شناسهٔ خبر: 74522766 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

به مناسبت سالروز شهادت سیدعلی اندرزگو؛

مردی که خواب را از چشمان ساواک ربود

در یکی از سفرها، اندرزگو بسیار خونسرد به من گفت: «غفاریان، این چمدان پر از کلت است؛ باید آن را به قم ببریم.» سوار اتوبوس شدیم و چمدان را زیر ساک‌های خود که پر از کتاب بود گذاشتیم. مأموران چند ساک را بررسی کردند، اما چون پر از کتاب بود، چمدان اسلحه را باز نکردند.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا شبی در مشهد، خیابان طبرسی. صدای تیراندازی و هیاهوی مأموران امنیتی فضا را پر کرده است. مردی که سال‌ها ساواک او را تعقیب می‌کرد، در دل تاریکی خیابان کمین کرده و با شجاعت تمام مقاومت می‌کرد. این مرد، سید علی اندرزگو است؛ مبارزی که سال‌ها هویت‌های متعدد داشت، در کوچه‌ها و کارگاه‌های کوچک پنهان می‌شد و همزمان زندگی خانوادگی، تبلیغی و مبارزاتی خود را اداره می‌کرد.

سید علی اندرزگو، چریک تنها، نه‌تنها در میدان عمل بلکه در ایمان و اراده مثال‌زدنی بود. زندگی او داستانی است از شجاعت، هوشیاری و پایداری در برابر دستگاهی که حتی کوچک‌ترین لغزش را بی‌رحمانه مجازات می‌کرد.

سید علی اندرزگو در سال ۱۳۱۸ در محله قدیمی شوش تهران به دنیا آمد. پدرش، سیداسدالله، خرده‌فروش ابزار بود و خانواده شرایط مالی مناسبی نداشتند. او تحصیلات رسمی خود را نیمه‌کاره رها کرد و در یک کارگاه نجاری مشغول به کار شد، اما علاقه به علوم دینی او را به مسجد هرندی کشاند تا پس از کار روزانه، فقه و اصول را بیاموزد.

علاقه‌مندی او به شهید نواب صفوی و آشنایی با اندیشه‌های فدائیان اسلام نقطه‌ی عطفی در زندگی‌اش بود که راه را برای ورود به فعالیت‌های سیاسی و مذهبی هموار کرد. ابتدا به هیئت‌های مؤتلفه اسلامی پیوست و فعالیتش را در هیئت شهید حاج صادق امانی همدانی آغاز کرد؛ این دوران شروع جدی مبارزات او بود.

ارتباط با چهره‌هایی مانند شهید صفار هرندی و شهید بخارایی باعث شد مبارزات اندرزگو شکل سازمان‌یافته‌تری به خود بگیرد. این گروه با استناد به فتوای آیت‌الله میلانی، برنامه‌ریزی اجرای ترور نخست‌وزیر وقت، حسنعلی منصور را در دستور کار قرار دادند. در این عملیات، اندرزگو نقش پشتیبانی و اجرای تیر خلاص را برعهده داشت. هرچند عملیات موفق بود، بسیاری از همراهان دستگیر شدند، اما اندرزگو با هوشیاری توانست فرار کند و وارد مرحله جدیدی از زندگی مخفی شود.

دوستی نزدیکش تعریف می‌کرد که در سال‌های تعقیب ساواک، اندرزگو مدتی در جنوب تهران با هویت کارگر نجار زندگی می‌کرد. در کارگاهی کوچک شاگردانی ساده داشت و هیچ‌کس نمی‌دانست او همان فرد تحت تعقیب است. شب‌ها چراغ کوچکی روشن می‌کرد و روی تکه‌چوبی که نقش میز را داشت، قرآن و چند رساله مبارزاتی می‌خواند. هر بار صدای پای رهگذری می‌آمد، کتاب‌ها را سریع در صندوق ابزار پنهان می‌کرد و مشغول رنده کردن چوب می‌شد.

یکی از شاگردان اندرزگو که زودتر از همه به کارگاه آمده بود، صدای دعاخوانی او را شنید؛ همان دعای کمیل که او در دل شب زمزمه می‌کرد، در حالی که فردای آن روز باید با چهره‌ای عادی در میان مردم حضور می‌یافت. این روایت کمتر شناخته شده، نشان‌دهنده تعهد عمیق او به ایمان و مبارزه همزمان است.

