قسمت اول:
در گشت و گذارهایم در خیابانها و کوچه پس کوچههای شهر زنجان، مردی را دیدم که ساز به دست، برای نان مینواخت؛ اما طنین آوازش نه برای جمعیت که انگار فقط برای دل خودش بود. بیاعتنا به تماشاچیان، نغمهای میخواند که در هوا میچرخید و در همان لحظه ساده، شادی کوچک و ماندگاری در خیابان میکاشت.
قسمت دوم:
در ادامه مسیرم با دیدن «زن و بچه» وارد سالن انتظار سینما شدم. متوجه شدم امروز بهرغم دوبرابر شدن جمعیت زنجان، تنها دو سینما از پنج سینمای زنجان فعال است. سالن پر بود از مرد و زن و بچه...
همین دو صحنه پاسخی برای این پرسش است که چرا در جامعه کمتر شاهد شادی هستیم و چرا جوانان ایرانی در بیشتر اوقات شبانهروز برای اندکی شادی و سرگرمی به فضای مجازی پناه میبرند که عدهای همین اندازه را هم برنمیتابند.
قسمت سوم:
در ادامه زنجانگردی عصرانهام، به بنای رختشویخانه رسیدم که تاریخچه انسانی و اجتماعی قابل تأملی داشت. ایران و شهرهایش با آن دسته از آدمهایی که بزرگی کردهاند ماندگار شده است. این روزها فکر میکنم ایران فقط یک نقطه جغرافیایی و خاک نیست بلکه ایران همان سلسله مردمانی هستند که در آن عشق ورزیدند، زندگی و فداکاری کردند، روح همبستگی و خدمت را اعتلا بخشیدند، در همه عرصهها از سازندگی و صنعت تا شعر و ادبیات و خیر جمعی درخشیدهاند و به وقت خود برای حفظ وجب به وجب این خاک، جان دادهاند.
حکایت این رختشویخانه شنیدنی است: آقا علی اکبر توفیقی برای کار به باکو رفته و در یکی از معادن مشغول به کار شده، اما توسط بلشویکها اخراج میشود. به زنجان بازمیگردد و با خدمترسانی و جلب اعتماد مردم، به مقام شهرداری میرسد.
در مدتی کم، آثار خیر زیادی از خود باقی میگذارد: مدرسه، درمانگاه، خیریه و... بنای این رختشویخانه هم کار اوست با این نیت که خانوادههای ضعیفتر که امکان شستوشو در خانه نداشتند از این مکان بهره ببرند.
پایان قصه آقا علیاکبر عجیبتر از آغازش است: وقتی روسها تا زنجان پیشروی میکنند بهدست به اصطلاح دموکراتها! کشته میشود.
گویی این داستان تاریخی برای اکنون هم پیامهایی دارد: اینکه بیگانگان و بدخواهان ایران، تا چه اندازه بغض و کینه به کنشگران سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دارند که در میانه جامعه همراه با مردم و در کنار آنها میمانند و برای انجام اصلاحات تلاش میکنند.
بدترین دشمن برای بیگانگان، نزدیکترین دلسوزان نزدیک به جامعه هدفشان است.
دستیار اجتماعی رئیس جمهور
منبع: روزنامه ایران، ۸ شهریور ۱۴۰۴