امروزه آموزش عالی فراتر از یک نهاد آموزشی صرف در کانون توجه جوامع قرار گرفته است؛ چرا که نقش اساسی در تربیت نیروی انسانی متخصص و توانمند ایفا کرده و پیوندی مستقیم با روند توسعه کشور برقرار میکند. در ایران نیز دانشگاه به نهادی پیچیده و اجتماعی بدل شده است؛ نهادی که با مسائل متنوعی همچون رشد کمی دانشگاهها، تأسیس مؤسسات غیرانتفاعی و دانشگاههای آزاد، توسعه آموزش از راه دور و دانشگاه پیامنور، استقلال نهادهای دانشگاهی، مدرکگرایی و تناسب رشتههای تحصیلی با نیازهای جامعه و بازار کار درگیر است.
پژوهش ایرنا در پروندهای با عنوان «دغدغهها و چالشهای آموزش عالی» میکوشد با نگاهی تحلیلی و آیندهنگر و تمرکز بر «پژوهشهای تحلیلی» و «مصاحبه با صاحبنظران و اساتید» این مسائل را مورد بررسی قرار دهد. نخستین گزارش خلاصهای از یک مقاله با عنوان «پیشاتاریخ دانشگاه در ایران» [۱] است که «مقصود فراستخواه» به رشته تحریر درآورده است. هدف اصلی مقاله بازخوانی پیشاتاریخ دانشگاه ایرانی از طریق فراتحلیل مطالعات پیشین است تا پرسشهای مربوط به اصالت، تاریخیت و وارداتی بودن ایدۀ دانشگاه در ایران را پاسخ دهد. در ادامه گزیدهای از آن را میخوانیم؛
گسترش دانشگاهها و جمعیت فعال دانشگاهی در ایران
فراستخواه در مقاله حاضر مینویسد: دانشگاه در ایران امروز به مسئلهای عمومی و فراگیر تبدیل شده است. چند صد سازمان، مؤسسه و واحد آموزشی با پراکندگی وسیع از پایتخت تا کوچکترین شهرستانها در سراسر کشور با نام دانشگاه فعالیت میکنند. این نهادها میزبان چند میلیون دانشجو در رشتههای متنوع و دهها هزار عضو هیئت علمی، کارمند و مدیران هستند که جمعیت عظیمی را تشکیل میدهند. گاهی در مناطق دورافتادۀ کشور شمار فعالان دانشگاهی به همراه خانوادههایشان به اندازه یا حتی بیشتر از جمعیت کل ساکن آن منطقه است.
با توجه به متوسط حدود سه نفر در هر خانوار و وجود بیش از ۲۰ میلیون خانوار در ایران بخش بزرگی از آنها یک یا چند دانشجو یا فارغالتحصیل دانشگاهی دارند. دولت، خانوادهها و برخی سازمانهای دولتی و شبهدولتی منابع مالی دانشگاهها را تأمین میکنند و در سوی مقابل به واسطۀ فارغالتحصیلان و خدمات دانشگاهی با این نهادها در ارتباط هستند.
در این میان شمار قابل توجهی از فارغالتحصیلان بیکار یا نیمه بیکار وجود دارد که خود چالشی مهم محسوب میشود. همۀ این عوامل باعث شده است که هر بحث یا پرسشی دربارۀ دانشگاه به یک همهمه ملی تبدیل شود و در جامعه واکنش گستردهای برانگیزد.
بیکاری فارغالتحصیلان؛ معضل ملی دانشگاهها
نویسنده مقاله معتقد است: از لحظۀ ورود به دانشگاه، موضوعات مختلفی بحثبرانگیز میشوند؛ از چالشهای کنکور و نگرانیها دربارۀ مافیاهای مالی پشت آن، تا کیفیت آموزش و فضای زندگی دانشجویی در پردیسها. پس از فارغالتحصیلی، معضل بیکاری فارغالتحصیلان به یکی از مسائل ملی تبدیل میشود. همزمان پرسشهایی دربارۀ نقش و تأثیر اجتماعی دانشگاه و مشروعیت ایده دانشگاه مدرن در ایران مطرح است به ویژه با توجه به سهم قابل توجه رشتههای علوم انسانی که از انقلاب تاکنون به دلیل مسائل مشروعیت و اعتبار مورد نقد بودهاند.