پس از فرار از ایران، اندرزگو راهی نجف اشرف شد. همسرش در خاطراتش در کتاب «سفر بر مدار مهتاب» نقل می‌کند که او با شناسنامه جعلی سوار کشتی شد و قبل از آنکه ناخدا متوجه هویت واقعی‌اش شود، پیاده شد و به همراه دوستی به سوی مرز عراق حرکت کرد. مرزبانان در مسیر جلوی آن‌ها را گرفتند و کارت شناسایی خواستند، اما اندرزگو خود را طلبه‌ای ساده معرفی کرد و توانست به نجف برسد.

بازگشت او به ایران در سال ۱۳۴۶، بار دیگر ساواک را فعال کرد. او با نام مستعار «شیخ عباس تهرانی» در قم به تحصیل و فعالیت پرداخت و علیه نفوذ فرهنگ غربی و اقدامات ضد دینی رژیم به مبارزه ادامه داد.

در سال ۱۳۵۱، پس از دستگیری یکی از نزدیکان شهید اندرزگو، ساواک به سرنخ‌هایی درباره او دست یافت و تلاش‌ها برای دستگیری‌اش شدت گرفت. او بار دیگر به قم بازگشت و با نام مستعار جدیدی فعالیت می‌کرد. او علاوه بر تأمین پول، اسلحه و مهمات برای گروه‌های مبارز، به فعالیت‌های گسترده‌ای ادامه داد. اما در سال ۱۳۵۷، با دستگیری تعدادی از همراهانش، محل اختفای او لو رفت و ناچار به مشهد مقدس منتقل شد.

از طریق شنود تلفن یکی از دوستانش، علی‌اکبر صالحی حسینی، ساواک متوجه شد که اندرزگو با نام مستعار «جوادی» در مشهد اقامت دارد. سرانجام، پس از سال‌ها مبارزه علیه رژیم پهلوی، در نوزدهم رمضان ۱۳۵۷ (۲ شهریور) شهید اندرزگو در کمین نیروهای ساواک گرفتار و در جریان تبادل آتش به شهادت رسید. اسناد ساواک درباره این واقعه چنین گزارش می‌دهند: «ساعت ۱۹:۳۰ در خیابان سقاباشی، درگیری بین فردی که احتمالاً شیخ عباس اندرزگو باشد و مأموران امنیتی رخ داد. این فرد از مجاهدین فراری بود و مأموران آسیبی ندیدند.» در خانه او در مشهد، مأموران سه قبضه اسلحه کمری، ۸۰ تیر فشنگ، دو دستگاه بی‌سیم دستی و ۵۹ هزار تومان وجه نقد کشف کردند.

اندرزگو از ۲۴ شناسنامه و چند گذرنامه با نام‌های مستعار متعددی مانند «ابوالحسن سپهرنیا»، «دکتر حسینی»، «شیخ عباس تهرانی»، «ابوالحسن نحوی»، «سید ابوالقاسم واسعی» و «محمدحسین جوهرچی» استفاده می‌کرد. در درگیری، ابتدا از ناحیه پا زخمی شد، اما با خوردن کاغذهای حاوی شماره تلفن دوستان و خونی کردن مدارک، مانع شناسایی و دستگیری همراهانش شد.

یکی از شاگردان آیت‌الله خزعلی در کتاب «چریک تنها» درباره او می‌گوید: «بعد از ترور منصور، آیت‌الله خزعلی یکی از طلبه‌ها را به من معرفی کرد و گفت: ‘حواست به این مرد باشد.’ چند ماه او را در خانه‌مان نگه داشتیم تا فهمیدیم این طلبه، سید علی اندرزگو است که در ترور دخالت داشته است. به من دستور دادند نامش را تغییر دهم، او را طلبه معرفی کنیم و من عمامه بر سرش گذاشتم. در محرم و رمضان، اندرزگو همراه ما به روستاها برای تبلیغ می‌رفت.»

