به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، گروس عبدالملکیان در ابتدای گفتوگو درباره عنوان کتاب هیچچیز مثل مرگ تازه نیست که توسط نشر چشمه و با همراهی ۳۶ عکاس برجسته ایرانی منتشر شده، توضیح داد: «این عنوان را میتوان از منظری دیگر بهگونهای خواند که هیچچیز مثل زندگی تازه نیست. زندگی به واسطه مرگ معنا پیدا میکند. همانگونه که شب روز را تعریف میکند، مرگ نیز زندگی را معنا میبخشد.»
او افزود: «اگر زندگی تا بینهایت ادامه مییافت، هیچ معنایی نداشت. به محض آنکه زندگی با مرگ مواجه میشود، ارزش و معنا پیدا میکند.»
عبدالملکیان با تأکید بر پیوند درونی شعر و مرگ گفت: «شعر، در معنای حقیقی خود، در سرزمین مرگ رخ میدهد. مرگ تنها به معنای فقدان نیست؛ بلکه آغازی دیگر است. همانگونه که احمدرضا احمدی میگوید: یک شهر گفت آری، پرندهای که از کنار برج بلند میگذشت گفت نه. این "نه" همان جایی است که شعر آغاز میشود.»
شاعر مجموعه هیچچیز مثل مرگ تازه نیست درباره یکی از شعرهای خود با مضمون «دیگر نه اصراری به زندگی دارم، نه اصراری به مرگ» بیان کرد: «ممکن است برخی آن را نشانه یأس بدانند، اما در حقیقت روایتِ رهایی و پرواز ورای مرگ و زندگی است؛ شخصیتی که پس از عشق، رنج و تنهایی، به آزادی رسیده است.»
او در ادامه گفت: «وقتی در شعری گفته میشود اگر بیایی گل میکارم، اگر نیایی هم گل میکارم"، این همان نگاه رهاشدهای است که نه به زندگی اصرار دارد و نه به مرگ. بهترین نوع زیستن شاید همین باشد.»
عبدالملکیان درباره آغاز علاقهاش به شعر نیز توضیح داد: «از هشت، نه سالگی با شعر مواجه شدم. بیش از آنکه محتوای مشخصی در یادم بماند، احساس کردم دلم لرزیده و تعادلم بههم خورده است. بعدها به این نتیجه رسیدم که شعر معشوقهای است حسود؛ به این معنا که اگر شاعر آن را برای چیز دیگری بخواهد –جایگاه، شهرت، یا منفعت– شعر او را ترک میکند. شعر، یکسره توجه و انرژی شاعر را میطلبد.»
او مهمترین نیاز شاعر را خلوت دانست و افزود: «تمام تجربههای بیرونی باید در خلوت شاعر رسوب کند تا در ناخودآگاه او عمق بیابد و سپس به شکل شعر جاری شود. شعر، محصول همین جوشش درونی است.»
گروس عبدالملکیان تأکید کرد که شعر نهتنها روایت فردی شاعر، بلکه شیوهای برای تعریف دوباره جهان است؛ روایتی که گذشته، اکنون و آینده را در پیوندی شاعرانه به هم متصل میکند.
در ادامه گفتوگوی سروش صحت با گروس عبدالملکیان در برنامه «اکنون»، شاعر معاصر به ماهیت شعر و نسبت آن با ناخودآگاه و آگاهی پرداخت.
او در توضیح چیستی شعر گفت: «شعر از ناخودآگاه میجوشد. بسیاری از تعاریف کهن و معاصر درباره شعر، چه در ایران و چه در جهان، به همین نکته اشاره دارند. عطار نیشابوری در تذکرهالاولیا با بیانی دیگر همین حالوهوای شاعرانه را توصیف کرده است. آندره ژید نیز میگوید: شعر را جنون دیکته میکند اما عقل مینویسد. این همان ترکیب جوشش و کوشش است.»
عبدالملکیان در ادامه افزود: «تعریف من این است که شعر حاصل تصادف ناخودآگاه و آگاه است. هرچه عظمت این دو بیشتر باشد، انفجار بزرگتری به نام شعر رقم میخورد و نوری پرشکوهتر ساطع میشود. پل والری نیز میگوید: مصرع آغازین شعر هدیه خدایان است؛ یعنی نقطه آغاز، هدیهای است از ناخودآگاه، اما ادامه مسیر بر عهده شاعر است که باید این چشمه را هدایت کند و به بار و منظر تبدیل نماید.»
او سپس با اشاره به نسبت عقل و احساس گفت: «اگر تنها بر ناخودآگاه تکیه کنیم، راه به جایی نمیبریم و اگر فقط به عقل بسنده کنیم، زندگی ملالآور میشود. جذابیت زندگی و شعر در ترکیب این دو است؛ جایی که عقل مراقبت میکند و ناخودآگاه شیطنت میآورد.»
