صدوربیانیه اخیر جبهه اصلاحات بهانه ای شد تااازمنظری دیگر به کالبدشکافی اصلاح طلبان وجبهه اصلاحات بپردازیم. جریان اصلاحات در ایران سالهاست که بهجای فعالیت تشکیلاتی منسجم، ذیل عناوینی کلی چون «جبهه اصلاحات» یا ائتلافهای موقت انتخاباتی فعالیت میکند. این واقعیت، بیش از هر چیز، نشاندهنده ضعف ساختاری و اختلافات عمیق درونی آنان است. اصلاحطلبان برخلاف آنچه مدام شعار میدهند، نتوانستهاند قواعد حداقلی کار حزبی را بپذیرند و بر مبنای برنامه و چارچوب روشن، به یک موجودیت سیاسی واحد و پاسخگو در برابر مردم و حاکمیت تبدیل شوند.
علت اصلی این ناتوانی، تضاد منافع میان چهرهها و گروههای مختلف اصلاحطلب است. بسیاری از این احزاب کوچک و پراکنده، نه بر اساس ایدئولوژی یا برنامه اقتصادی،سیاسی مشخص، بلکه حول اشخاص و منافع فردی شکل گرفتهاند. به همین دلیل، وقتی سخن از تشکیل حزب واحد به میان میآید، نگرانی از حذف، به حاشیه رفتن یا از دست دادن سهم از قدرت، مانع از هر گونه وحدت میشود. در عمل، رهبران اصلاحطلب ترجیح میدهند «جبهه»ای فراگیر با مرزهای مبهم بسازند تا همه در آن جا داشته باشند، بیآنکه مجبور به پذیرش انضباط تشکیلاتی و مسئولیتپذیری سیاسی باشند..
از سوی دیگر، تجربه نشان داده است که این جبهههای موقت، کارکردی انتخاباتی دارند؛ یعنی تنها در آستانه انتخابات، با شعارهای کلی گرد هم میآیند و پس از پایان رقابت، اختلافات سرباز میکند و عملاً هر گروه راه خود را میرود. این رفتار مقطعی باعث شده مردم نتوانند اصلاحطلبان را بهعنوان یک نیروی منسجم بشناسند و مواضع آنان را شفاف ارزیابی کنند. درواقع، عدم شکلگیری حزب واحد، نوعی گریز از پاسخگویی است؛ زیرا وقتی همهچیز در هالهای از ائتلافهای مقطعی و «جبهه»های چندلایه قرار دارد، هیچکس مسئولیت شکستها و خطاها را بر عهده نمیگیرد.
در سطح کلانتر، این آشفتگی تشکیلاتی ضربهای جدی به سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان وارد کرده است. جامعهای که به دنبال برنامه و صداقت در عمل سیاسی است، وقتی با چنددستگی، تناقض و ابهام در مواضع مواجه میشود، اعتماد خود را از دست میدهد. همین مسئله در انتخاباتهای اخیر بهوضوح مشهود بود؛ اصلاحطلبان نه توانستند پایگاه اجتماعی خود را حفظ کنند و نه قادر بودند چهرهای متحد و قدرتمند به حاکمیت عرضه کنند.
بهطور خلاصه، دلیل آنکه اصلاحطلبان تاکنون به یک حزب فراگیر تبدیل نشدهاند، نه کمبود فرصت سیاسی یا محدودیتهای قانونی، بلکه بیش از هر چیز، ناشی از منافع متضاد، نبود تحمل تشکیلاتی، و گریز آگاهانه از شفافیت و پاسخگویی است. تا زمانی که این معضل بنیادین حل نشود، جبهه اصلاحات همچنان مجموعهای پراکنده، متناقض و فاقد راهبرد منسجم باقی خواهد ماند.
جریان اصلاحات در ایران، سالهاست که به جای حزب منسجم، به ائتلافی شُل و بیهویت به نام «جبهه اصلاحات» بسنده کرده است. این واقعیت، بیش از هر چیز پرده از اختلافات درونی و ضعف عمیق تشکیلاتی آنها برمیدارد. اصلاحطلبان که همیشه مدعی شفافیت و دموکراسی هستند، در عمل حتی حاضر نشدهاند یک حزب واحد تشکیل دهند تا مواضعشان در برابر مردم و حاکمیت مشخص و قابل ارزیابی باشد.
این رفتار، در واقع نوعی فرار آگاهانه از مسئولیت است. وقتی جریانی حزب واحد ندارد، شکستها، ناکامیها و حتی وعدههای توخالیاش هم صاحب پیدا نمیکند. هر گروه و شخصی میتواند از زیر بار پاسخگویی شانه خالی کند و همهچیز را گردن دیگری بیندازد. مردم سالهاست شاهد این بازی تکراریاند: گردهمآیی انتخاباتی، شعارهای پرطمطراق، و بعد پراکندگی و دعوای داخلی. نتیجه، چیزی جز بیاعتمادی عمیق جامعه به اصلاحطلبان نبوده است.
امروز دیگر بر کسی پوشیده نیست که اصلاحطلبان اگر میخواستند، میتوانستند سالها پیش حزب فراگیر و قدرتمند تشکیل دهند. اما نخواستند؛ چون در چنین ساختاری مجبور میشدند مواضع روشن و شفاف اعلام کنند و در برابر ملت پاسخگو باشند. آنها بهعمد مسیر «جبهه» را انتخاب کردهاند تا در هالهای از ابهام حرکت کنند و هیچوقت خود را در معرض سنجش واقعی مردم قرار ندهند.
به همین دلیل، جبهه اصلاحات بیش از آنکه یک نیروی سیاسی معتبر باشد، بیشتر به بازاری از گروههای متفرق و تشنگان قدرت شباهت دارد. تا زمانی که این جماعت حاضر نباشند بر سر یک هویت حزبی واقعی به توافق برسند، نه میتوانند اعتماد جامعه را بازسازی کنند و نه جایگاه محکمی در ساختار سیاسی کشور پیدا کنند.