مسائل دیگری چون تقلب علمی، بازار پایاننامهنویسی، سایهنویسی و کیفیت تولیدات علمی نیز در گفتوگوهای دانشگاهی و رسانهای چه در داخل و چه در سطح بینالمللی مطرح است. حتی در فضای علمی جهانی، بحث کیفیت مقالات و نشریات ایرانی مورد توجه قرار میگیرد چرا که این مقالات نقش کلیدی در فارغالتحصیلی دانشجویان و ارتقای رتبۀ علمی اعضای هیئت علمی و دانشگاهها دارند. ایده و تاریخ دانشگاه در ایران ناگهان و از هیچ به وجود نیامدهاند. دانشگاه صرفاً محصول یک تصمیم دولتی یا تاریخ رسمی سالنامهای نیست، بلکه نتیجه تحولات و تنشهای اجتماعی، خواستهها و نیازهای واقعی جامعه ایرانی بوده است.
این حجم گسترده گفتوگو و چالشها، نشاندهنده پیچیدگی و اهمیت جایگاه دانشگاه در جامعه ایران است که فراتر از آموزش، به بحثهای عمیق تاریخی و هویتی درباره اصالت، مشروعیت و منشأ این نهاد کشیده شده است.
تولد ایده دانشگاه از بستر واقعیات مادی و اجتماعی
براساس نوشته مقصود فراستخواه ایدۀ دانشگاه در ایران نه یک حادثه ناگهانی و ذهنی، بلکه محصولی از تحولات مادی و اجتماعی عمیق بود که از پیشینهای تاریخی برخوردار است. این نگاه برگرفته از فلسفه هگل و ماتریالیسم دیالکتیکی مارکس است؛ مارکس که تحت تأثیر فونر باخ، نظریهپرداز قرن نوزدهم آلمان بود مخالف ایدئالیسم هگلی و طرفدار ماتریالیسم دیالکتیکی بود. به این معنا که برخلاف هگل که معتقد بود ایدهها منشأ و پایه واقعیتاند، مارکس برعکس میگفت باید از ماده و شرایط عینی شروع کرد و سپس دید که چگونه ایدهها و معانی از دل این شرایط مادی برمیخیزند. در بستر این فلسفه دانشگاه به عنوان نهاد علم مدرن در ایران زاییده واقعیتها و تنشهای عینی جامعه بود، نه صرفاً محصول یک اراده ذهنی یا طرحی اداری.
علم جدید در تاریخ معاصر ایران، برخلاف مدلهای کلاسیک که سوژههای فکری را در مرکز تحول میدانند نتیجه تحولاتی بود که در میدان نیروها و مناسبات عینی جامعه شکل گرفت و به شکلگیری دانش و نظام دانایی نوین منجر شد. به عبارت دیگر افرادی که دانشگاه و علم مدرن را بنیان گذاشتند در خلاء فکر نکردند، بلکه تحت تأثیر تحولات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و جدال میان سنت و نوآوری، دانش جدید را شکل دادند.
فراستخواه بر این باور است که تاریخ رسمی دانشگاه در ایران معمولاً با تأسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳ شمسی شناخته میشود، اما ایده و مقدمات دانشگاه دهها سال پیشتر و در آنچه میتوان «پیشاتاریخ دانشگاه» نامید، شکل گرفت. این پیشاتاریخ دورهای است که در آن تغییرات عینی و دگرگونیهای زندگی اجتماعی، زمینهساز زایش ایده دانشگاه و نهادی به نام دانشگاه شد.
در این مسیر دستکم ۱۰ عامل کلیدی به عنوان پیشرانهای مهم در شکلگیری دانشگاه ایرانی نقش داشتند. این عوامل که عمدتاً بر پایه نیازهای واقعی و انضمامی جامعۀ ایران بودند، در قرن نوزدهم و پیش از مشروطه، ایرانیان را به ضرورت تشکیل نهادی برای آموزش عالی و علماندوزی نوین سوق دادند. این ده پیشران عبارتاند از:
امنیت: مواجه با جنگها، به ویژه جنگهای روسیه و نیاز به تجهیزاتی برای دفاع مؤثر.
سلامت: مقابله با بیماریهای واگیر و ضرورت توسعه پزشکی و بهداشت عمومی.
تجارت: گسترش بازرگانی و نیاز به دانشهای مرتبط با اقتصاد و مدیریت.
عمارت و تأسیسات: توسعه شهرسازی، مهندسی عمران و ساختوسازهای مدرن.
فلاحت و زراعت: ارتقای کشاورزی و تولید مایحتاج زندگی.
دولت و سیاست: تنظیم امور حقوقی، قانونگذاری و فنون دیپلماسی و مذاکره با دولتهای خارجی.
تربیت ملت: آموزش و پرورش و ایجاد نسلی تحصیلکرده و توانمند برای اداره جامعه.
اداره جمعیت: مدیریت مسائل جمعیتی و توسعه سازمانهای اجتماعی.