در این بخش از گفتوگو، عبدالملکیان به شعری از رضا صفریان اشاره کرد و افزود: «همواره راه به بیراهه میرسد، بیراهه به راه، و در میان راه و بیراهه آنکس که به راه میاندیشد گمراه است.»
او این شعر را نمونهای زیبا از بازی میان راه و بیراهه در زندگی و شعر دانست.
شاعر مجموعه هیچچیز مثل مرگ تازه نیست در ادامه درباره کودکی و تجربههای اولیهاش توضیح داد: «در کودکی بیش از هر چیز اهل بازی بودم و بازی میساختم. شاید همین باعث شد هیچگاه احساس ملال نکنم. خاطرم نیست در طول ۴۵ سال حتی یکبار گفته باشم که حوصلهام سر رفته است. در کودکی با نوار کاست برای خودم دروازه فوتبال میساختم، با مداد و ماژیک تیم درست میکردم و تیلهها توپ بودند. گاهی هم با کتابها پیست مسابقه طراحی میکردم و ماشینها از روی آن سر میخوردند. همین روحیه بازیگوشی بعدها به شعرم سرایت کرد.»
او افزود: «از همان سالهای نوجوانی در کنار پدرم و دوستان نزدیکش مثل منوچهر آتشی و قیصر امینپور، با شعر و نقدهای جدی مواجه میشدم. اما بیش از همه این تجربههای کودکی و خلوتهای پر از بازی، سرچشمه اصلی جوشش درونی من شدند.»
عبدالملکیان تأکید کرد که شعر همچون بازی، محصول تخیل و آزادی ذهن است؛ تخیلی که در پیوند میان ناخودآگاه و آگاهی، راه و بیراهه را به هم میدوزد و جهان را از نو میسازد.
در ادامه برنامه «اکنون»، گروس عبدالملکیان از نسبت خیال و تخیل، تجربههای نوجوانی و نقش موسیقی در شعر سخن گفت.
او ابتدا تفاوت میان خیال و تخیل را توضیح داد: «خیال بیشتر به رویا و بازی ذهنی کودکانه نزدیک است؛ جایی که تصویرسازی و تداعی شکل میگیرد. اما تخیل لایه میسازد، تفکر ایجاد میکند و جهان را ساختارمندتر میبیند. خیال در همان مساحت خود باقی میماند، ولی تخیل دست به معماری ذهنی میزند.»
عبدالملکیان با یادآوری دوران نوجوانی و عاشقانههای آن سالها گفت: «شعر برای من در آن دوره نوعی ابزار بود؛ ابزاری که شاید بسیاری از دوستانم نداشتند. اما جالب است که میبینم خیلیها از همان شعرها در زندگی شخصیشان استفاده کردند و گاهی پیام میدادند که مثلاً شعر شما باعث شد رابطهای شکل بگیرد یا ادامه پیدا کند.»
او سپس چند نمونه از شعرهای نخستین خود را خواند و افزود: «اولین تجربههایم از حدود ۹–۱۰ سالگی شروع شد. مادر همیشه مشوق بود، اما پدرم ابتدا چندان جدی نمیگرفت. بعدها که شعرها را دید، گفت اگر میخواهی سپید بنویسی، اول باید وزن را یاد بگیری. باید در شعر کلاسیک تمرین کنی تا بتوانی آزادانه از آن عبور کنی. این حرف درواقع هم نقد بود و هم تشویق.»
این شاعر بر اهمیت موسیقی در شعر، حتی در شعر سپید، تأکید کرد: «بعضیها فکر میکنند شعر سپید یعنی حذف موسیقی، اما حقیقت این است که موسیقی درونی میشود. موسیقی شعر سپید مثل گیتار باس در یک گروه موسیقی است؛ بهچشم نمیآید، اما اگر حذف شود کل اثر فرو میریزد.»
او برای توضیح بیشتر بخشی از شعری خود را خواند: «درها گلوله خوردند،
جنگل گلوله خورده است،
خون همین حالا دارد در انارها جمع میشود.»
و در ادامه عنوان کرد که چگونه با مکثها و شکست سطرها، موسیقی پنهان در شعر حفظ و هدایت میشود.
عبدالملکیان مسیر شعر فارسی پس از نیما را نیز در همین روند دانست و یادآور شد: «نیما موسیقی کلاسیک را درونیتر کرد. فروغ، سپهری، آتشی و شاملو هم هرکدام این مسیر را ادامه دادند. حتی تجربههای پس از شاملو هم در دستگاه نیما قابل فهم است.»
در پایان بخش نخست این گفتوگو، او با اشارهای به جایگاه شاعر در جامعه خاطرنشان کرد: «فیلسوف چیزی را کشف میکند تا نشان بدهد، جامعهشناس و روانشناس هم همینطور. اما شاعر برعکس عمل میکند؛ او چیزی را پیدا میکند که پنهانش کند. این رازآمیزی و پردهافکنی همان کار ویژه شعر است.»
∎