شناسهٔ خبر: 74645215 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: دیپلماسی‌ایرانی | لینک خبر

سه عامل کلیدی که واشینگتن را به سمت «فشار هدفمند» سوق می‌دهد

ایران قربانی جدید تحول در گفتمان سازی استراتژیک سیاست خارجی آمریکا

سید رضا تقوی‌نژاد در یادداشتی برای دیپلماسی ایرانی می‌نویسد: در این یادداشت ابتدا اهمیت زمینه‌سازی گفتمانی را تشریح می‌کنیم، سپس مقایسه‌ای تاریخی میان دوره «محور شرارت» و وضعیت کنونی ارائه می‌دهیم و در نهایت جایگاه ایران در هر دو دوره را تحلیل و پیامدهای سیاستی را پیشنهاد می‌کنم.

صاحب‌خبر -

نویسنده: سید رضا تقوی نژاد، کارشناس مسائل بین‌الملل و سیاست خارجی آمریکا 

دیپلماسی ایرانی: گفتمان‌سازی در سیاست خارجی ابزاری کلیدی برای تبدیل مفاهیم اخلاقی و امنیتی به سیاست‌های عملی است. ایالات متحده در دوره پس از جنگ سرد و به‌ویژه پس از ۱۱ سپتامبر نشان داد که چگونه برچسب‌گذاری دشمن (مثلاً «محور شرارت» یا «جنگ علیه ترور») می‌تواند افکار عمومی، رسانه‌ها و نخبگان را با اهداف راهبردی واشینگتن هم‌راستا کند. امروزه اما واشینگتن با بازتعریفی گسترده‌تر — معرفی شبکه‌هایی از بازیگران اقتدارگرا (ایران، روسیه، چین و کره شمالی) — سعی می‌کند چارچوبی جامع برای مهار رقابت بزرگ‌قدرت و مدیریت تهدیدات منطقه‌ای فراهم سازد. 

اهمیت گفتمان سازی در سیاست خارجی آمریکا

قدرت گفتمان‌سازی در سیاست خارجی آمریکا فراتر از یک ابزار ساده است؛ این یک مکانیزم استراتژیک برای توجیه اقدامات نظامی، بسیج افکار عمومی داخلی و مشروعیت‌بخشی به سیاست‌های بین‌المللی است. از طریق این فرایند، واشینگتن قادر است واقعیت‌های پیچیده ژئوپلیتیکی را به یک روایت ساده، دوگانه و اخلاقی تبدیل کند که در آن، جایگاه «خوب» و «بد» به وضوح مشخص است. این استراتژی در دوران پس از حملات ۱۱ سپتامبر به اوج خود رسید، زمانی که گفتمان «جنگ علیه تروریسم» چارچوب اصلی سیاست خارجی آمریکا را شکل داد. این روایت بر پایه ترس و خشم عمومی شکل گرفت و هر اقدام نظامی را به یک مبارزه اخلاقی علیه یک تهدید نامرئی و غیرقابل مذاکره تبدیل کرد، و به این ترتیب، زمینه را برای مداخله در کشورهایی که با حملات ارتباط مستقیمی نداشتند، فراهم کرد. در همین راستا، جورج دابلیو بوش، ایران، عراق و کره شمالی را در قالب «محور شرارت» قرار داد، عبارتی که با بهره‌گیری از مفاهیم اخلاقی، توجیه حملات احتمالی در آینده را تسهیل می‌کرد.

ایران در محور شرارت بوش: یک قدرت منطقه‌ای محصور

در اوایل دهه ۲۰۰۰، ایران در «محور شرارت» به عنوان یک «حلقه قوی» و غیرقابل دسترس شناخته می‌شد که با سایر اعضای محور تفاوت‌های اساسی داشت. عراق تحت حاکمیت صدام حسین، با یک ارتش کلاسیک و آسیب‌پذیر، به آسانی در دسترس حمله نظامی آمریکا قرار داشت. اما ایران به دلیل عمق استراتژیک، وسعت جغرافیایی و توانایی‌های نظامی نامتقارن، هدفی به مراتب دشوارتر بود. ارتش ایران با تکیه بر قابلیت‌های موشکی، نیروی دریایی نامنظم در تنگه هرمز و توانایی جنگ نیابتی، یک تهدید پرهزینه برای هرگونه حمله مستقیم به شمار می‌رفت. علاوه بر این، ایران یک شبکه گسترده از متحدان غیردولتی مانند حزب‌الله در لبنان، گروه‌های شیعی در عراق و حماس در فلسطین دارا بود که به آن امکان می‌داد نفوذ خود را در سراسر منطقه بدون درگیر شدن مستقیم گسترش دهد. این شبکه به عنوان یک عامل بازدارنده قوی عمل می‌کرد و هرگونه تهاجم به خاک ایران را با خطر یک جنگ منطقه‌ای گسترده همراه می‌ساخت.

با توجه به این توانایی‌ها، آمریکا به جای حمله مستقیم به ایران، بر سیاست مهار و فشار از طریق تحریم و حمایت از اپوزیسیون تمرکز کرد. استراتژی واشینگتن این بود که ابتدا به «حلقه ضعیف‌تر» یعنی عراق حمله کند تا از این طریق، نفوذ خود را در منطقه تثبیت کند و سپس به سراغ ایران برود. این رویکرد نشان می‌دهد که در آن دوران، ایران نه یک هدف اصلی برای «نابودی کامل»، بلکه یک تهدید منطقه‌ای بود که باید مهار می‌شد تا به یک قدرت هسته‌ای تبدیل نشود. در واقع، هدف آمریکا «مهار» ایران بود، نه «تخریب» آن، چرا که هزینه تخریب در آن زمان بسیار سنگین‌تر از فواید آن به نظر می‌رسید.

