شناسهٔ خبر: 74482934 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

نویسنده اصفهانی:

تاثیرگذاری و پویایی ادبیات اصفهان کمرنگ شده است/ پرهیز از نگاه تعصبی و محلی در نویسندگی

اصفهان - سیاوش گلشیری معتقد است: آنچه در زمینه ادبیات در اصفهان پابرجاست، مربوط به پیشینه‌ای است که در ناخودآگاه ما ته‌نشین شده و تاثیرگذاری و پویایی ادبیات اصفهان کمرنگ شده است.

صاحب‌خبر -

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – فاطمه بهرامی: سیاوش گلشیری دکترای پژوهش هنر دارد، سال‌هاست در دانشگاه تدریس می‌کند و در کنار فعالیت‌های آموزشی و پژوهشی، به نوشتن داستان کوتاه و رمان نیز مشغول است. از جمله آثار او می‌توان به رمان «تمام بندها را بریده‌ام»، مجموعه‌داستان «مثل کسی که از یادم می‌رود» و کتاب «اصفهان؛ بیست و سه داستان» اشاره کرد. تازه‌ترین مجموعه‌داستانش با عنوان «اندوه سوگواران» نیز در دست انتشار است. در این مصاحبه، با سیاوش گلشیری درباره نسبت میان ادبیات و تجربه زیسته، شکل‌گیری صدا و هویت نویسنده و نیز جایگاه اصفهان در نوشتن و زیستن گفت‌وگو کرده‌ایم.

در طول این سال‌ها نگاه شما به داستان‌نویسی چطور تغییر کرده است؟

این سؤال شخصی است و برای پاسخ به آن باید کمی از تجربه خودم بگویم. به نظرم هر نویسنده یا هنرمندی در مسیر خلق اثر، هم تجربه کسب می‌کند و هم دانشش درباره جهان و هنر خودش افزایش می‌یابد و به‌مرور، اطلاعات و دریافت‌هایش درباره کاری که انجام می‌دهد گسترده‌تر می‌شود. من اگر بخواهم درباره خودم صحبت کنم، در سال‌های ابتدایی فعالیتم داستان‌هایم بیشتر جنبه تجربه‌آموزی داشتند. دلیلش هم این بود که هنوز درباره دغدغه‌هایم تجربه کافی نداشتم و سرگردانی و تردید در کارهایم دیده می‌شد.

وقتی از یک هنرمند صحبت می‌کنیم، نمی‌توانیم به‌راحتی بین آثارش خط‌کشی کنیم. اما با نگاهی به روند کارهایش می‌توان فهمید که در یک مسیر مشخص قرار گرفته یا نه، و آیا نگاه و دغدغه‌اش در حال شکل‌گیری و تثبیت است یا خیر. این سرگردانی که در کارهای ابتدایی هست، به‌مرور جای خودش را به وضوح و انسجام بیشتری می‌دهد.
در مورد خودم، دو کتاب، «تمام بندها را بریده‌ام» و «مثل کسی که از یادم می‌رود» بیشتر حکم تجربه را داشتند. در سال‌های اخیر داستان‌های پراکنده‌ای نوشته‌ام. امیدوارم مجموعه‌داستان «اندوه سوگواران» که به نشر چشمه سپرده‌ام، به‌زودی و بدون مشکل از ارشاد مجوز بگیرد و منتشر شود.

احساس می‌کنم داستان‌های این مجموعه چه از نظر دیدگاه و دغدغه و چه از نظر روشن‌تر شدن مسیر ذهنی‌ام، با قبلی‌ها تفاوت بسیاری دارد و البته حالا که نگارش رمان تازه‌ای را شروع کرده‌ام، رمانی که سال‌هاست درگیرش هستم و فصل اولش هم به پایان رسیده، بیشتر به این موضوع فکر می‌کنم. دغدغه‌مند بودن برای من اهمیت زیادی دارد. اینکه کارهایم در یک مسیر مشخص و همسو حرکت کنند، برایم ارزشمند است.

تلاش برای ارائه یک فرم و قالب هنری مستقل، که بتواند جهان پیرامونم را از منظری تازه به نمایش بگذارد و برای مخاطب هم تازگی داشته باشد، هدفی است که در کارهایم دنبال می‌کنم.

