به گزارش ایرنا، اسپیروس اِی. سوفوس دانشور و پژوهشگر علوم سیاسی در مرکز خاورمیانه مدرسه اقتصاد و علم سیاست لندن، در مقالهای در وبگاه استرالیایی «THE CONVERSATION»، ماجرای تجاوز نظامی رژیم صهیونیستی به ایران را در چارچوب راهبرد کلانتر شخص بنیامین نتانیاهو، نخستوزیر رژیم، مورد بررسی قرار داده است که واجد نکات تحلیلی قابلتامل و مهمی است.
در ادامه به مقاله این پژوهشگر انگلیسی اشاره میشود:
حملات اخیر اسرائیل به خاک ایران بهطور گستردهای بهعنوان اقدامی برای بازدارندگی یا یکی دیگر از بخشهای یک رقابت منطقهای طولانیمدت تفسیر شده است. این تفسیرها انگیزههای عمیقتر پشت اقدامات اسرائیل را نادیده میگیرند.
بهعنوان یک پژوهشگر علوم انسانیِ جهانی که در سیاستهای خاورمیانه تخصص دارد، معتقدم که جهان در حال مشاهده همگرایی یک بحران سیاسی داخلی و یک تغییر استراتژیک عمیق است، زیرا اسرائیل به «موجودی تهاجمیتر در یک نظم بینالمللی از همگسسته» تبدیل میشود.
بقای سیاسی
در مرکز تغییر استراتژیک کنونی اسرائیل، بنیامین نتانیاهو قرار دارد. رهبری تحت فشار که برای بقای سیاسی میجنگد، اما همچنین بهعنوان یک کنشگر حسابگر و فرصتطلب با دیدگاهی خاص نسبت به خاورمیانه شناخته میشود. در داخل اسرائیل، نتانیاهو با همگرایی بیسابقهای از چالشها، چندین اتهام فساد، اعتراضات گسترده علیه آنچه بسیاری آن را اصلاحات قضایی خودخواهانه میخوانند و یک ائتلاف شکننده که کابینه بر آن بنا شده است، مواجه است و به تشدید نظامی بهعنوان یک واکنش دفاعی و ابزاری سیاسی متکی شده است. بهنظر میرسد وی از این ابزار هم برای خاموش کردن نارضایتی در داخل و هم برای تحکیم کنترل در خارج استفاده میکند.
اما بهنظر میرسد که آرزوهای نتانیاهو فراتر از بقای سیاسی عاجل اوست. او بهدنبال تکرار "لحظه ۱۹۶۷" است لحظه ای که تعریفکننده میراث است تا از این طریق یک بازآرایی تحولآفرین از چشمانداز منطقهای در خاورمیانه که مسئله فلسطینیها را کنار میزند و برتری اسرائیلی را تحکیم میکند، محق کند.
این ضرورت دوگانه، تداوم قدرت در داخل و انباشت قدرت در منطقه، به احتمال زیاد شکلدهنده اقدامات اخیر نتانیاهو، از جمله حمله به ایران، پیشروی و گسترش اشغال در زمینهای سوریه، حمله اکتبر ۲۰۲۴ به لبنان و حملات جاری به غزه و کرانه باختری است.
با توصیف هر کارزار نظامی بهعنوان یک ضرورت ناخواسته که از سوی ایران، حماس یا حتی سختگیران ائتلاف بر او تحمیل شده، نتانیاهو تلاش داشته است حمایت عمومی را حفظ کند و در عین حال قدرت را مستحکم سازد. کابینه او از شرایط جنگی برای سرکوب اعتراضات عمومی، پیشبرد دستور کار رادیکال خود برای تغییر در قانون پایه و پیشبرد چشمانداز ژئوپلیتیکی اسرائیل استفاده کرده است.
نتیجه این استراتژی ناپایدار اما حسابشده است که به احتمال بالا مشخصه دوران نتانیاهو خواهد بود، هرچند پیامدهای قابل توجهی برای ثبات منطقه به دنبال خواهد داشت.
استراتژی کلان اسرائیل
در حالی که اقدامات نتانیاهو ممکن است اهداف سیاسی فوری او را تأمین کند، همچنین منعکسکننده یک تغییر بلندمدت در استراتژی کلان اسرائیل است. پس از حملات حماس در هفت اکتبر ۲۰۲۳، اسرائیل الگوی طولانیمدت حملات پیشگیرانه و کارزارهایی برای خنثیکردن ضربههای واردشده پیشین از رقبای خود را تشدید کرد. این استراتژی در غزه در مقیاسی بیسابقه دنبال شده است، اما اغلب بدون هدف سیاسی روشن بوده است.
این الگو با دکترین سیاست منطقهای که نتانیاهو در کتابش به نام «مکانی در میان ملل» در سال ۱۹۹۳ مطرح کرده بود، همخوانی دارد، جایی که او ادعا کرد "تنها صلحی که در منطقه دوام خواهد آورد، صلحِ بر مبنای بازدارندگی است."
این سیاست به نمایش قدرت فراگیر اسرائیل، تضعیف چالشگران منطقهای و تلاش برای بازآرایی رادیکال خاورمیانه تأکید دارد. دکترین نتانیاهو، تجدید نظر تهاجمیتری از سنتهای امنیت پیشگیرانه قبلی اسرائیل است و در تضاد شدید با رویکرد رهبری دوران توافقات اسلو در دهههای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰ و شخصیتهایی مانند اسحاق رابین، شیمون پرز و در ادامه ایهود باراک قرار دارد.
