سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سمیه خاتونی؛ حضور دوباره امید زندگانی بر صحنه، پس از سالها غیبت نسبی از عرصه هنر و رسانهها، ما را بر آن داشت تا به سراغ او برویم و از تجربهاش در اجرای تازه نمایش «کافه مک اَدم» بپرسیم. نمایشنامهای از محمود استادمحمد که پس از سالها بار دیگر روی صحنه آمده؛ متنی که از معدود آثار ایرانی است که در چارچوب نظریه «دیاسپورا» نیز قابل خوانش است، چرا که مهاجرت، ازهمگسیختگی هویتی و سرگشتگی شخصیتها را در بستری اجتماعی به تصویر میکشد. این اثر با تمام پیچیدگیهای ساختاری، همچنان یکی از روایتهای مهم از تنهایی، مهاجرت و بحران هویت ایرانی در دهه شصت محسوب میشود. «کافه مک اَدم» در عین حال که سرشار از لحظات تأثیرگذار و شخصیتپردازیهای چندلایه است، با پرسشهای بنیادینی درباره «چرایی مهاجرت»، «فرار یا پیشرفت» و «تنهایی انسان معاصر» گره میخورد؛ پرسشهایی که حتی امروز نیز برای نسل جوان و نسل زد معنادار و قابل لمس است. امید زندگانی، بازیگر شناختهشده تئاتر و تلویزیون، در گفتوگو با ایبنا از چالشهای اجرای متن «کافه مک اَدم» در زمانه امروز سخن میگوید؛ از نسبت این نمایش با مخاطب امروز تا بازخوانی تجربه مهاجرت و تنهایی در جهانی که مرزهای آن تغییر کرده است. زندگانی تأکید میکند که تئاتر بیش از پیامرسانی، باید «تأثیر» بگذارد و فضایی بسازد که تماشاگر در آن به کشف و قضاوت شخصی برسد. این گفتوگو که در جریان اجرای «کافه مک اَدم» انجام شد، به روشن شدن ابعاد تازهای از ذات تئاتر، نسبت آن با زمانه و آینده کاری امید زندگانی در صحنه و رسانه میپردازد.
نخستین پرسش ما به بازگشت شما اختصاص دارد. با توجه به اینکه طی چند سال کمتر در صحنه و رسانه حضور داشتید و خاطرات و نقشهای پررنگ شما هنوز در ذهن مخاطبان باقی مانده است، میخواهیم بدانیم دلیل این غیبت نسبی چه بود و چه اتفاقی افتاد که پس از این مدت، با نمایش «کافه مک اَدم» دوباره به صحنه بازگشتید؟
برخی اتفاقات به ظاهر ساده باعث شد مدتی کمتر فعال باشم. پس از آن، دوران کرونا فرا رسید، سپس مسائل اجتماعی و بعد هم جنگ و شرایطی که در کل جامعه و حتی جهان رخ داد. به همین دلیل، هر بار که قصد شروع فعالیت تازهای داشتم، توجه مردم و رسانهها به مسائل دیگری جلب میشد. با این حال، من کاملاً غایب نبودم؛ تقریباً هر سال یک تئاتر روی صحنه داشتم و مدتی هم در رادیو جوان فعالیت داشتم. به تازگی شرایط و کائنات به گونهای پیش رفت که فعالیتهایم در قالبی منسجمتر شکل گرفت؛ هم در تلویزیون برنامه زنده داشتم (تا پیش از جنگ ۱۲ روزه) و هم در رادیو جوان، مجموعهای هنری–فرهنگی در موزه هنرهای معاصر ضبط کردیم که پنجشنبهها پخش میشود. اما درباره بازگشت به تئاترشهر باید بگویم که نزدیک به ۲۰ سال از آخرین حضورم روی صحنه آن میگذرد. اولین بار در سال ۱۳۶۱ و در شانزدهسالگی، پا به تئاترشهر گذاشتم. آن زمان مثل بچهگربهای بودم که گوشه و کنار این ساختمان را میگشت تا بفهمد تئاترشهر چیست. به یاد دارم وقتی برای نخستین بار آن ساختمان گرد را دیدم، از خودم پرسیدم: اینجا چه جایی است؟ بعدها فهمیدم که این مکان، خانه خلق هنر است. امروز بسیار خوشحالم که دوباره به همان جایی بازگشتهام که آغاز راهم در تئاتر بود.