فراغت و ظرافت: رشد فرهنگ، هنر و علوم انسانی که نیازمند آموزش و تحقیق است.
معرفت و حقیقت: جستجوی علمی و فلسفی حقیقت که نیاز به حوزههای گستردهتری از دانش از جمله فلسفه، ادبیات، تاریخ و علوم انسانی و پایه ایجاد کرد.
این پیشرانها نشان میدهند که دانشگاه در ایران محصولی از دگرگونیهای مادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بود؛ نهادی که ابتدا به صورت تدریجی و از خلال جدال میان مکتبداران سنتی و مدرسان نوین شکل گرفت و سپس به صورت نهادی رسمی درآمد.
به عبارت دیگر دانشگاه ایرانی محصول تعامل و تنشهای عینی جامعه بود نه صرفاً نتیجه یک ایده وارداتی یا دستوری. دانشمندان و نخبگان این دوره در پاسخ به نیازهای واقعی جامعه و با بهرهگیری از تحولات اجتماعی، علمی و فرهنگی، پایههای علم نوین و دانشگاه را بنا کردند.
بنابراین برای درک عمیقتر دانشگاه در ایران امروز لازم است به این پیشاتاریخ توجه کنیم و روند تاریخی و عینی شکلگیری آن را در متن زندگی واقعی مردم و تحولات جامعه ایرانی مورد مطالعه قرار دهیم. این نگاه کمک میکند تا دانشگاه را نه فقط به عنوان یک نهاد آموزشی بلکه به عنوان پدیدهای اجتماعی، فرهنگی و تاریخی با ریشههای عمیق در متن جامعه ایران بفهمیم. تاریخ دانشگاه در ایران نه از سال ۱۳۱۳ و تأسیس رسمی دانشگاه تهران بلکه از دههها پیشتر از دل تحولات عینی جامعه ایرانی شکل گرفت.
آیا دانشگاه تهران از هیچ زاده شد؟
در مقاله حاضر به این سوال پاسخ داده شده است. آیا دانشگاه تهران از هیچ زاده شد؟ به گفته فراستخواه پیش از آن که نهادی به نام دانشگاه به شکلی رسمی در ایران تأسیس شود، ایده دانشگاه از بستر زندگی واقعی از دل بحرانها و نیازهای انباشته جامعه ایرانی سر برآورد.
برخلاف تصور رایج که گمان میکند دانشگاه از دل اندیشهای صرفاً وارداتی و برآمده از نخبگان روشنفکر شکل گرفت، شواهد تاریخی و جامعهشناختی نشان میدهد که این ایده زاده تعاملات مادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی بود. دانشگاه ایرانی از حیث تاریخی در پاسخ به نیازهایی بسیار زمینی و انضمامی متولد شد.
در دوران قاجاریه جریان پُرشتاب سفرهای خارجی و مراودات سیاسی، تجاری و فرهنگی، جهان ایرانی را در معرض مواجهای تازه با تمدن غرب قرار داد. مسافران، دانشجویان اعزامی، بازرگانان و دیپلماتها با شهرهای مدرنی چون پاریس، لندن و سنپترزبورگ آشنا میشدند؛ شهرهایی با خیابانهای آسفالت شده، بیمارستانهای مدرن، سیستم حمل و نقل منظم، قوانین اجرایی، خدمات بهداشتی و نهادهای آموزشی پیشرفته.
مقایسه این شهرها با تبریز، تهران یا اصفهان بحرانزده و فقرزده نخبگان ایرانی را دچار شک و تأمل میکرد. در بستر همین مشاهدهها، پرسشهایی بنیادین در ذهن برخی پدید آمد: چرا ما عقبماندهایم؟ چرا مرگ و میر و بیماریهای واگیر مثل طاعون و وبا هنوز چنان رایجاند؟ چرا خیابانهای ما پر از زباله است و نهادهای ما ناکارآمدند؟ در آن فضای سنتی، بیماری «تقدیر» بود، مرگ و بلا، «الهی» تلقی میشد و انسان فاعل شناسایی نبود. اما در مواجه با علوم جدید، نخبگان دریافتند که بیماری، فقر، قحطی، سوءمدیریت و عقبماندگی مسئله علمی است. درک این که مشکلات اجتماعی با علم قابل شناخت و اصلاحاند، نقطه عطفی در ذهنیت ایرانیان بود. از این جا بود که علم به مثابه ابزاری برای شناخت و تغییر جامعه جایگاهی بنیادین یافت.
