حرف هایتان روشنی بخش راه زیست ما و چشم های کم سویتان، ستاره های شبستانِ زندگی ماست. دست های پینه بسته تان جغرافیای دردهای زمین است و چین های پیشانی تان تاریخ مرارت های روزگار.
در این مجال، در کلاس آموزه های زندگی تان، زانوی ادب، بغل می گیریم و خوشه چین باغ پر ثمر تجربه هایتان می شویم.
" برکت خانه"، بهانه ای است برای شنیدن حرف ها، تجربه ها و درد دل های شما. که به قول خودتان موی سفیدتان را در آسیاب سفید نکرده اید و چند پیراهن بیشتر پاره کرده اید. چشمه زلال حرف هایتان مثل خودتان گواراست؛ نوشیدنی و نیوشیدنی.
"زمان ما دیپلم که می گرفتی معلم می شدی، فقط یک مدتی باید از طرف سپاه دانش می رفتی روستا و بعدشم رسما معلم می شدی."
این ها را خانم طاهره ارفعی، خانم سالمند و دنیا دیده شهرمان می گوید و با حسرت ادامه می دهد: دوره جوانی و پیش از ازدواج آرزو داشتم معلم شوم.
۱۰ سال غربت
او که از میان خواهران و برادرانش، چند خواهر و برادر ناشنوا دارد می گوید: به خاطر خواهر و برادران ناشنوا، از کودکی زبان اشاره را خوب بلد بودم و به همین دلیل دوست داشتم معلم ناشنوایان باشم اما دست تقدیر سرنوشت دیگری برایم رقم زد و ازدواجم در سن ۱۸ سالگی سبب شد خانه داری و بچه داری را زودتر از شغل معلمی تجربه کنم.
خانم ارفعی که به قول خودش حالا معلم و مربی «بحارالانوار» در مجالس و مساجد است از خاطرات دلتنگی هایش در دیار غربت هم می گوید: بعد از ازدواج به پیشنهاد همسرم برای سکونت به شهر دیگری رفتیم و ۱۰ سال رنج غربت را به جان خریدم. با وجود محبت های همسر و خانواده اش که بی نهایت غریب نوازی می کردند اما هر روز غروب دلم می گرفت و دلتنگ حرم امام رضا(ع) و مادرم می شدم.
او توصیه می کند: هرگز هیچ خواسته ای را به زور از خدا نخواهید، چراکه دلتنگی ها و بی طاقتی من برای مادر سبب شد در یک تصمیم مشترک با همسرم، ۳۵ سال پیش، خانه مان را به مبلغ ۷۰۰هزار تومان بفروشیم و برای همیشه راهی مشهد شویم.
اما با همه خوشحالی که برای نزدیک شدن به مادر داشتم پس از گذشت یک سال از انتقالی و در کنار مادر بودن، در کمال ناباوری او را بر به دلیل بیماری اش از دست دادم و از طرف دیگر به دلیل برخی اتفاقات، به لحاظ مالی آسیب زیادی به ما رسید و مجبور شدیم زندگی را از صفر شروع کنیم.
حالا حسرتی همیشگی بر دلم مانده که ای کاش همچنان غریب بودم اما دلخوش به وجود مادری که هنوز نور وجودش خانه را روشن می کند.
ناامید نشوید، صبور باشید
طاهره خانم که با گفتن هر خاطره، خدای مهربان را شکر می کند، ناامیدی را بلای جان جوانان می داند و می گوید: خدا در قرآن گفته است «ان مع العسر یسری» بعد از هر سختی، آسانی است. بنابراین توصیه می کنم ناامید نشوید، صبور باشید، به خدا توکل کنید و رنج های زندگی را به امید روزهای خوب تحمل کنید.
این طور نیست که اگر مشکلی پیش بیاید فکر کنیم دنیا بر سرمان آوار شده است. همیشه یادمان باشد رسیدن به خواسته ها دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد.
ازدواج من
از طاهره خانم می خواهم درباره ازدواجش بیشتر برایمان بگوید و او با لحنی شیرین ادامه می دهد: آن روزها احترام و اعتماد بین کوچکترها و بزرگترها خیلی بیشتر از حالا بود.
فرزندان خانواده حرف پدر و مادر را به عنوان بهترین دوست و دلسوز می پذیرفتند. من هم از این قاعده مستنثا نبودم و هر چه والدین می گفتند می دانستم که برای مصلحتم می گویند.
یادم می آید کمتر از ۱۵ سال داشتم که خانواده همسرم به خواستگاری من آمدند اما پدر و مادر گفتند طاهره درس می خواند و شما هم صبر کنید تا دختر بزرگترمان ازدواج کند.
خانواده همسرم که از بستگان مادرم بودند تا ازدواج خواهرم منتظر جواب ماندند و بالاخره سال۱۳۵۷ وقتی ۱۸ ساله بودم این وصلت سر گرفت.
