شناسهٔ خبر: 74639284 - سرویس اجتماعی
نسخه قابل چاپ منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

دیگر برای هیچکس از غصه هایم نمی‌گویم/ پسرانم خودشان خانه را جارو می زنند

"تصمیم گرفته ام برای هیچکس حتی برای نوه هایم از غصه هایم نگویم تا روحشان آزار نبیند و همیشه خوشحال باشند."

صاحب‌خبر -

این ها بخشی از گفت و گوی ما با خانم سیده لاله موسوی ۶۸ ساله است. هموطن و همشهری ما که باز هم نشان از مهربانی های تمام نشدنی نسل های گذشته ما دارد.

بچه ها از دیدن پدر ذوق می کردند

خانم موسوی از همسر و فرزندانش می گوید: همسرم نظامی بازنشسته است. او دوران جنگ همیشه در جبهه بود و من و فرزندانم همیشه دلتنگ و نگران.

شیرین ترین خاطره لاله خانم مربوط به روزهایی است که همسرش از جبهه به مرخصی می آمد و بچه ها از دیدن پدر ذوق می کردند و تلخ ترینش روزهایی که بابای بچه ها دوباره خداحافظی می کرد و راهی جبهه می شد.

همسر لاله خانم یک بار هم مجروح جنگی شده بود، به مرخصی آمد و کمی که حالش بهتر شد حاضر نشد در خانه بماند و دوباره به عشق دفاع از میهن عازم جبهه شد.

او ادامه می دهد: آن روزها بیشتر از هر کسی، پدر و مادر همسرم دست کمک مان بودند و هوای بچه ها را داشتند. مادر همسرم خاله ام بود. هر وقت پسرشان به جبهه می رفت تا زمان برگشت او، من و بچه ها در خانه آن ها زندگی می کردیم.

دنیا محل گذر است...

از لاله خانم می پرسم آیا دورانی که با مادر همسرتان زندگی می کردید بین شما اختلافی هم به وجود می آمد؟ خانم موسوی با لبخند پاسخ می دهد: جمعیت زیاد و دورهمی خانوادگی را دوست داشتم و از اینکه با مادرشوهرم زندگی می کردم اصلا ناراحت نبودم با این حال گاهی بین ما اختلاف نظر به وجود می آمد اما با گذشت دو طرفه از طرف من و مادرشوهرم همه چیز به خوبی تمام می شد و کدورتی باقی نمی ماند چون معتقد بودیم دنیا محل گذر است و خوب و بد می گذرد.

با اینکه لاله خانم در سن ۷سالگی با اتفاق تلخ از دست دادن مادر رو به رو می شود و در کنار نامادری بزرگ می شود اما از نامادری اش به نیکی یاد می کند و می گوید: نامادری ام سختگیر نبود و با ما خوش رفتاری می کرد. قدیم ترها زندگی خیلی راحت تر و شیرین تر بود، چون مردم ساده زندگی می کردند اما جوان های امروزی خودخواه هستند و می خواهند خیلی زود به همه خواسته ها برسند بنابراین همیشه دچار استرس و غصه هستند.

آن روزها فامیل باهم رفت و آمد زیادی داشتند و از داشته های خود لذت می بردند. اما حالا به دلیل گرانی ها و تجملات مردم از هم فرار می کنند و بعضی خانواده ها شاید سال به سال همدیگر را نمی بینند.

یادم می آید پذیرایی شب نشینی ها بیشتر با خشکباری مانند قیسی، کشمش، پسته و برگه انواع میوه ها بود اما این روزها به قدری گرانی زیاد شده که در مهمانی ها، کمتر از خوراکی های سالم استفاده می شود.

لاله خانم که دو فرزند دختر و دو پسر دارد درباره آن ها می گوید: خدا می داند چقدر از همه آن ها راضی هستم. دخترانم که جان فدایی می کنند و دو پسرم هم از دخترانم کم نمی آورند.

هرگز به یاد ندارم که وقتی بچه ها به خانه ما می آیند به من اجازه داده باشند کارهای خانه را انجام دهم. پسرانم جارو را از دستم می گیرند و خودشان خانه را جارو می زنند. پله ها را تمیز می کنند و حتی موقع رفتن به منزل خودشان، تمام خانه و آشپزخانه را مرتب و پاکیزه تحویلم می دهند.

