شناسهٔ خبر: 74658097 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: همشهری آنلاین | لینک خبر

روایت محبوبیت شهید مصطفی بیات | چرا مردم به او «شهید زنده» می‌گفتند

دوم تیرماه، آسمان کرج شاهد پرواز جهادگری بود که مردم کوی بهار در زمان حیاتش به او لقب «شهید زنده» ‌داده بودند؛ مصطفی بیات، پاسداری بی‌ادعا و خادم بی‌منت محرومان در حمله موشکی رژیم صهیونیستی به میدان سپاه کرج، به شهادت رسید. او نه‌تنها در سنگر دفاع از وطن که در میدان خدمت به مردم، شب و روز نمی‌شناخت.

صاحب‌خبر -

همشهری آنلاین - ثریا روزبهانی: مصطفی بیات، پاسداری بی‌ادعا و خادم بی‌منت محرومان در حمله موشکی رژیم صهیونیستی به میدان سپاه کرج، به شهادت رسید. او نه‌تنها در سنگر دفاع از وطن که در میدان خدمت به مردم، شب و روز نمی‌شناخت. این جملات را از زبان خواهری می‌شنویم که با چشم انتظاری و صبر بعد از اصابت موشک به میدان سپاه کرج به هر طنابی چنگ زد تا برادرش را بیابد.

این روایت دقیقی از وقایع آن روز است که معصومه بیات، خواهر شهید مصطفی بیات برای ما روایت می‌کند: «مصطفی پاسدار بود و چند روزی به‌دلیل آماده‌باش و شرایط جنگی نتوانسته بودیم او را ببینیم. تصمیم گرفتیم دوشنبه به منزلشان برویم و رفع دلتنگی کرده و دیداری تازه کنیم، اما غافل بودیم که همان دوشنبه، دوم تیرماه، مصطفی با اصابت موشک‌های رژیم صهیونیستی به میدان سپاه کرج، راه آسمان را پیش گرفت و دیدارمان به قیامت افتاد. ساعت از یازده گذشته بود که خبر حمله موشکی به میدان سپاه به گوشم رسید. چون محل کار مصطفی آنجا بود، دست و دلم لرزید. با شتاب راهی محل شدم تا خبری از او بگیرم. از همسرش سراغش را گرفتم، اما او هم بی‌اطلاع بود. چندین بار به تلفن همراهش زنگ زدم، اما در دسترس نبود. وقتی رسیدم، ساختمان‌های اطراف میدان فرو ریخته و به تلی از خاک بدل شده بود. هرچه فریاد می‌زدم «بگذارید جلوتر بروم، برادرم آنجاست»، مانع می‌شدند.

لحظه دشواری بود و یاد حضرت زینب(س) افتادم که در گودال قتلگاه به دنبال پیکر امام حسین(ع) می‌گشت؛ آن صحنه برایم تداعی شد. از کودکی، مادرمان همیشه برایمان روضه می‌خواند و آنجا برای من قتلگاه مصطفی بود، من در جستجوی پیکر پاک برادرم. نیروهای حاضر در صحنه گفتند احتمالاً در میان مجروحان است و او را به بیمارستان منتقل کرده‌اند. تمام خانواده بسیج شدیم و بیمارستان‌ها را گشتیم. هر زخمی را که می‌آوردند، در چهره‌شان به دنبال مصطفی می‌گشتم. اسامی زخمی‌هایی را که به بیمارستان می‌بردند یا شهدا را یادداشت کرده بودند. چندین بار این لیست را می‌خواندیم، نام ونشانی از مصطفی نبود.»

روایت محبوبیت شهید مصطفی بیات | چرا مردم به او «شهید زنده» می‌گفتند

خادم‌الحسین بود

بعد از پیگیری‌های فراوان به او گفتند به معراج شهدای بهشت سکینه برود تا در میان پیکرهای شهدایی که هنوز شناسایی نشده بودند، شاید مصطفی را بیاید، اما باز هم گمشده‌اش در میانشان نبود. او درباره روزی که پیکر شهید را پیدا کردند، روایت می‌کند: «سه روز بعد از حادثه خبر دادند پیکر برادرم را از زیر آوار بیرون آورده‌اند و آن هنگام بود که با دیدن چهره‌اش، برای همیشه وداع کردیم. آقا مصطفی به حضرت زهرا(س) ارادت عجیبی داشت و همان‌گونه هم شهید شد. مادرم پیش از تولد مصطفی، رویایی دیده بود و باور داشت سرنوشت او با دیگر فرزندانش متفاوت خواهد بود و آن خواب در دوم تیرماه تعبیر شد. مادرم سخنران و مداح بود و مصطفی هم از همان کودکی در مجالس اهل بیت رشد کرده و خادم‌الحسین شد. او هر سال در ایام عزاداری سالار شهیدان، روضه خانگی برپا می‌کرد و میزبان عزاداران بود. یکی از خصلت‌های نیک مصطفی، احترام گذاشتن به پدر و مادرش بود. او بسیار مؤدب و باوقار رفتار می‌کرد و هنگام ورود والدین به اتاق، حتماً برمی‌خاست. هرگز پیش پای پدر و مادرش دراز نمی‌کشید و نماز اول وقت را ترک نمی‌کرد و انس ویژه‌ای با قرآن داشت. هر خواهری برای برادرش آرزوهایی دارد و بیات هم دوست داشت مصطفی را در لباس احرام ببیند. از کودکی، برادر بزرگمان به او «حاج مصطفی» می‌گفت و همیشه آرزو داشتم به حج واجب برود. در همان ایام جنگ، عمه‌مان در مکه از طرف او طواف کرده بود. این آرزو هم به‌گونه‌ای محقق شد؛ چون مصطفی را در خواب با لباس احرام دیدیم.»