آیا برای نوشتن به طرح دقیق پایبندید یا در مسیر نوشتن دست به کشف می‌زنید؟

معمولاً پلات مشخص و از پیش تعیین‌شده‌ای ندارم. موضوع کم‌رنگی در ذهنم جان می‌گیرد و سعی می‌کنم به ابتدا و انتهای آن فکر کنم. البته این آغاز و پایان، ممکن است در مرحله بازنویسی دستخوش تغییر شود. موضوع اولیه به‌مرور خودش را به من نشان می‌دهد؛ انگار نوعی کشف و شهود در جریان است. این مسیر، کار را دشوارتر و زمان نوشتن را طولانی‌تر می‌کند. با همه این‌ها این شیوه برای من جذاب‌تر است؛ مثل اینکه در جاده‌ای مه‌آلود و پرپیچ‌وخم حرکت می‌کنی و باید خودت مسیر را پیدا کنی؛ طبیعی است که آزمون و خطا جزء جدایی‌ناپذیری از این فرایند می‌شود.

البته نمی‌توان هم گفت که هیچ طرحی در کار نیست. یک هسته کم‌رنگ وجود دارد که به‌مرور خودش را آشکار می‌کند. روندی که من در رمان جدیدم هم دارم تجربه‌اش می‌کنم. در حین نوشتن، ممکن است هر چیزی نظرم را جلب کند و باعث شود دوباره به چیزی فکر کنم، آن را سبک‌سنگین کنم، با دقت بیشتری نگاه کنم و حتی تصمیم بگیرم مسیر را تغییر بدهم.

به این ترتیب دائماً در حال انتخاب کردن هستی؛ انتخاب صحنه‌ها، موقعیت‌ها، زاویه‌دیدها. این انتخاب‌ها در کنار هم، مسیر داستان را شکل می‌دهند. این‌گونه نیست که یک مسیر قطعی داشته باشم و فقط آن را طی کنم. ممکن است مسیر نوشتن مدام تغییر کند.

البته یکی دیگر از چالش‌های اصلی برای من، رسیدن به زبان ویژه هر داستان است. من وسواس زیادی دارم که هر روایت، زبان خاص خودش را داشته باشد. اگر این اتفاق نیفتد، ممکن است چند رمان بنویسی که همه زبان‌ها، تکنیک‌ها و قالب‌هایشان شبیه به هم باشد. چشم باز می‌کنی و می‌بینی که در حال تکرار خودت هستی و این دقیقاً چیزی است که باید از آن دوری کرد.

به نظر شما «سبک شخصی» در نویسندگی چطور شکل می‌گیرد؟

مثالی که همیشه در این‌باره به ذهنم می‌رسد، مربوط به نقاشان بزرگ دنیاست. هنرمندانی مثل موندریان، کاندینسکی، پولاک و… از همان آغاز کارشان به انتزاع نمی‌رسند. پولاک ابتدا با سبک فیگوراتیو کار می‌کرد و کاندینسکی هم همین‌طور. یا مثلاً پیکاسو را ببینیم؛ او دوره‌های مختلفی را پشت سر گذاشت تا در نهایت به کوبیسم رسید. ونگوگ هم مسیر مشابهی را طی کرد. در همه این موارد، یک روند تدریجی در جریان است. هیچ‌کدام از این هنرمندان به‌صورت ناگهانی به سبک شخصی‌شان نرسیدند. آنچه اتفاق می‌افتد، نتیجه مسیری است که هنرمند با تکیه بر نگاه شخصی، دانش، تجربه و دغدغه‌های درونی‌اش طی می‌کند؛ دغدغه‌هایی که ممکن است از دل علاقه‌های شخصی هم بیرون بیایند. اما همیشه یک لحظه‌ای حادث می‌شود، یک لحظه کشف یا شهود، که هنرمند می‌تواند آن را بدل به موقعیت کند؛ موقعیتی که با توجه به زمینه‌های فکری و موقعیت اجتماعی‌اش، تبدیل به سبک شخصی او می‌شود.

در مورد نویسندگان هم همین‌طور است. هرکدام رویکرد خاص خودشان را دارند. مثلاً آلن رب‌گریه از همان ابتدا به آن فرم خاصی نرسیده بود که ما امروزه آن را به عنوان رمان نو می‌شناسیم و تا پایان عمر هم همان رویکرد را ادامه داد؛ چه در رمان، چه در فیلم‌ها و چه در آثار نظری‌اش. در سینما هم می‌توان همین روند را دید. مثلاً اصغر فرهادی تا پیش از «چهارشنبه‌سوری»، «درباره الی» و «جدایی نادر از سیمین» هنوز به زبان و فرم روایی که امروز از او می‌شناسیم، نرسیده بود؛ اما به‌تدریج، سبک شخصی‌اش شکل گرفت؛ با تأخیر در دادن اطلاعات به مخاطب و نشان ندان عاملی که سبب‌ساز گره‌افکنی می‌شود و ساخت موقعیت‌هایی که مخاطب را درگیر قضاوت می‌کند.