آنها بر دیپلماسی به جای فشار قهری و برخورد دائمی تأکید داشتند. آنها به دنبال حل و فصل مشکلات از طریق راهحلهای سیاسی واقعی و همزیستی مذاکرهشده با فلسطینیها و کشورهای عرب همسایه بودند. این استراتژی که ریشه در مصالحه و آشتی محدود دارد، اکنون بهطور قاطع توسط رویکرد نظامیشده فراگیر نتانیاهو و چشمانداز او برای دستیابی به قدرت استراتژیک در خاورمیانه کنار گذاشته شده است.
این رویکرد زیرساخت تمام اقدامات مدرن اسرائیل است، اشغال بخشی از لبنان تا گسترش پایگاه نظامی در خاک سوریه، ویرانی غزه، تجاوز به ایران و افزایش درخواستها برای تغییر رژیم ایران از سوی کابینه کنونی اسرائیل همه در این چهارچوب قرار میگیرد.
از منطقهی حائل تا نمایش قدرت
این موضوع در هیچ کجا واضحتر از عملیاتهای در حال گسترش اسرائیل در جبهه شمالی نیست. در سوریه، اسرائیل از خلأ قدرت پس از بشار اسد بهرهبرداری کرده و کنترل نظامی بر حداقل ۱۲ کیلومتر مربع از سرزمینهای جدید اشغالی در سوریه را تحکیم کرده و زیرساختها و پایگاههایی را فراتر از خطوط آتشبس قبلی ساخته است.
این موضوع کمتر به حفاظت از جمعیتهای اقلیت یا بازدارندگی در برابر جبهه مقاومت، آنگونه که مقامات رژیم صهیونیستی ادعا کردند، مربوط میشود و بیشتر به ایجاد مناطق حائل بلندمدت و نمایش تسلط در یک سوریه شکننده پس از جنگ مربوط میشود.
الگوی مشابهی در لبنان مشاهده میشود. پس از ماهها تشدید تنش در مرز، اسرائیل نه تنها به دنبال تضعیف ظرفیت حزبالله بوده، بلکه همچنین سعی کرده است مناطق ممنوعهای را که تحت کنترل ارتش اسرائیل هستند در امتداد مرز ایجاد کند. این عملیاتها بازتابدهنده غرایز استراتژیک قدیمیتر هستند، اما اکنون در فرآیند جاری بازطراحی مرز شمالی اسرائیل ادغام شدهاند.
در نهایت، کارزار بمباران اسرائیل علیه ایران نشاندهنده دکترین حرکت به فراتر از مهار و به سمت تجزیه استراتژیک قدرت منطقهای رژیم ایران و تضعیف توانایی آن برای کنترل سرزمین خود است.
این تشدید درگیری و و ماهها جنگ در لبنان و سوریه، نتیجه تلاش اسرائیل برای دستیابی به یک شرایط منطقهای مطلوب است. شرایطی که در آن "محور مقاومت"تضعیف شده باشد و روابط دیپلماتیک بین اسرائیل و چندین کشور عربی برقرار شده باشد، هدفی که پس از توافقات ابراهیم در سال ۲۰۲۰ از اهداف بزرگ اسرائیل بود.
از همپیمان کشورهای غربی تا چالشگر منطقهای
ترکیبی از تغییرات داخلی و بینالمللی امکان تحول اسرائیل را فراهم کرده است. این تغییرات شامل تغییر در فرهنگ سیاسی اسرائیل است که با نفی تلاشها برای دستیابی به نوعی همزیستی و همکاری منطقهای توسط نتانیاهو، تشویق شده است؛ افزایش نفوذ راستگرایان افراطی در کابینه و ائتلاف؛ و اختلال مداوم نظم بینالمللی در دوران ریاستجمهوری دوم دونالد ترامپ در ایالات متحده که به اسرائیل فضای بیشتری برای مانور داده است.
این ترکیب، محدودیتهای اندکی را که نظم لیبرال بینالمللی در گذشته بر پیگیری سیاستهای منطقهای اسرائیل تحمیل کرده بود، تضعیف کرده و در دوران گسترشطلبی، درگیری دائمی و مدیریت تهاجمی — نه حل — مسئله فلسطینیها قرار دارد.
اسرائیل اکنون در مسیری مشابه روسیه و ترکیه قرار دارد و از نابرابریهای وسیع در قابلیتهای نظامی و اطلاعاتی میان قدرتهای منطقهای به نفع خود بهرهبرداری میکند، بدون توجه به هنجارهای بینالمللی، دیپلماسی را تضعیف کرده و ترجیح میدهد که اتحادهای معاملاتی به جای فرآیندهای صلح بلندمدت برقرار کند.
ایالات متحده این تحول را تسهیل کرده است. جو بایدن، رئیسجمهور پیشین و اکنون ترامپ تلاش بسیار کمی برای محدود کردن نتانیاهو انجام دادهاند.
طرح "ریویرا غزه"ی ترامپ، همراه با لفاظیهای انزواطلبانهاش، در عمل تصمیمگیری منطقهای را به اسرائیل واگذار کرده است در حالی که او همچنان برتری نظامی اسرائیل و استفاده آن از نیروی قاطع را برای شکلدهی به محیط منطقهای خود، تأمین مالی میکند.
عدم تمایل نتانیاهو برای پذیرش آتشبس کنونی به عنوان پایان قطعی درگیریها با ایران، واکنشهای بازنگرانه او و کابینهاش را نشان میدهد.
بیثباتی گستردهتری در منطقه مورد انتظار است، زیرا اسرائیل به دنبال نابودی تهدیدات با استفاده از نیروی نظامی عظیم بدون هرگونه پیشبینی استراتژیک پیشینی است.