او برای عاقبت بخیری فرزندان خود و همه فرزندان ایران دعا می کند و ادامه می دهد: خدا را شاکرم که فرزندان مهربان و صالحی نصیبم کرده چراکه در جامعه امروز می بینیم بعضی بچه ها اصلا حرمت پدر و مادر را نگه نمی دارند.

نوه های خوب و نجیب

این مادر معتقد است هرچند تربیت والدین روی رفتار و شخصیت بچه ها بسیار مؤثر است اما مقصر بخشی از بی حرمتی ها، وضعیت نابسامان جامعه است.

عروسی چهار فرزند خانم موسوی جزو شیرین ترین خاطرات زندگی اوست بخصوص که همه بچه ها بخت خوبی نصیب شان شده است. از عروس های خانواده تا دامادها همگی برایش عزیز و دوست داشتنی هستند و همیشه سر نمازش برای عاقبت بخیری شان دعا می کند.

لطف خدا شامل حال این مادربزرگ شده و نوه های خوب و نجیبی هم نصیبش شده است. او می گوید نوه هایم مانند پدر و مادرشان با محبتند و احترام بزرگترها را نگه می دارند.

یکی از نوه ها همیشه می گفت از قصه های کودکی خودتان برایم بگویید. یک روز وقتی برایش سرگذشت سخت و قصه تلخ از دست دادن مادرم را تعریف کردم بغض کرد و چند روزی به فکر فرو رفته بود تا اینکه یک روز گفت: من غصه می خورم و فکر می کنم شما وقتی کوچک بودید چقدر سختی کشیده اید.

از آن روز تصمیم گرفتم برای هیچکس حتی برای نوه هایم از غصه هایم نگویم تا روحشان آزار نبیند و همیشه خوشحال باشند.

آدم با آدم خوش است

از خانم موسوی می پرسم آیا فرزند بیشتر بهتر است یا کمتر؟ او پاسخ می دهد: فرزند بیشتر بهتر است به شرط آن که خوب تربیت شوند و قدرشناس پدر و مادر باشند تا در دوران سالمندی والدین را تنها نگذارند و همیشه خانه پدربزرگ و مادربزرگ شلوغ و پر رفت و آمد باشد چراکه آدم با آدم خوش است.

دخترم نترس! من مراقب تو هستم

موقع خداحافظی با لاله خانم، او از خاطره ای یادش می آید که تا به حال برای هیچکس آن را بازگو نکرده است: "این خاطره مربوط به سال های جنگ است. آن روزها اطراف خانه ما هنوز خانه ساخته نشده بود و بیابان بود. یک شب که من و چهار فرزند خردسالم تنها بودیم ناگهان در حیاط را زدند.آیفون نداشتیم که بپرسم چه کسی است و چه کاری دارد؟ بنابراین رفتم در را باز کردم و دیدم مرد غریبه ای پشت در است و می پرسد منزل فلانی؟

گفتم نه اشتباه آمده اید. دیدم کمی دورتر از حیاط ما خودرویی ایستاده که چند نفر داخل آن هستند و مرد به سمت خودرو رفت.

در حیاط را بستم و به خانه برگشتم. هزار فکر و خیال به سرم آمد. لحظه به لحظه بیشتر می ترسیدم و گمان می کردم الان آن غریبه ها، وارد منزل ما می شوند.

ساعت ۹ شب بود شام بچه ها را دادم و آن ها خوابیدند. بیشتر ترسیدم. اما چاره ای نداشتم. بنابراین دراز کشیدم و در حالی که از ترس می لرزیدم، پتو را روی سرم کشیدم.

دقیقا جای خواب من رو به رویم، تصویری از امام هشتم بود که سال ها پیش عمویم (پدر همسرم) برایم آورده بود و همان جا روی دیوار نصب کرده بودیم.

در لحظات پر از ترس و دلهره، ناگهان احساس کردم ندایی درون خانه می پیچد. احساس کردم آن عکس دارد با من حرف می زند و صدایی بسیار آرامش بخش می گوید: دخترم نترس من مواظب تو هستم.

آن شب به طرز عجیبی آرام شدم و تا همین امروز هرگز از تنهایی و تاریکی نمی ترسم و مطمئنم امام رضا همه جا مراقب من است.