به نظر من، هر نویسنده‌ای باید منتظر آن لحظه خاص باشد، آن بزنگاه و جرقه‌ای که ناگهان تکلیف مسیر آینده‌اش را روشن می‌کند. پس مهم است که نویسنده جست‌وجوگر باقی بماند؛ با حوصله، با وسواس، و با امید به آن لحظه‌ای که نقطه پیوند میان دغدغه‌ها، زبان و فرم رخ می‌دهد.

به عنوان مدرس یا صاحب کارگاه‌های داستانی، رایج‌ترین ایراد کار نویسندگان جوان چیست؟

آنچه من برگزار می‌کنم، عمدتاً کلاس‌های داستان‌نویسی است. البته کارگاه‌هایی هم دارم؛ ولی بیشتر با هنرجوهایی که بعد از دو تا سه سال دوره مقدماتی و پیشرفته را پشت سر گذاشته‌اند، ادامه می‌دهم. در این کارگاه‌ها هنرجوها به‌طور مستقیم کتاب می‌خوانند، داستان‌هایشان را می‌نویسند و در جمع می‌خوانند. سایر اعضا هم نقد و نظرشان را ارائه می‌دهند. به‌نوعی این فضای تعاملی، تبدیل به یک کارگاه داستان‌خوانی و نقد شد؛ هرچند من معمولاً کلاس‌های آموزشی برگزار می‌کنم.

در این سال‌ها، خیلی از هنرجوهایم صاحب اثر شده‌اند و حتی در جشنواره‌ها جوایزی کسب کرده‌اند. بعضی‌ها همچنان با من همراه می‌مانند، اما گروهی دیگر ترجیح می‌دهند مستقل باشند و این استقلال هم بخشی از رشد نویسنده است.

در ابتدای دوره، تعداد زیادی در کلاس‌ها شرکت می‌کنند. اما در دوره دوم، این تعداد کاهش پیدا می‌کند این روند طبیعی است و حتی مثبت؛ چون آن کسانی که باقی می‌مانند، معمولاً مسیر را جدی گرفته‌اند و ثابت‌قدم‌اند. در این مرحله مشخص می‌شود که هنرجو تکلیفش با خودش روشن است و می‌داند چه می‌خواهد.

یکی از چالش‌های اصلی در آغاز کار این است که برخی نوشتن را جدی نمی‌گیرند. در نتیجه، خیلی زود کنار می‌کشند. چالش دیگر مربوط به آن‌هایی است که قبلاً تجربه نوشتن داشته‌اند و گاهی نوشته‌های قبلی‌شان باعث ایجاد حس ضعف یا شکست در آن‌ها شده و این گسست، روند نوشتنشان را کند کرده است.

به هر حال، شکل دادن به مسیر ذهنی هنرجو و کنار گذاشتن وسواس‌هایی که مانع نوشتن می‌شوند، نیاز به زمان دارد. اما همین همراهی تدریجی، بخش ارزشمند کار من به‌عنوان مدرس داستان‌نویسی است.

اقلیم و تاریخ و فرهنگ اصفهان چه ظرفیت‌های روایی یا داستانی ویژه‌ای دارد و چطور می‌شود از این ظرفیت‌ها برای خلق داستان بهره برد؟

این پرسش، اگرچه کلی است، به نظر من از اساس چندان صحیح نیست؛ چراکه هر مکان، موقعیت یا بستری می‌تواند زمینه‌ساز خلق اثر ادبی باشد. محدود کردن ظرفیت نوشتن به جغرافیا یا مکان، دیدگاهی تقلیل‌گرایانه است. با این حال، نمی‌توان انکار کرد که کلان‌شهرهایی مثل اصفهان، نسبت به شهرهای کوچک‌تر یا حاشیه‌ای، از امکانات بیشتری برخوردارند؛ امکاناتی مانند کلاس‌ها، کارگاه‌ها، جُنگ‌های ادبی و امکان تعاملات فرهنگی گسترده‌تر.