جایگاه ایران در «محور استبداد» جدید: حلقه ضعیف و اولیه

امروزه، گفتمان آمریکا به سمت رقابت قدرت‌های بزرگ با محوریت روسیه و چین تغییر یافته است. در این گفتمان جدید، ایران در کنار کره شمالی، به عنوان شریکان فرعی در «محور استبداد» معرفی می‌شوند. اما در این محور، جایگاه ایران به کلی دگرگون شده و به عنوان آسیب‌پذیرترین و ضعیف‌ترین حلقه دیده می‌شود. سال‌ها تحریم حداکثری، اقتصاد ایران را به شدت تضعیف کرده و آن را به واردات کالاهای چینی و فروش نفت با تخفیف‌های سنگین وابسته کرده است. این وابستگی اقتصادی، ایران را در یک موضع فرودست و وابسته به قدرت‌های بزرگتر مانند چین و روسیه قرار داده و آن را از یک رقیب مستقل به یک شریک فرعی تبدیل کرده است. در حالی که اقتصادهای چین و روسیه توان مقابله با فشارهای خارجی را دارند، اقتصاد ایران به شدت شکننده است.

در این محور جدید، نقش ایران عمدتاً به عنوان یک تأمین‌کننده کم‌هزینه برای روسیه و چین تعریف شده است. انتقال پهپاد و موشک به روسیه برای استفاده در جنگ اوکراین، نمادی از این وابستگی است. ایران با ارائه فناوری‌های نظامی خود، که هزینه کمتری نسبت به تسلیحات روسی و چینی دارند، در ازای آن به حمایت سیاسی و احتمالاً فناوری از سوی این دو قدرت نیاز دارد. این نقش در مقایسه با توانایی‌های نظامی و هسته‌ای روسیه و چین، ایران را به یک بازیگر حاشیه‌ای تبدیل می‌کند. به همین دلیل، در نگاه آمریکا، ایران دیگر یک قدرت مستقل نیست، بلکه ابزاری در دستان قدرت‌های بزرگتر است که نفوذ خود را در منطقه از طریق آن گسترش می‌دهند. 

با این تفاسیر در استراتژی آمریکا، ایران به عنوان آسیب‌پذیرترین نقطه در این ائتلاف، به یک هدف اصلی برای از بین بردن کل محور تبدیل شده است. آمریکا نمی‌تواند به طور مستقیم به توان نظامی یا اقتصادی چین و روسیه آسیب جدی وارد کند، چرا که این اقدامات می‌تواند به یک جنگ تمام‌عیار یا حتی هسته‌ای منجر شود. به همین دلیل، منطقی‌ترین راه برای تضعیف این محور، نابودی «حلقه ضعیف» آن، یعنی ایران است. سیاست فشار حداکثری کنونی و عملیات‌های مخفیانه، به دنبال نابودی کامل توانایی‌های اقتصادی و نظامی ایران برای ایفای نقش مؤثر در این محور جدید است. به این ترتیب، با از بین بردن این حلقه، آمریکا نه تنها یک رقیب دیرینه را خنثی می‌کند، بلکه به روسیه و چین پیام می‌دهد که ائتلاف‌سازی با واشینگتن بهای سنگینی دارد. این رویکرد نشان می‌دهد که هدف از سیاست کنونی آمریکا، نه صرفاً مهار ایران، بلکه فلج کردن کامل آن برای از بین بردن نقطه اتصال استراتژیک در «محور استبداد» است.

جمع‌بندی

سه عامل کلیدی تصمیم‌سازان آمریکا را به سمت «فشار هدفمند» به ایران به‌جای تخریب تمام‌عیار سوق می‌دهد: ۱) تجربه پرهزینه عراق و افغانستان (هزینه‌های مالی، انسانی و شکست سیاست‌های دولت سازی) ۲) مخاطرات منطقه‌ای و بین‌المللی ناشی از خلأ قدرت و واکنش متحدان، و ۳) محاسبات استراتژیک در برابر قدرت‌های بزرگ (مبادرت به یک جنگ تمام‌عیار می‌تواند تعادل رقابتی با چین/روسیه را پیچیده‌تر سازد). از این رو الگوی مطلوب واشینگتن ترکیبی از تحریم‌های هدفمند، فشار دیپلماتیک، عملیات اطلاعاتی/سایبری و محدودسازی ظرفیت‌های خاص (مثلاً هسته‌ای یا موشکی) است — نه لزوماً یک عملیات تهاجمی تمام‌عیار برای سرنگونی نظام سیاسی. اسناد رسمی و تحلیل‌های راهبردی این شیوه ترکیبی را منعکس می‌کنند.

در نهایت این بررسی تطبیقی نشان می‌دهد که جایگاه ایران در گفتمان‌های مختلف آمریکا از «قدرتی بازدارنده و مهارناپذیر» در اوایل دهه ۲۰۰۰، به «حلقه ضعیف و آسیب‌پذیر» در محور کنونی استبداد تغییر یافته است. این تحول پیامدهای مهمی برای راهبردهای ایران دارد: تهران اگر نتواند استقلال راهبردی خود را از چین و روسیه حفظ کند، در گفتمان آمریکایی‌ها همواره به‌عنوان «حلقه قابل شکستن» بازنمایی خواهد شد. در مقابل تقویت بازدارندگی مستقل و کاهش وابستگی اقتصادی می‌تواند جایگاه ایران را از «ابزار» به «بازیگر» ارتقا دهد.