خانه پدری
طاهره خانم با بغضی فرو خورده و چشمانی اشک آلود از خاطرات خانه پدری یاد می کند و ادامه می دهد: پدرم تکنسین برق قطار بود و هر شب که فاکتورهای کاری خود را برای محاسبه به خانه می آورد مرا صدا می زد تا در خواندن فاکتورها به او کمک کنم.
پس از فوت پدر و مادر، دلمان نیامد خانه پدری را از دست بدهیم. بنابراین یکی از خواهرانم از سهم الارث خود خانه پدری را خرید و حالا هنوز در همان خانه به یاد پدر و مادر دور هم جمع می شویم تا خاطرات قدیم را همچنان زنده نگه داریم.
دوستی های قدیم
خانم ارفعی از دوستی های دوران قدیم می گوید: بعد از ازدواج و اولین سالی که از پدر و مادر دور شدم در تهران با دو خانواده آشنا شدیم که یکی ۳ فرزند و دیگری ۴ فرزند داشت. با اینکه خودم هنوز بچه دار نشده بودم اما هر سال هفت جشن تولد برگزار می کردیم و خیلی خوش بودیم.
هرچند ماندن ما در تهران یک سال بیشتر طول نکشید و از آن جا به یزد منتقل شدیم اما حالا هم بعد از گذشت سال های سال هنوز با آن دو خانواده ارتباط داریم و این یعنی دوستی های قدیم بر پایه صداقت، محبت و یکدلی بود.
دوستان سعی می کردند از همدیگر کینه نداشته باشند، در غم و شادی به درد هم بخورند و در کارها به یکدیگر کمک کنند.
مادر شوهر مهربان
از طاهره خانم می خواهم درباره مادر همسرش که سال ها در شهر یزد با آن ها زندگی کرده برایمان بگوید: او با ذکر دعا برای مادرشوهر مرحومش از مهربانی های او می گوید. از روزهایی که با مادر همسرش در یک خانه زندگی می کرده و هرگز از او جز محبت و مهربانی ندیده است.
او می گوید: مادر شوهرم اهمیت زیادی برای صله رحم و رفت و آمد قائل بود و همیشه با خانواده و بستگانش دورهمی داشتند و روزی نبود که فامیل از حال هم با خبر نباشند.
طاهره خانم محبت را مانند جاده دو طرفه می داند و معتقد است: محبت همیشه محبت می آورد و باید دو طرفه باشد تا ادامه دار بماند. هرچند که همه مثل هم نیستند و آدم ها متفاوتند اما بعضی دختران امروزی به قدری پر توقع و سختگیر هستند که حاضر نیستند حتی یک روز با مادرشوهر زندگی کنند.
او از خاطره اولین فرزندآوری خود می گوید: وقتی اولین فرزندم به دنیا آمد بیشتر فامیل به عنوان هدیه، ظروف مسی برایم آوردند.
زمان قدیم مس خیلی ارزش داشت، آن ظرف ها را یادگار نگه داشتم و سال ها بعد برای تهیه بخشی از جهیزیه دخترم مس ها را فروختم.
طبق هایی پر از عقرب و رتیل
نظر خانم ارفعی را درباره مهمان نوازی می پرسم و می گوید: همیشه به فرزندانم توصیه می کنم اگر گرفتارید و گرهی در کارتان افتاده صدقه بدهید و مهمان دعوت کنید. مهمان حبیب خداست و اگر وارد خانه شما شود با خودش روزی و برکت می آورد.
او از قول یکی از بزرگان نقل می کند: مردی بود که با هیچکس رفت و آمد نداشت و مهمان نواز نبود. شبی در خواب می بیند که مهمانان زیادی وارد خانه اش شده اند که بر سر هر کدام از آن ها طبقی از میوه و خوراکی های رنگارنگ است و هنگام خروج از خانه درون طبق ها پر از حشراتی مانند عقرب و رتیل است.
او پس از بیدار شدن از خواب متوجه می شود که آن مهمانان با خود برکت به خانه اش آوردند و هنگامی که از خانه اش خارج شدند عذاب ها و بلاها را با خود بردند. آن مرد با دیدن این خواب تصمیم می گیرد از این پس به صله رحم و معاشرت با بستگان و دوستانش اهمیت دهد.
انسانیت و شرافت تمام شدنی نیست
خانم ارفعی که حالا سه فرزند پسر و یک دختر دارد با اظهار رضایت بسیار زیاد از آن ها می گوید: خدا را شاکرم که با همه فراز و نشیبی که زندگی مان داشت اما حالا چهار فرزند سالم و صالح دارم که به وجودشان افتخار می کنم.
علاوه بر این، خداوند، داماد و عروس های خوبی هم نصیبمان کرده که همه از خانواده های با اصالت و با خدا هستند. اگر خوب متوجه باشیم این ها همه سرمایه و ثروت زندگی است که تمام نشدنی هستند چراکه مال یک روز می آید و یک روز می رود اما انسانیت و شرافت تمام شدنی نیست.
در این دنیا همه ما در امتحان و آزمایش الهی قرار داریم بنابراین سعی کنیم با پیروی از راه خدا و قرآن از این آزمایش الهی سربلند بیرون بیاییم.