اصفهان شهری است که در طول تاریخ، سه دوره پایتختی را پشت سر گذاشته؛ در این دو سده اخیر هم اتفاق‌های تاریخی و فرهنگی بسیاری در این شهر رخ داده که رد پای آن‌ها هنوز هم در ناخودآگاه جمعی ما وجود دارد. برای مثال، نگاهی که مردم اصفهان به «جنگ» دارند، عمیقاً با تجربه‌های تاریخی‌شان گره خورده. در نخستین مواجهه با احتمال جنگ، اصفهانی‌ها به ذخیره آذوقه می‌پردازند؛ چون شهرشان در تاریخ، بارها با قحطی‌های متعددی روبه‌رو بوده. هنوز هم در بسیاری از خانه‌های قدیمی، انبارهایی پر از مواد غذایی وجود دارد. از سوی دیگر، اصفهان در تمام مکاتب هنری، شهری زبانزد است. هنر در اصفهان، نه یک فعالیت جانبی، که جزئی از زیست مردم است. از معماری و نگارگری گرفته تا صنایع دستی، شهر سرشار از هویت هنری است. اما امروز، متأسفانه این بافت سنتی و فضاهای تاریخی شهر، در حال فروپاشی است. فضاهای غیرمدرن یکی‌یکی از میان می‌روند و طرح‌های ناهماهنگ و سیاست‌های فرهنگی ناکارآمد، هویت شهر را تهدید می‌کنند.

راستش را بخواهید، در شرایط کنونی احساس نمی‌کنم موقعیت ویژه‌ای برای نویسندگی در اصفهان وجود داشته باشد. آنچه همچنان پابرجاست، پیشینه‌ای است که در ناخودآگاه ما ته‌نشین شده. پیشینه‌ای که می‌تواند همچنان اثرگذار باشد، اگر آن را درست بشناسیم و فعالش کنیم.
اگر به آثار نویسندگان و شاعران اصفهانی نگاه کنیم، نوعی درون‌گرایی و ذهن‌گرایی ویژه در آن‌ها دیده می‌شود؛ نوعی عمق درونی که در مقایسه با آثار هنرمندان دیگر شهرها، حال‌وهوایی خاص دارد. این درون‌گرایی از کجا می‌آید؟ پاسخ را باید در خاستگاه‌ها و ریشه‌هایی جست‌وجو کرد که هنرمند اصفهانی با آن‌ها زیسته است.

بهره بردن از این ظرفیت‌ها چه لزومی دارد؟ آیا به اندازه کافی از این ظرفیت‌ها استفاده شده؟

بله، استفاده از این ظرفیت‌ها و میراث فرهنگی، همچنان در ناخودآگاه ما حضور دارد. بسیاری از نویسندگان جنگ در اصفهان از خانواده‌هایی سنتی و مذهبی برخاسته‌اند؛ خانواده‌هایی که اغلب پدر یا پدربزرگشان روحانی بوده‌اند. با این حال، خود این نویسندگان در زندگی فردی‌شان گاه رویکردهایی متفاوت اتخاذ کرده‌اند. اما آن نگاه سنتی و لایه‌های فرهنگی پنهان در تربیت خانوادگی‌شان، در آثارشان به‌وضوح قابل مشاهده است.
برای نمونه، در کارهای محمد کلباسی رد این پیشینه فرهنگی و مذهبی به‌خوبی عیان است؛ همان‌طور که در نگاه ضیاء موحد هم این پیوستگی با ریشه‌ها کاملاً مشهود است. این‌ها از جمله نویسندگانی هستند که آنچه در ناخودآگاه‌شان رسوب کرده بود به فعل درآورده و از آن برای خلق جهانی نو استفاده کرده‌اند. این تبدیل ناخودآگاه تاریخی به فرم ادبی، دقیقاً همان لحظه مهمی است که می‌تواند سبک شخصی یک نویسنده را شکل دهد.

نویسنده جوانی می‌گفت از گوشه‌گوشه اصفهان داستان می‌بارد. نظر شما در این باره چیست؟

با این پیشینه فرهنگی و تاریخی، بله، هنوز هم می‌توان رگه‌هایی از ظرفیت‌های هنری را در اصفهان دید. اما اینکه گاهی گفته می‌شود «از گوشه‌گوشه این شهر داستان می‌بارد»، شاید بیش از حد شاعرانه باشد؛ چرا که هر چیزی را نمی‌توان داستان تلقی کرد. داشتن سوژه به‌تنهایی کافی نیست. در نوشتن باید به بلوغ رسید تا آنچه خلق می‌شود، از سطح خاطره‌نویسی یا یادداشت فراتر رود و به اثر ادبی تبدیل شود.

تأثیر جُنگ اصفهان را بر ادبیات اصفهان، و فراتر از آن، بر ادبیات کشور نمی‌توان نادیده گرفت. در آن دوره، نویسندگانی ظهور کردند که آثارشان هنوز هم در حافظه جمعی ما حضور دارد. جمع‌های ادبی پررونق، گعده‌های فرهنگی و تولید مستمر اثر، فضای متفاوت و زنده‌ای را رقم زده بود. اگر کتاب «اصفهان؛ بیست و سه داستان» را تورق کنید، با نام‌های مهمی روبه‌رو می‌شوید: از جمالزاده و هوشنگ گلشیری گرفته تا بهرام صادقی، هرمز شهدادی و … همگی در آن دوران فعال بودند و آثاری ماندگار نوشتند.

