به گزارش خبرنگار ایرنا، روز بیست و ششم مرداد ماه هر سال در تقویم تاریخ انقلاب شکوهمند اسلامی، یادآور بازگشت غرور آفرین و پرافتخار آزادگان سرافراز، این وارثان شهیدان و پرچمداران فداکاری و پایمردی برای حفظ خاک، شرف و ناموس خود و هموطنانشان است که پس از تحمل سالهای رنج و محنت غربت و اسارت در زندان های رژیم بعثی، اولین گروه آنان در ۲۶ مرداد ۱۳۶۹ با ورود به کشورشان بوسه بر این خاک پاک زدند.
آزادگان سرافراز حتی در دوران اسارت و زیرسخت ترین شکنجه های دشمن، با حفظ اعتقادات و باورهای خود، پرصلابت به راستی و حقیقت راه در پیش گرفته شده خود تاکید کردند و به نمادی از استقامت برای حفظ دین و آبروی ایران اسلامی در جهان تبدیل شدند. غیرت رشادت شجاعت
بر اساس آمار بنیاد شهید و امور ایثارگران، حدود ۴۳ هزار نفر از ایرانیها در دوران جنگ تحمیلی از سوی رژیم بعث عراق به اسارت رفته و به زندانهای عراق منتقل شدند که از این تعداد، ۷۳ نفر در همان دوران به شهادت رسیدند. کمسنترین آزاده، ۹ ساله بوده و کمترین سن در زمان اسارت پنج ساله اعلام شده است. همچنین ۶۰ بانوی آزاده نیز در بین آزادگان دفاع مقدس حضور داشتهاند.
و امروز این آزادگان سربلند، گوهرهای گرانبهایی هستند که مروج فرهنگ ایثار و شهادت، مقاومت و از جان گذشتگی و الگویی برای نسل های آینده محسوب می شوند تا علاوه بر راویان زنده وقایع و ابعاد مختلف جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، همچون نگینی بر پیشانی انقلاب اسلامی ایران بدرخشند.
استان زنجان نیز در مجموع ۳۵۳۵ شهید تقدیم نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران کرده است و ۵۸۶ آزاده دوران دفاعمقدس دارد که پنج آزاده غریب هم دارد که در زمان اسارت به درجه شهادت نائل آمدهاند. بیش از ۶۰ درصد از آزادگان استان زنجان سابقه بیشتر از پنج سال اسارت در اردوگاههای رژیم بعث عراق را دارند و تعدادی از این آزادگان در اردوگاههای عراق سختیهای زیادی را محتمل و به درجه جانبازی نائل شدند.
دوستعلی فیلو یکی از این آزادگان زنجانی است که بیش از هشت سال در اسارت رژیم بعثی بود و پس از سالها رنج این دوران شهریور ماه سال ۱۳۶۹ با گروهی دیگر از اسرا به میهن اسلامی بازگشت.
ایرنا: در چه سالی و به چه نحوی به اسارت دشمن درآمدید؟
جانباز ۵۵ درصد هستم اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در عملیات آزادسازی خرمشهر از ناحیه پا مجروح شدم، زمانیکه در جاده اهواز به خرمشهر بودیم این منطقه در تصرف عراقی ها بود من که پس از مجروحیت در همین منطقه افتاده بودم با پیاده شدن نیروهای عراقی در آنجا به اسارت درآمدم این درحالی بود که فقط به فکر شهادت بودم.
خونریزی زیادی از پاهایم داشتم عراقی ها هم من را رها کرده بودند به خیال اینکه بر اثر این خونریزی ها جان خود را از دست بدهم اما بعد از مدتی از طرف یکی از سربازان عراقی به کناری کشیده شدم و دکتر پای من را بست تا خونریزی آن قطع شود بعد از آن با یک دستگاه خودرو بعد از چندین بار جابه جایی، به بصره منتقل شدم.
بعد از عملیات غرور آفرین فتح المبین زمانی که بنیانگذار کبیر جمهوری اسلامی فرمان تشکیل ارتش ۲۰ میلیونی را دادند، افراد بسیجی وارد جبهه های جنگ حق علیه باطل شدند و من هم به تبعیت از فرامین رهبری وظیفه خود دانستم که با کمتر از ۱۵ سال به این دین عمل کنم هرچند به افراد سن پایین اجازه رفتن به جبهه را نمی دادند، آن زمان از زنجان درزمان اعزام گروه ما ۱۰۰ نفر از هم سالان من را برگشت زدند و اجازه ندادند به جبهه بروند اما هر کس به طریقی سعی داشت به تکلیف خود عمل کند.
ایرنا: از خاطرات دوران اسارت خود بگویید؟
در مرحله دوم عملیات بیت المقدس بعد از مجرحیت اسیر شدم و به مدت هشت سال و چهار ماه در اسارت بودم. حدود دو سه ماه که در بیمارستان اردوگاه بستری بودم بعد از آن به آسایشگاهی رفتیم که اسرا آنجا مستقر بودند. در ارودگاهی که اولین بار ما رفتیم چهار آسایشگاه داشت که متشکل از اسرای کم سن و سال بود یعنی اسرای ۱۳ تا ۲۰ سال در آن بودند و این گروه سنی، اغلب خبرنگاران را برای یافتن سوژه در آن ترغیب می کرد و می آمدند تا ندامت اسرای کم سن را از رفتن به جبهه و جنگ بشنوند و مخابره کنند اما هر کدام از آنها جواب عکس می شنیدند.
