سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سایه برین: «فرعی مینا» نام مجموعه داستان کوتاهی از متانت محبی، نویسندهای جوان است که پیش از این اثر «تن سبز سلیمان» را به چاپ رسانده بود. او در تازهترین مجموعه خود که در نشر عینک منتشر شده، سراغ موضوعاتی از قبیل قدرت، جهل، قضاوتهای گوناگون و عشق رفته و شیوه روایتهای موازی و دوزمانه را نیز تجربه کرده است.
به مناسبت انتشار «فرعی مینا» پای صحبتهای این نویسنده نشستهایم. او میگوید جهان داستان کوتاه برایش شگفتانگیز است و دلایلش را در این گفتوگو برمیشمارد. محبی برای نگارش برخی داستانها مطالعات گسترده داشته و معتقد است نوشتن از نظرگاه مردان، برایش آسانتر از زنان است. این گفتوگو را با هم میخوانیم:
لطفاً ابتدا از انگیزههای نگارش «فرعی مینا» بگویید. چرا داستان کوتاه؟ تمایز داستان کوتاه با داستان بلند را چه میدانید که برایتان لذت بخشتر بوده است؟
برای من داستان کوتاه نه یک انتخاب صرفاً تکنیکی، بلکه نسبت وجودی با زندگی است. من همیشه عمر را کوتاه دیدهام و فاصلهی زیست و مرگ برایم بسیار فشرده است. همین فشردگی باعث میشود جهان را نه در گسترهی مفصل و طولانی، بلکه در لحظههای تراکمیافته ببینم. به نظرم داستان کوتاه شکل ادبی همین تجربهی زیسته است؛ شکلی که ممکن است در یک لحظه و در برخوردی کوچک، تمام جهان را بهطور فشرده منعکس کند.
از طرفی ورود من به جهان داستاننویسی از مسیر داستان کوتاه بود و شگفتیاش برایم تمامنشدنی است. همیشه احساس کردهام نوشتن رمان و داستان بلند نیازمند امیدی درازمدت به بقاست! گمان میکنم بدون اینکه فرمولبندی کنم یا برای خودم نسخهای همیشگی بپیچم، فعلاً در داستان کوتاه میتوانم با حداقلها و با ایجاز و با ذرهبینگرفتن روی لحظات مهجورِ رقمزننده، چیزهایی را تجربه کنم که شاید کوتاهیِ زیستن آنقدرها مجال ندهد.
«فرعی مینا» نام یک داستان از این مجموعه است که در آن به زبان قدیم نوشتهاید. برای یادگیری این زبان که به شکل مناسب هم پرداخته شده چه مطالعاتی داشته و چه آثاری را خواندهاید؟
نوشتن این داستان چند ماه طول کشید. از ابتدا که طرحش را نوشتم تا خواندن بخشهایی از بیهقی و نوشتن داستان و چندین بار ویرایش. اگر هم در نهایت متن شستهرفتهتر و باورپذیرتر درآمده، بیتردید نتیجهی دقت و زحمت دستِ استادم، دکتر آرش آذرپناه، است که چند بار متن را خواندند و ویرایش کردند.
اینکه نام این مجموعه، نام این داستان است، قطعاً نشاندهندهی تعلق خاطر شماست. از دلایل تعلق خاطرتان به این داستان بگویید. آیا زبان کهن آن برای شما جذاب بوده است؟
بعد از مجموعهداستان اولم، میخواستم تجربهای تازه داشته باشم و مجموعهای بنویسم که داستانهایش هرچند مستقلاند، با نخی نامرئی به هم وصل باشند. برای من این نخ، تم قدرت بود؛ تمی که فقط پرسشی نظری نیست؛ بلکه گرهای زیسته و شخصی و اجتماعی است. از قدرت در خانه و مناسبات نزدیک گرفته تا وجوه اجتماعی و تاریخی آن، که هرکدام را بهنوعی لمس کردهایم.
داستان «فرعیِ مینا» آغاز این تجربه بود. شخصیتی مثل احمد پناهی برای من تجسم همین چرخهی پیشبینیناپذیر قدرت است؛ از مقبولیت و مشروعیت تا دیکتاتوری و حتی ابعاد اسطورهای. به همین دلیل، این داستان برایم گذرگاهی است برای فهم و باززیستن تاریخ و جامعهای که در آن ایستادهام.
در داستانهای کوتاه مجموعه «فرعی مینا» با ناهمگونیهای زمانی مواجهیم؛ مثلاً در همین داستان «فرعی مینا» تا قبل از اینکه برسیم به جایی از داستان که گوشی افرادی که در شلوغی هستند آنتن نمیدهد، به خاطر زبان داستان فکر میکنیم که در زمان قدیم در حال رخ دادن است. ممکن است درباره این ناهمگونی و کارکرد داستانی آن توضیح دهید؟
در این داستان زبان کارکردی روایی دارد. نگارندهای در این داستان است که بهواسطهی شغلش و روحیاتش این زبان را دستوپاشکسته برمیگزیند و این امکانِ زبانی، گذر از تاریخ و وقایع را ممکن میکند؛ طوری که هر رخداد در بازار و شهر نهفقط بازنمایی، بلکه باززیستی تاریخی و تداعیگر حوادث دیگر شود. در دل همین روایت است که بهتدریج زمان واقعیِ داستان و دلایل تغییرات زبان تا انتهای داستان بهمرور آشکار میشود. یا در داستان «بوی یال سوخته»، وضعیت پاندمی است و با ورود شخصیتی که به زادگاهش تبعید شده، خطیبودن وقایع مدام در هم میشکند.