در این پیشاتاریخ، نهادهایی چون دارالفنون، مدارس جدید، دارالترجمه، مطبوعات و حتی سفرنامهها شکل گرفتند. مثلاً سفرنامۀ میرزا صالح شیرازی که از نخستین دانشجویان اعزامی به لندن بود، سرشار از حیرت و تحسین نسبت به پیشرفتهای علمی، صنعتی و فرهنگی انگلستان است. از دستگاههای بخار و کارخانههای بافندگی گرفته تا بیمارستانها، مدارس مختلط، شوق به علم و بهرهوری از عمر. او گزارش میدهد که در لندن چگونه دانش به معنای معرفت، هنر، نظم، اختراع و حتی فضیلت اخلاقی در زندگی مردم جاری است.
این شگفتی و تجربههای زیسته، با بحرانهای داخلی ایران همچون شکستهای نظامی، فقر، بیماری، استبداد و رکود اقتصادی پیوند خورد و منجر به پیدایش تدریجی یک ذهنیت تازه شد؛ ذهنیتی که علم و آموزش را نه فقط امری فرهنگی یا تجملی بلکه ضرورتی برای نجات ملی میدانست.
بنابراین تاریخ دانشگاه در ایران نه از سال ۱۳۱۳ و تأسیس رسمی دانشگاه تهران بلکه از دههها پیشتر از دل تحولات عینی جامعه ایرانی شکل گرفت. پیشاتاریخ دانشگاه عصری است که در آن:
- امر علمی در برابر امر مقدر قد علم میکند.
- نیازهای اجتماعی زمینهساز تکوین نظامهای جدید دانایی میشوند.
- انسان ایرانی، کمکم خود را به عنوان فاعل تغییر و شناسایی بازمیشناسد.
به تعبیر صاحبنظرانی چون توماس اوزبورن و نیکلاس رُز نهادهایی مانند دانشگاه زمانی پدید میآیند که انسانها آنقدر «به نام دانش سخن گفته باشند» که دانش به صورت فضا-زمانی تثبیت شده (دانشگاه) درآید. همین الگو در ایران نیز رخ داد: ایرانیان آنقدر از علم گفتند، علم خواستند و به علم نیاز داشتند، که سرانجام دانشگاهی ساختند تا این خواستهها را برآورده کند. ایرانیان آنقدر از علم گفتند، علم خواستند و به علم نیاز داشتند، که سرانجام دانشگاهی ساختند تا این خواستهها را برآورده کند.
نتیجهگیری
- مقاله حاضر نشان داد که ایده و تاریخ دانشگاه در ایران ناگهان و از هیچ به وجود نیامدهاند. دانشگاه صرفاً محصول یک تصمیم دولتی یا تاریخ رسمی سالنامهای نیست، بلکه نتیجه تحولات و تنشهای اجتماعی، خواستهها و نیازهای واقعی جامعه ایرانی بوده است.
- پیش از تأسیس رسمی دانشگاه در دهه ۱۳۱۰ بیش از صد سال پیشاتاریخ دانشگاهی وجود داشته که در آن تغییرات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی زمینهساز شکلگیری ایده دانشگاه شد. در این دوره، گروههای مختلف اجتماعی به خاطر مواجه با مشکلاتی مانند جنگ، بیماری، قحطی و فساد، نیازمند دانش جدید و نهادهای آموزشی نوین شدند. این تحولات مادی و عینی همراه با ورود فناوریها و ایدههای جدید از طریق ارتباطات جهانی ذهن ایرانی را به سمت شکل دادن به نظام دانش مدرن سوق داد.
- بنابراین دانشگاه در ایران نه صرفاً یک نهاد ذهنی یا دولتی بلکه پدیدهای اجتماعی است که از دل تحولات واقعی و کنشهای متقابل انسانها و اشیاء در بستر تاریخی و اجتماعی شکل گرفته است. برای درک درست تاریخ دانشگاه ایرانی باید به پیشاتاریخ آن نیز توجه کرد چرا که ضعفها و قوتهای دانشگاه کنونی ریشه در آن دارد.
- همچنین تحولات مادی، سفرها، مواجه با جهان مدرن و ناکارآمدی نهادهای سنتی باعث شد علم به موضوعی حیاتی تبدیل شود.
- از اوایل قرن ۱۹ تا تأسیس رسمی دانشگاه تهران دستکم یک سده «پیشاتاریخ دانشگاه» در ایران وجود دارد. در این دوره دانش به تدریج به عنوان نیروی محرک پیشرفت اجتماعی و ملی شناخته شد.
پینوشت
[۱] . مقصود فراستخواه، پیشا تاریخ دانشگاه در ایران، فصلنامه مطالعات دانشگاه، دوره۱، شماره۲، زمستان ۱۴۰۱: صص ۱- ۲۱.