بریتانیا، انگلیس در میانه قرن بیستم کوشید از طریق «اتحادیه کشورهای مشترکالمنافع» با مستعمرات پیشین خود روابط دوستانه برقرار کند. اتحادیه کشورهای مشترکالمنافع نهادی بینالمللی است که در سال ۱۹۳۱ پایهگذاری شد و امروز بیش از ۵۰ عضو دارد. این اتحادیه در اصل شبکهای از کشورهایی است که اغلب پیشینهای مشترک در امپراتوری بریتانیا دارند. در زمان تاسیس اتحادیه بسیاری از کشورهای تازهاستقلالیافته به آن پیوستند و پذیرفتند که پادشاه بریتانیا تنها نقش نمادین ریاست اتحادیه را داشته باشد و نه جایگاه حاکمیت بر کشورشان. با این حال، شماری از دولتها مانند کانادا، استرالیا، نیوزیلند و چند کشور کارائیبی تصمیم گرفتند در جایگاه «قلمروهای مشترکالمنافع» باقی بمانند و تاجوتخت بریتانیا را همچنان بهعنوان رئیس رسمی کشور خود به رسمیت بشناسند و تا امروز نیز این ساخته را حفظ کردهاند. تا دهه ۱۹۶۰، بریتانیا از یک امپراتوری جهانی به کشوری پسااستعماری بدل شده بود و بر مدیریت میراث و تنظیم روابط بر جایمانده از آن امپراتوری تمرکز می کرد.
پینوشت:
{۱} دومینیونها، واژهای قدیمی برای توصیف کشورهای عضو امپراتوری بریتانیا و کشورهای مشترکالمنافع با خودمختاری کامل داخلی و خارجی. در این زمینه، این واژه برای اولینبار دربارۀ کانادا بهکار رفت، عنوان رسمی این کشور دومینیون کانادا است. در مراحل بعدی، این واژه بهگونهای عمومی برای توصیف استرالیا، آفریقای جنوبی، و در ۱۹۲۲ برای توصیف حکومت آزاد ایرلند بهکار گرفته شد.