استادمحمد از پیشکسوتان برجسته هنر نمایش در ایران است و همواره برای دانشجویان و علاقهمندان تئاتر مورد توجه ویژه قرار دارد. آیا حضور نام این هنرمند و اعتبار او در تصمیم شما برای پذیرفتن نقش در این نمایش تأثیری داشت؟
اگر این نمایشنامه قبل از اتفاقات جنگ ۱۲ روزه به من پیشنهاد میشد، احتمالاً بازی در آن را قبول نمیکردم، زیرا فکر میکردم قصه به گذشته تعلق دارد و دغدغه امروز مردم نیست. اما انتخاب هوشمندانه آرمان شهبازی، کارگردان نمایش، در زمان مناسب باعث شد من برای پذیرفتن نقش ترغیب شوم. این انتخاب پس از جنگ دوازده روزه کاملاً درست بود، زیرا پس از آن، مردم درک کردند که زندگی همیشه آسان نیست و ممکن است ناگهان رخدادهای غیرمنتظرهای رخ دهد. پس از جنگ حال و هوای میل به مهاجرت و ترس از آینده پررنگتر شد و به یکی از دغدغههای اجتماعی جامعه تبدیل شد، دغدغهای که با مضمون نمایش همخوانی داشت. این موقعیت فرصتی بود تا مسئله رفتن یا ماندن را دوباره با بازنگری در تاریخ مرور کنیم و تجربهای که پیشتر سپری شده بود، مورد واکاوی قرار گیرد. باور من این است که نمایش بخشی یا بریدهای از زندگی است که باید در زمان حال خودش روی صحنه بیاید و با حال و روز زمانه همسو باشد، نه صرفاً با حال هنرمندی که در دورانی مشخص اثر را خلق کرده است. این هماهنگی باعث شد نمایش برای مخاطب امروز معنا پیدا کند و با دغدغههای واقعی زندگی آنها همذاتپنداری ایجاد کند.
فکر میکنید چرا آثار استادمحمد هنوز بعد از سالها روی صحنه میآیند؟
چون دغدغههای او تمامشدنی نیستند. مسئلهی هویت، مهاجرت، تنهایی و جستجوی «خود» موضوعاتی هستند که امروز هم به شدت ملموسند. وقتی در سالن میبینم تماشاگر با شخصیتها همراه میشود، میفهمم متن هنوز زنده است. استادمحمد یک نگاه انسانی و جهانشمول داشت.
«کافه مک اَدم» نمایشنامهای خاص و پر از حرف است اما به نظر میرسد این حرفها بیشتر به صورت روایتهای پاره پاره مطرح میشوند و کمتر به نتیجه و فرجام مشخصی میرسند. با وجود جذابیت در لحظهها و ارتباطات میان شخصیتها، گستردگی بیش از ۱۲ کاراکتر باعث شده نمایش گاهی دچار نوعی «بیانجامی» شود. شما به عنوان بازیگر، هنگام خواندن متن چنین حسی نداشتید که در نمایشنامه زمان زیادی صرف میشود تا گره نخست یا همان قلاب اصلی برای مخاطب انداخته شود؟
ریتم شکل گیری قصه در «کافه مکادم» در حقیقت ناشی از ذات و ساختار نمایشی است که در دهه شصت نوشته شده؛ دورهای که نمایشنامهها بر اساس تأمل، سکوتهای طولانی و گفتوگوهای درنگدار شکل میگرفتند. این متن تمپوی همان زمان را طلب میکند، اما بدیهی است که برای اجرای امروز باید انرژی بیشتری به اثر تزریق شود تا تماشاگر امروز احساس رخوت نکند. به همین دلیل در اجرای جدید تلاش شده لایههای پنهان متن از طریق مونولوگها و میزانسنهای تازه برجسته شود تا ریتم کار با نیازهای مخاطب معاصر هماهنگتر گردد. از سوی دیگر، ماجراهای «کافه مک ادم» به مسئله مهاجرت در دهه شصت بازمیگردد؛ مهاجرتی که اغلب با شرایط خاص اجتماعی و سیاسی آن دوران گره خورده بود.