اندرزگو فردی شجاع و بی‌باک بود و اهل روضه‌خوانی نبود؛ وقتی منبر می‌رفت، بیشتر با مردم به گفت‌وگو می‌پرداخت. یک‌بار برای تبلیغ به روستاهای دورافتاده هندیجان، بندر دیلم و اطراف ماهشهر سفر کرد تا ببیند آیا می‌تواند افرادی را پیدا کند که برایش اسلحه تأمین کنند و آن‌ها را جمع‌آوری کند. در شرایطی که حتی یک تیر می‌توانست جان انسان را به خطر بیندازد، این شجاعت او ستودنی بود.

در یکی از سفرها با آرامش گفت: «غفاریان، این چمدان پر از کلت است؛ باید آن را به قم برسانیم.» در اتوبوس، چمدان را زیر ساک‌های پر از کتاب مخفی کردند. مأموران چند ساک را بازرسی کردند، اما چون پر از کتاب بود، چمدان اسلحه را باز نکردند. پس از رسیدن به قم، اسلحه‌ها را به خانه منتقل کرده و سپس با ماشین به تهران بردند و بین مبارزان تقسیم کردند.

فعالیت‌های اندرزگو تنها به جمع‌آوری اسلحه محدود نبود؛ او به مناطق مختلفی از جمله کردستان سفر می‌کرد، ضمن تبلیغ اسلحه تهیه و به تهران می‌آورد. با اینکه تحت تعقیب شدید بود، کارهایش را با دقت و شجاعت انجام می‌داد. به‌خاطر زندگی مخفی و مشغله‌های مبارزاتی، فرصت تحصیل حوزوی چندانی نداشت و تنها در حد فهم قرآن و تفسیر مطالعه می‌کرد.

با وجود زندگی پرخطر، اندرزگو خانواده‌اش را همراه خود نگه داشت. همسرش در کتاب «سفر بر مدار مهتاب» می‌گوید که سفرهای متعدد، تغییر چهره، پنهان‌کردن اسلحه و مدارک جزو زندگی روزمره آن‌ها بود.

اوایل مبارزه، اندرزگو آینده جمهوری اسلامی و نقش مردم در آزمون‌های اجتماعی را با همسرش مطرح می‌کرد: «روزی جمهوری اسلامی شکل می‌گیرد و مردم در آن زمان به امتحان گذاشته می‌شوند.» حتی یک بار شنید که گفته‌اند «سید علی رئیس‌جمهور خواهد شد»، اما او پاسخ داد: «مسئولیت من خیلی سنگین‌تر است.»

یکی از سفرهایش به مشهد و زابل نمونه‌ای از هوش و شجاعتش را نشان می‌دهد. با ساکی پر از اسلحه، زیر نظر مأموران ساواک از شهری به شهر دیگر می‌رفت و سلاح‌ها را بین مبارزان توزیع می‌کرد. با تغییر لباس و هویت، مأموران را فریب می‌داد و مأموریت‌های خطرناک خود را با موفقیت انجام می‌داد.

شهید اندرزگو تنها مبارزی عملی نبود، بلکه چهره‌ای معنوی نیز بود. همراهانش نقل می‌کنند دعاهای او همراه با سوز و اشک بود و توسل به اهل بیت (ع) آرامش‌بخش لحظات سختش بود. عشق خاص او به حضرت علی‌اکبر (ع) طوری بود که با شنیدن نامش اشک می‌ریخت و روضه می‌خواند. این تلفیق شجاعت و معنویت، او را به الگویی بی‌بدیل برای جوانان مبارز و نیروهای مذهبی تبدیل کرد.

سید علی اندرزگو امروز نماد پایداری و تعهد در برابر رژیم پهلوی است. زندگی‌اش ترکیبی از مدیریت مبارزه مخفی، تبلیغات، حمایت از خانواده و ایمان راسخ بود که او را در شرایط سخت همیشه پایدار نگه داشت.

منابع:

_کتاب «چریک تنها»، گروه فرهنگی شهید هادی، انتشارات شهید ابراهیم هادی

_کتاب «سفر بر مدار مهتاب»، مرتضی سرهنگی و هدایت الله بهبودی، انتشارات سوره مهر