در داستان «آنابَت» اتفاقات به شکل تودرتو روایت میشوند. همین امر، خوانش این داستان را نیازمند دقت فراوان میکند. علت این پیچیدگی چیست؟ آیا تمایل داشتید که هنر داستاننویسی خود را نشان دهید یا علت خاص دیگری داشته است؟
پیچیدگی روایت در «آناَبت» از دل موقعیت داستان برمیآید. این داستان دو سویهی متفاوت قدرت را بهموازات پیش میبرد: از یک سو تشییعجنازهی ورزشکاری که نماد قدرت مقبول و هژمونی است که در ابعادی گسترده به قطع برق سراسری کشور یا همان بلکاوت میانجامد، و ازسویدیگر موقعیت بحرانی راوی در اتاق دیسپاچینگ و مرگ ورزشکار محبوب او بحران شخصی و جمعی را در هم میآمیزد و ذهن راوی بین زمان حال (آیندهی ما) و گذشتهی او و تداعیِ چنین مراسمی، مدام در رفتوآمد است. همین سیالبودن ذهنی باعث میشود روایت تودرتو باشد و نیازمند دقت شود.
البته از صمیم قلب آرزو میکنم ورزشکاری که در این داستان سراغش رفتهام تا صدها سال زنده و سلامت باشد؛ اما به گمانم مرگ هر شخصیتی که قدرت مقبول و هژمونیک دارد، برای یک کشور ممکن است بحرانی و حتی کابوسوار باشد. بنابراین این پیچیدگی ساختاری، ضرورتی روایی بود برای نشاندادن همزمان ابعاد فردی و جمعیِ قدرت، در خلال دو موقعیت موازی.
شخصیت اصلی بیشتر داستانهای شما مردان هستند. علت این انتخاب چیست؟ به عنوان یک بانوی نویسنده قرار گرفتن در زاویه دید جنس مخالف چه پیچیدگیها و ظرافتهایی دارد؟
جالب است که خودم هم بعداز مجموعهداستان اولم متوجه شدم اغلب شخصیتهای اصلیام مرد هستند! این انتخاب هیچوقت عامدانه نبوده و احتمالاً تحلیلش به لایههای عمیقتر روانم برمیگردد که در این مجال نگنجد؛ اما بهطور خلاصه، وقتی ایده و طرح داستانهایم را شروع میکنم کاملاً پیشفرض با شخصیت مردانه شکل میگیرد و اتفاقاً اگر بخواهم خلافش عمل کنم، برایم نفسگیر است!
به طور کلی وضعیت داستان کوتاهنویسی در ایران امروز را چطور میبینید؟ آیا مخاطبان قابل توجهی دارد؟ آیا کسانی که امروز داستان کوتاه مینویسند به خوبی توانستهاند میراثداران داستان کوتاهنویسان بزرگی چون صادق هدایت باشند؟
راستش گمان میکنم هنوز برای من زود است که پاسخی جامع به این پرسش بدهم. من بیشتر در مقام تجربهگر داستان هستم؛ اما اگر بخواهم صادق باشم، پاسخ من بیش از آنکه تحلیلی باشد، به احساساتم نزدیک میشود. هربار که رمان یا داستان کوتاه غیرفارسی میخوانم، با ولعی عجیب به ادبیات خودمان برمیگردم؛ به داستانهای کوتاه ایرانی و رمانهای دههی ۴۰ و ۵۰. همیشه از جهان ممنونم که زبان فارسی را به ما داده و در آن داستانهایی چنین غنی شکل گرفته. بااینحال، غم و واقعیت تلخ این است که داستان کوتاه امروز آنطور که باید خوانده نمیشود، یا در مسیرهایی غریب و ناامیدکننده پیش میرود.
آرزوی من این است که بشود داستان فارسی را بیهراس نوشت و بلندبلند خواند و منتشر کرد. چون این خاک و این زبان در ژرفترین لایههایش با داستان گره خورده است. هرچیزی که مانع نوشتن و خواندن آن شود، در واقع ریشهی حیاتیاش را خشک میکند.
از برنامههای آینده خود بگویید؛ چه کارهایی در دست نگارش دارید؟ چه کارهایی به زودی از شما چاپ خواهند شد؟
درحالحاضر یک کار غیرداستانی و گفتوگومحور را پیش میبرم و یک مجموعهداستان دیگر دارم که درحال بازنویسی و ویرایشش هستم.
در پایان، لطفاً اگر نکتهای مد نظر شماست و در این مصاحبه مطرح نشده برایمان بگویید.
مجموعهداستان «فرعیِ مینا» به لطف و همت نشر عینک منتشر شد. روند کار از بررسی تا چاپ، بادقت و حرفهای پیش رفت و من در تمام این مسیر همراهیِ افرادی را در این نشر تجربه کردم که اگر نگویم نایاب، بیشک کمیاباند. اینکه نویسنده، چه جوان و تازهکار باشد و چه پیشکسوت، یکسان ارج نهاده شود و بیچشمداشت حمایتش کنند، در این زمانه کمتر دیده میشود. امیدوارم چرخ نشر عینک همیشه بچرخد و البته چرخ همهی ناشرانی که در این روزگار دشوار هنوز ایستادهاند و جان ادبیات و زبان فارسی را زنده نگه میدارند.
∎