به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، در پرونده «داستان به چه کار میآید؟» با نویسندگان مختلف درباره داستان و نقش آن در زندگی و طرز نگاه به جهان و انسان گفتوگو میکنیم؛ درباره اینکه چرا باید داستان بخوانیم و داستانها چه تأثیراتی میتوانند بر خوانندگانشان بگذارند. در دومین بخش از این پرونده سراغ رضا زنگیآبادی، نویسنده معاصر و خالق آثاری چون «شکار کبک» و «خون خرگوش»، رفتهایم تا ببینیم نظر او در این باره چیست و چه رابطهای بین داستان و زندگی میبیند؟
آیا در داستان خواندن، کارکردی به جز لذت هنری و سرگرمی وجود دارد؟ اگر هست آن کارکرد چیست؟
بله. اگر بپذیریم اسطورهها و جهان اساطیری، نیاکان بسیار کهن داستانهای امروزی هستند باید به کارکرد آنها بیاندیشیم. اسطورهها برای توضیح و فهم جهان در آن دوران بودهاند و این کارکرد همچنان به قوت خود باقی است. کارکرد داستان، فهم جهان و پیچیدگیهای موجودی به نام انسان است و هر چقدر جهان پیچیدهتر شده، به همان نسبت هم شکلهای روایت داستان تغییر کرده و پیچیدهتر شده است. در جهان پیچیده امروز شیوههای روایت داستان نیز بسیار پیشرفتهتر شده است؛ هر چند نباید از جنبه سرگرمی داستان نیز به سادگی گذشت. سرگرم شدن و سرگرمی هم بخشی از وجوه پیچیده انسان است که خود میتواند مبنای خلق اثری داستانی باشد. لذت هنری نیز امری است که با داستان شکل گرفته و درک و سلیقه و برداشت ما از زیبایی و لذت هنری نیز امری برآمده از هنر و ادبیات است.
عدهای معتقدند که فرق است میان کسانی که داستان میخوانند و کسانی که داستاننمی خوانند آیا واقعاً چنین تفاوتی وجود دارد؟
بله وجود دارد؛ همچنان که فرق است بین آدم باسواد و بیسواد. داستان امکان حضور و تجربه مشارکت در زندگیهایی را میدهد که ممکن است هرگز از سر نگذرانیم. در جهان واقع هر چقدر هم به کسی نزدیک باشید امکان شناخت و درک و پی بردن به جهان درون او تا حد زیادی سخت و گاهی غیرممکن است ولی در داستان میتوانید شخصیتی را با همه زیر و بم آن ببینید؛ خوابها، خیالها، توهمها، تصورات و همه درونیات او را مشاهده میکنید و همین باعث شناخت عمیقتر ما از جهان و انسان میشود. کسانی که داستان نمیخوانند انگار زندگیها و شخصیتهای عجیب ملاقات نکردهاند و افق دیدشان شاید محدودتر باشد. جهان داستان به خواننده امکان دیدن یک پدیده را از جنبهها و زوایای مختلف میدهد، بنابراین از قضاوت ظالمانه دیگران پرهیز میکند و انسانی روادارتر میشود. شاید بشود تحقیق کرد و به این نتیجه رسید که آدمهای متعصب کمتر داستان و رمان خواندهاند، هر چند میپذیرم که در میان داستانخوانها و کتابخوانها و هنرمندان نیز آدمهایی هولناک و ترسناک وجود دارد که به همان پیچیدگی وجود آدمیزاد بازمیگردد.
آیا داستان خواندن میتواند تاثیری بر زندگی عملی انسان بگذارد؟
بله. فهم و درک ما را از جهان و انسان بیشتر میکند که این میتواند در زندگی عملی و قضاوت ما تاثیر بگذارد. داستان خواندن به نوعی از سر گذراندن یک زندگی مجازی و استعاری است؛ شما با شخصیتی همراه و همدل میشوید و موقعیتی را که در آن گرفتار است درک میکنید؛ گویی خودتان این زندگی را تجربه میکنید. داستان بدون آنکه متوجه باشید در طی زمان و بهمرور از شما آدمی دیگر میسازد؛ اما ثابت کردن این موضوع امکانپذیر نیست. داستان همه وجوه زندگی شما را تحت تاثیر قرار میدهد که در عمل نیز از آن بهره میبرید.
آیا یک داستان میتواند صرفاً به واسطه فرم و تکنیک و کمنقص بودن و پرکشش بودن و سرگرمکنندگیاش ماندگار شود یا تاثیر درازمدت و ماندگار و عمیق یک داستان به جهانبینی عمیق آن برمیگردد؟
اگر فرمول ساده و سرراستی داشت همه مینشستند در جا یک اثر ماندگار خلق میکردند. درنهایت خوانندگانی متفاوت و از دورههای زمانی متفاوت میتوانند ماندگاری یک اثر را تضمین کنند. نه منتقدان میتوانند، نه جوایز ادبی، نه خود نویسنده، نه دوستان نویسنده، نه فضای مجازی، نه تکنیکیبودن اثر و نه بینقص بودن داستان؛ هیچکدام از اینها نمیتواند باعث ماندگاری اثری شود. روی هرکدام از این موارد دست بگذارید موارد نقض فراوانی میتوانید پیدا کنید. صرفنظر از آثار کالت که طرفداران خاص و ویژه خودشان را دارند که آن هم جای بحث دارد، شاید با بررسی آثار ماندگار بتوان به برخی از ویژگیهای آنها دست یافت. ضمن اینکه مفاهیمی چون فرم و تکنیک کمنقص یا جهانبینی عمیق خود مناقشهبرانگیز هستند.
آیا چگونه داستان خواندن، یک امر آموختنی است؟ مهم است که چگونه داستانها را بخوانیم یا نفس خواندن کافی است؟
بله حتماً. داستان زبان خاص خودش را دارد که باید آن را آموخت، همچنان که هر زبانی. درک و دریافت زبان داستان، فهم استعارهها و صناعات ادبی چون تضاد و تشابه، آیرونی، طنز، فهم روایت داستانی همه مواردی آموختنی هستند. شیوههای آموختن هم البته متفاوت و متعدد است؛ همچنان که ممکن است شما با تماشای مکرر فیلم و سریال به زبان اصلی آن را بیاموزید، خواننده پیگیر ادبیات داستانی نیز میتواند با خواندن زیاد، این زبان و رموز آن را بیاموزد و به لذت بیشتری دست یابد.
عدهای معتقدند که داستان در قیاس با فلسفه و روانشناسی و جامعهشناسی و به طور کلی نظریه، انسان و زندگی و جهان را چندوجهیتر و با جزییات و پیچیدگیهای بیشتری به تصویر میکشد. نظر شما در این باره چیست؟
با این نظر موافق هستم؛ در واقع ادبیات منبعی مهم برای رشتههایی از این دست بهخصوص روانشناسی است و به این موارد حتی تاریخ را هم میتوان اضافه کرد. وضعیتهای فلسفی (تعبیر از آلن بدیو است) را با داستان میتوان نشان داد و پرسشهایی را که فلاسفه سعی میکنند به آنها پاسخ دهند، نویسندگان در آثارشان به شکلی عینی و ملموس طرح میکنند. ذهن و جهان درون انسان را نویسندگان بسیار بهتر از روانشناسان نشان میدهند و برخی از مفاهیمی که فروید مطرح میکند مثل عقده اودیپ از ادبیات آمدهاند. روانشناسان در واقع آنچه را نویسندگان بزرگ درباره انسان نشان دادهاند و گفتهاند تکرار میکنند.
∎