اما امروز، آن تأثیر و آن پویایی کم‌رنگ شده. اینکه هنوز کسانی می‌نویسند و از هر سوی شهر داستانی شنیده می‌شود، به خودی خود ارزشمند است؛ ولی این «تولید انبوه» الزاماً به معنای «تأثیرگذاری واقعی» نیست. در دهه ۴۰ و ۵۰، ما نه‌تنها در داستان، که در حوزه‌هایی چون ترجمه، شعر، موسیقی، سینما، تجسمی و حتی موسیقی سنتی و پاپ، دوران درخشانی را پشت سر گذاشتیم.

پس از انقلاب، تنها در دوره کوتاهی، فضایی نسبتاً پویا شکل گرفت. فضای باز فرهنگی و آزادی‌های نسبی باعث رشد دوباره ادبیات و هنر شد. حتی از لحاظ اقتصادی، این دوره با دیگر مقاطع قابل مقایسه نیست. روزنامه‌ها گاهی در یک روز دو نوبت چاپ می‌شدند، کتاب‌ها تیراژ بالاتری داشتند و ادبیات در بستر جامعه جریان داشت.

اما امروز، در چنین شرایطی اثربخشی هنرمند با چالش‌های بزرگی روبه‌روست. قیمت کتاب در دو سال گذشته چند برابر شده. در شرایطی که سبد معیشت خانواده‌ها کوچک‌تر شده، جایی برای سبد فرهنگی باقی نمی‌ماند. بنابراین، چطور می‌توان انتظار داشت که هنرمند بتواند اثری جدی و ماندگار بر جامعه بگذارد؟

درست است که تعداد کارگاه‌های نویسندگی افزایش یافته و نویسنده‌ها، نقاش‌ها، معماران و دیگر هنرمندان از نظر کمی بیشتر شده‌اند. اما مسئله، کیفیت و اثربخشی است. بسیاری از ما برای خودمان می‌نویسیم، برای خودمان چاپ می‌کنیم، جشنواره برگزار می‌کنیم و خودمان به خودمان جایزه می‌دهیم. این چرخه اگرچه شاید به حفظ انگیزه کمک کند، آن تأثیر اجتماعی و فرهنگی که از هنر انتظار می‌رود، در آن به‌درستی محقق نمی‌شود.

به جریان داستان‌نویسی اصفهان خوش‌بین هستید؟ برای تقویت جریان داستان‌نویسی در اصفهان چه کارهایی می‌توان کرد؟

قسمت اول این سؤال را در پاسخ قبلی مطرح کرده‌ام. اما برای تقویت ادبیات داستانی، نباید صرفاً نگاه محلی و محدود داشت. باید از تعصبات افراطی فاصله بگیریم و به این فکر کنیم که آثار ادبی و سینمایی و کتاب‌های ما بتوانند در جهان مخاطب پیدا کنند. حتی در کشورهای فارسی‌زبان هم چون تاجیکستان و افغانستان، ادبیات داستانی ما به‌درستی صادر نمی‌شود. لازم است بپرسیم چرا حمایت نمی‌شود؟ چرا وضعیتی ایجاد نمی‌شود که کتاب‌های ما ترجمه شوند، با ناشران معتبر بین‌المللی رایزنی شود و آثار ادبی ما در ویترین جهانی دیده شوند؟

فکر می‌کنید داستان‌نویسی امروز ایران بیشتر به چه موضوعاتی نیاز دارد؟

پاسخ به این سؤال بسیار شخصی است و هرکسی رویکرد خاص خودش را دارد. اما اگر بخواهیم از منظری کلی به آن نگاه کنیم، شاید مهم‌تر از هر چیز این باشد که در این برهه خاص، چه کتاب‌هایی می‌خوانیم و این آثار چه اثری بر ما می‌گذارند. ما با دوره‌ای مواجهیم که همه‌چیز در حال تغییر است؛ از ساختارهای اجتماعی و فرهنگی گرفته تا الگوهای زیستی و فکری. در چنین شرایطی نمی‌توان حکم قطعی صادر کرد که دقیقاً به چه نوع ادبیاتی یا چه نوع خوانشی نیاز داریم. اما بی‌تردید، آثاری که با این تحولات همگام باشند و بتوانند ما را به شناخت بهتر خود و زمانه‌مان برسانند، اثربخش‌تر خواهند بود.