اما این موضوع فقط به گذشته محدود نمیشود. اگر متن را با دقت بخوانیم، درمییابیم که نمایشنامه نه صرفاً درباره «رفتن» بلکه درباره «چرایی رفتن» است. این تفاوت میان فرار و مهاجرتِ آگاهانه برای پیشرفت، قلب درام را شکل میدهد و همینجاست که متن به امروز پیوند میخورد. امروز هم ما با موج مهاجرت مواجهیم اما دلایل، شکل و مسیرها متفاوت است. نمایشنامه از خلال روایتهای پراکنده ۱۲ شخصیت، تجربههای انسانی مشابهی را برجسته میکند: تنهایی، ناکامی، نادیده گرفته شدن و تحقیرهای کوچک روزمره. این مضامین اگرچه در دهه شصت ریشه دارند، اما در سال ۱۴۰۴ هم همانقدر زندهاند. نسل زد نیز در تجربه مهاجرت یا حتی ماندن، همین زخمها را لمس میکند. به همین خاطر «کافه مک ادم» نه یک متن صرفاً تاریخی، بلکه آیینهای است که نشان میدهد رنجهای فردی و جمعی مهاجران تغییری نکرده؛ تنها شکل و لباس آن عوض شده است. همین استمرار است که متن را برای امروز نیز قابل خواندن و قابل اجرا میکند.
یکی از زیباییهای این نمایش برای من این است که بیش از آنکه بخواهد پیام مستقیم بدهد، تأثیر میگذارد. «کافه مک ادم» راه را بر تماشاگر نمیبندد و نمیگوید کدام نگاه درست است و کدام غلط. تنها فضایی را پیش روی ما میگذارد تا ببینیم در چه موقعیتی قرار داریم...
این دقیقاً ذات تئاتر است؛ تئاتر یک قصهگویی است، نه خطابه. برخلاف رسانههایی مثل تلویزیون که گوینده یا مجری میکوشد حقیقت را یکسویه منتقل کند، نمایشنامه درست در هر سبکی که باشد تاریخی، رئال یا مدرن تنها روایتگر است و قضاوت نهایی را به عهده مخاطب میگذارد. نمایش همان ساختار کلاسیک را دارد: شروع، گرهافکنی، گرهگشایی و پایان، اما هر تماشاگر میتواند برداشت متفاوتی از آن داشته باشد. هنر تئاتر برای من مثل یک منشور است. از هر زاویه که به آن نگاه کنید، رنگ و جلوهای تازه نشان میدهد. ممکن است دو نفر کنار هم بنشینند و هر یک برداشت کاملاً متفاوتی داشته باشند، اما در نهایت یک حس مشترک در هر دو شکل میگیرد. این همان ویژگی ذاتی هنر است، ایجاد تجربهای شخصی و در عین حال مشترک، و بازتابی صادقانه از برشی از زندگی واقعی.
با توجه به اینکه در سالهای اخیر کمتر در فضای نمایشی حضور داشتهاید و از سوی دیگر همواره تئاتر را خانه نخست خود دانستهاید، آیا پس از «کافه مک ادم» باید منتظر بازگشت پررنگتری از شما به صحنه باشیم یا همچنان فعالیتهای تلویزیونی و سینمایی در اولویت شما قرار دارد؟
تئاتر همیشه خانه اول من بوده و خواهد بود. در همه این سالها تلاش کردهام هر جا که هستم چه روی صحنه، چه در قاب تلویزیون سهم کوچکی در غنای فرهنگی و آگاهیبخشی جامعه داشته باشم. بودن در فضای فرهنگی و هنری برای من ارزشمند است، چون معتقدم هنرمند باید هم در صحنه حضور داشته باشد و هم در زندگی اجتماعی مردم اثر بگذارد. به همین دلیل خوشحال میشوم در هر زمینهای که بتوانم، چه در تئاتر و چه در رسانه، فعال بمانم و ادامه بدهم. به تازگی اجرای برنامه «دکتر سلام» در شبکه آموزش را بر عهده داشتم و در شبکه جوان هم اجرای برنامه «من پنجشنبه متولد شدم» را انجام میدهم؛ برنامهای که هر پنجشنبه ظهر پخش و جمعهها بازپخش میشود. در کنار اینها، پیشنهاد کاری هم در حوزه سینما از آقای بابک برجسته دریافت کردهام که فعلاً در مرحله مقدماتی گفتوگو قرار دارد. امیدوارم در آینده نزدیک این پروژه هم به نتیجه برسد و بتوانم تجربه تازهای در سینما هم داشته باشم.
∎