به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از ژاکوبین(jacobin)، جیمز آرتور بالدوین رماننویس، مقالهنویس و نمایشنامهنویس آمریکایی بود که برای علاقه و فصاحتش در موضوع نژاد در آمریکا، به چهرهای مهم در آمریکا و اروپای غربی در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوایل دهه ۱۹۶۰ میلادی تبدیل شد. به مناسبت سالگرد درگذشت این نویسنده رنگینپوست در ماه آگوست، «جان لیوسی» عضو انجمن ادبی کالج لندن بازنگاهی به زندگی و آثار وی و همچنین نقد کتابی جدید توسط نیکلاس بوگز انداخته است که قرار است به زودی توسط انتشارات استراوس با عنوان «یک داستان عاشقانه» منتشر شود.
او مینویسد: «جیمز بالدوین همواره نویسندهای فراتر از زمانه خود بود؛ کسی که با قلمش نه فقط تجربه شخصی و سیاهپوستان آمریکایی، بلکه پیچیدگیهای بنیادین تجربه انسانی را به تصویر کشید. او در زندگی خود بارها با محدودیتها و تبعیضهای نژادی مواجه شد، اما هیچگاه اجازه نداد که این محدودیتها دیدگاه او نسبت به جهان و انسانها را کوچک کنند. آنچه امروز در شبکههای اجتماعی و میان نسلهای جدید از بالدوین میبینیم، اغلب محدود به نقلقولهای کوتاه و شعارهایی سطحی است؛ اما نیکلاس بوگز در کتاب «بالدوین: یک داستان عاشقانه» تلاش میکند تصویر واقعی و چندلایه این نویسنده بزرگ را بازسازی کند، تصویری که هم پر از درد و مصیبت است و هم سرشار از زیبایی و امید.»
بالدوین از کودکی در هارلم با چالشهای جدی مواجه شد: فقدان پدر، سختگیری و توهینهای پدرخوانده و تبعیضهای نژادی که ذهن او را محدود میکردند. با این حال، او دو معلم و راهنمای مهم یافت: نخست اوریل میلر، معلم مدرسه ابتداییاش، که نه تنها استعداد او را شناسایی کرد بلکه او را با دنیای ادبیات و هنر آشنا ساخت؛ و دوم بوفورد دلانی، نقاشی سیاهپوست و خلاق که به بالدوین آموخت چگونه جهان را با چشم یک هنرمند ببینند، زنده و رنگین و پر از تفاوت و زیباییهای غیرمنتظره. این تاثیرات اولیه پایههای فلسفه و هنر بالدوین را شکل داد: نگرشی انسانگرایانه، حساس به تفاوتها و ارزش تجربه فردی.
هنگامی که بالدوین به پاریس مهاجرت کرد، فضای آزاد و پذیرا فرصت کشف هویت جنسی و اجتماعی او را فراهم آورد و به او اجازه داد تا با اشراف به پیچیدگیهای انسانی، قلم خود را به خدمت حقیقت و زیبایی بگیرد. او از همان ابتدا به دام تبدیل شدن به سخنگوی صرف سیاهپوستان نیفتاد و بر این باور بود که هنر باید قدرت داشته باشد؛ قدرتی که بتواند تجربه انسانی را با تمام تناقضها و آشوبهایش نشان دهد و بدین وسیله امکان تغییر اجتماعی و شناخت خویشتن را فراهم کند.
بالدوین با رمانهای خود، به ویژه داستانهایی درباره کوهستان تلاش کرد زندگی درونی شخصیتها و تجربههای فردی را با جزئیات و حساسیتهای روانشناختی بازآفرینی کند. سبک او، که هم خطابهای و هم شاعرانه است، امکان همذاتپنداری عمیق خواننده با شخصیتها را فراهم میآورد. این تلاش برای بازنمایی تجربه انسانی، همواره با تعهدی اخلاقی و سیاسی همراه بود، اما بالدوین از سادهسازی و شعارزدگی دوری میکرد.
با شهرت او در دهه ۱۹۶۰، بالدوین ناخواسته درگیر نقش سخنگوی جنبش حقوق مدنی شد، نقشی که با شخصیت واقعی و دغدغههای هنری او همخوانی چندانی نداشت. او با انتقادات نسل جدید فعالان و نویسندگان سیاهپوست مواجه شد که آثار او را قدیمی میدانستند و خواستار موضعگیریهای رادیکالتر بودند. حتی رمان چهارم او (به من بگو قطار کی رفته) بازتابی از همین تضادها و ناامیدیهاست؛ رمانی که شهرت و موفقیت را به تصویر میکشد و نشان میدهد چگونه توجه رسانهها میتواند زندگی انسان را به یک نمایش سطحی و پوچ تبدیل کند.
با این حال، بالدوین هیچگاه از خلق و بیان حقیقت انسانی باز نایستاد. حتی در سالهای پایانی زندگی خود در جنوب فرانسه، او همچنان قلم زد، نوشت و در حلقهای کوچک از دوستان و هنرمندان زندگی کرد. مرگ او در ۱۹۸۷ و گرامیداشتش در کلیسای St. John the Divine، جایی که بزرگان فرهنگ سیاه آمریکا حضور داشتند، گواهی است بر تاثیر عمیق و ماندگار او بر فرهنگ و ادبیات آمریکا.
میراث بالدوین ممکن است نادرست یا سطحی بازنمایی شود، اما کتاب بوگز تلاش میکند نسخهای کامل و وفادار از این نویسنده پیچیده را به نسل جدید ارائه دهد. این کتاب نشان میدهد که بالدوین فراتر از نقلقولهای کوتاه و شعارهای شبکههای اجتماعی، انسانی خلاق، حقیقتجو و عمیقاً انسانگرایانه بود. او نویسندهای است که با دید باز و حساس به تفاوتها، جهان را مینگریست و ما را به بازاندیشی در مورد عدالت، عشق، و تجربه انسانی دعوت میکند.
در نهایت، بازخوانی بالدوین از طریق این زندگینامه، فرصتی است تا خواننده با انسانی روبهرو شود که زندگی و آثارش هنوز هم الهامبخش است و به ما یادآوری میکند که هنر میتواند مسیر درک عمیقتر و انسانیتر را هموار سازد.
∎