روایت محبوبیت شهید مصطفی بیات | چرا مردم به او «شهید زنده» می‌گفتند

شب‌های بدون مصطفی در کوی بهار

شهید مصطفی بیات پس از فارغ‌التحصیلی و گذراندن دوره سربازی، در پایگاه سپاه امام حسن مجتبی(ع) استان البرز مشغول به خدمت شد و اوقات فراغت خود را در مناطق محروم محمدشهر، به‌ویژه کوی بهار (تخت قشلاق)، وقف خدمت‌رسانی و انجام فعالیت ‌های جهادی به مردم این منطقه کرد. معصومه بیات می‌گوید: «همه دغدغه‌اش آسایش مردم بود؛ از پیگیری برای آسفالت و برق روستا گرفته تا ساخت مدرسه برای بچه‌های استثنایی، ایجاد پارک برای کودکان و ساخت خانه برای نیازمندان. بعدها ریاست قرارگاه اجتماعی و سپس فرماندهی بسیج مسجد کوی بهار را برعهده گرفت و با «خانه برکت» در زمینه کمک به محرومان همکاری می‌کرد. اهالی در مراسم یادبودش می‌گفتند «محمدشهر تازه رونق پیدا کرده بود، حالا بعد از رفتنش چه کنیم؟»‌ همچنین او بسیاری از فعالیت‌هایش را در خفا انجام می‌داد و پس از شهادتش تازه از آنها باخبر شدیم. چند خانواده که کودکانشان با مادربزرگ زندگی می‌کردند و پدر و مادرشان طلاق گرفته یا فوت کرده بودند، شب‌ها چشم‌انتظار مصطفی بودند تا به آنها سر بزند و مشکلاتشان را مرتفع کند. آنها در مراسم‌ مصطفی حضور داشتند و می‌گفتند: «اگر مصطفی شهید نمی‌شد، واقعاً حیف می‌شد. برای همین کارهای خیرخواهانه‌اش هم اهالی در زمان زنده بودنش به او لقب شهید داده بودند و می‌گفتند مثل شهدا برای مردم فداکاری می‌کند.»

روایت محبوبیت شهید مصطفی بیات | چرا مردم به او «شهید زنده» می‌گفتند

امضای شهادت

به یاد دارم روزی فایلی برای من ارسال کرد تا چاپ کنم؛ در آن همه کمبودها، نیازها، خانواده‌های بی‌سرپرست و حتی مشاغل آسیب‌زا در این محدوده را می‌دانست. او پناه نیازمندان بود و با برگزاری اردوها و برنامه‌های آموزشی، جوانان و نوجوانان را از آسیب‌های اجتماعی دور می‌کرد. اگر مشکلی در محل پیش می‌آمد و دیر حل می‌شد، خواب از چشمش می‌رفت و تا راه چاره پیدا نمی‌کرد، آرام نمی‌گرفت. در طول ماه چندین‌بار پزشکان را به مسجد کوی بهار دعوت می‌کرد تا اهالی را به‌صورت رایگان معاینه کنند. اهالی می‌گفتند: «محمدشهر تازه رونق پیدا کرده و با وجود آقا مصطفی روزهای طلایی‌اش را پشت سر گذاشته؛ بعد از رفتنش چه کنیم؟» آقا مصطفی ۳۶ ساله بود و هر سال دوبار به پابوس امام رضا(ع) می‌رفت، به‌ویژه در شب زیارتی مخصوص آقا. هر کجا بود، خودش را به حرم می‌رساند و از همان‌جا تماس می‌گرفت تا ما هم از دور امام رئوف را زیارت کنیم. شب عید غدیر امسال من در حرم بودم. با او تماس گرفتم و گفتم: «داداش من الان روبه‌روی ضریح هستم، می‌خواهم گوشی رو بگیرم سمت ضریح و شما صحبت کنید.» گفت: «چقدر خوب، دلم هوای امام رضا(ع) را کرده بود.» حتماً از امام رضا(ع) خواسته بود نامه شهادتش را امضا کند که به این زودی پر کشید.