یکی از خبرنگارانی که به سراغ "مهدی طحانیان" که کم سن ترین اسیر بود رفت و به او گفت آیا پدر یا برادری بزرگتر نداشتی که به جبهه بیاید و تو را نیاورند و ایشان به خبرنگار گفت: برادری دارم ۱۲ ساله که با هزار زحمت او را راضی کردم بماند و من آمده ام جنگ کنم و پیام انقلاب را به گوش جهانیان برسانم و افتخار می کنم به این عمل خودم و این خبرنگار با کمال تعجب مثال پسر ۱۳ ساله خود را زد و گفت که او جرات ندارد به خرید نان از خیابان برود. در این مقطع که خبرنگاران زیادی به آن اردوگاه آمدند سوالات مختلف و جوابهای دندان شکنی رد و بدل شد.
دوران اسارت اگرچه دلتنگی و سختی های خود را داشت اما سراسر خاطره و رویدادهای ریز و درشت بود، یکی از اسرای ایرانی به ماموران اعتراض کرد که چرا ما را به اینجا آورده اید ما به فرمان امام امت، خمینی بت شکن آمدیم، جنگ کردیم و شهید شدیم، وقتی این اسیر نام امام خمینی را آورد ما همه صلوات فرستادیم و ماموران هرچه تلاش کردند این صدا را خاموش کنند نشد، شب ما را برای تنبیه بردند مهدی طحانیان ۱۳ ساله را ماموران چنان با چوب خیزران به کمرش زدند که می گفتچوب چنان شکست که خود ماموران وحشت کردند و من تنها نام صاحب الزمان را آوردم، فکر نمی کردم بعد از آن کمرم راست شود و بتوانم بلند شوم اما با ناباوری بلند شدم و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده بود، اما سراغ ما آمدند و گفتند بعد از این اگر بخواهید صلوات بفرستید، شکنجه شدید خواهید شد.
زمان اعزام به جبهه، اسارت تنها چیزی بود که به آن فکر نمی کردم. بعد از آن نیز انتظار طولانی شدن زمان اسارت را نداشتم اما انسان ها به امید زنده هستند و ما هم سالهای دراز اسارت را به شرایط عادت کردیم و با امید به رحمت خداوند و با توسل و توکل این روزها را گذراندیم.
در آن زمان که ما اسیر بودیم، عراقی ها چهار بانوی ایرانی را نیز به اسارت درآورده بودند آنها هم در اردوگاه ما بودند، اولین عاشورای سال ۱۳۶۱ بود که ما در اسارت بودیم احتمالا مهر یا آبان ماه بود، از عراقیها خواستیم اجازه دهند عزاداری کنیم، اجازه ندادند و فرمانده اردوگاه به نام سرگرد محمودی با خیال راحت به مرخصی رفت. چهار نفر خواهر اسیر بالای آسایشگاه ما در اتاقی سه در چهار اقامت داشتند.
کنار آسایشگاه ما نیز جانبازان قطع نخاع و قطع پا و دست داشتیم هنوز در آن زمان اسرا تبادل نشده بودند، در این زمان خواهران شروع به عزاداری با نوای "مهدی یا مهدی به مادرت زهرا امشب امضا کن پیروزی ما را " کردند و صدای آنها به آسایشگاه پایین که جانبازان بودند رسید و کنار آن آسایشگاه ما بودیم که ما هم صدا را شنیدیم و این عزاداری به همه آسایشگاهها و اردوگاه سرایت کرد.
عراقی ها که اجازه عزاداری به ما نداده بودند این عزاداری های خودجوش را دیدند از طرفی هم جرات نمی کردند به داخل آسایشگاه بیایند و فقط از بیرون و پشت پنجره با کابل برای ایجاد وحشت سر و صدا می کردند. چند ساعت آنچه در توان داشتیم سینه زنی و عزاداری کردیم و فردای آن روز فرمانده اردوگاه مرخصی خود را لغو کرد و بازگشت و حسابی ما را تنبیه کرد و گفت که امام حسین را خودمان کشته ایم و خودمان هم اگر بخواهیم برایش گریه می کنیم به شما چه ربطی دارد.
ایرنا: آیا در دوران اسارت موفق به زیارت حرم مطهر امام حسین(ع) شدید؟
حاح آقا سید علی اکبر ابوترابی (از رزمندگان دوران دفاع مقدس و بیش از ۱۰ سال در اسارت دشمن بود و لقب سید آزادگان به او داده شد) بعد از پایان اسارت از عراقی ها چند درخواست کرده بود که یکی از آنها به زیارت بردن اسرایی بود که چند سال آنجا بودند. گروه اول از اسرا به این زیارت رفتند و بازگشتند اما از آنجاییکه عراقی ها هر کاری می کردند هدفی پشت آن بود به ما گفتند گروه بعدی به این زیارت نروید چراکه احتمالا داخل حرم دوربین مخفی فیلم برداری کار گذاشته اند که اسرا به حرم بروند و آنجا آنها برای صدام دعا کنند و اسرای ما آمین بگویید و آن را ضبط و پخش کنند و بگویند اسرای ایرانی برای صدام دعا کردند. ما هم تصمیم گرفتیم ۱۰ روز قبل از رفتن به کربلا پیام مردم ایران را روی کاغذ به زبان عربی نوشته آنها را داخل خودکارها جاسازی کنیم و رسیدیم به کربلا آن را میان مردم پخش کنیم این کار را کردیم، عکس امام را که از روزنامه ها به دست آورده بودیم و یا بچه ها نقاشی کرده بودند را نیز داخل خودکارها جاسازی کردیم و آنها را داخل حرم میان مردم پرتاب کردیم.
سالهای سال دولت عراق به مردم گفته بود که ایرانی ها آتش پرست هستند وقتی رسیدم به کربلا برای خنثی کردن تبلیغات دشمنان وقتی از اتوبوس پیاده شدیم سینه خیز به سمت حرم رفتیم و مردم عراق نیز در اطراف به حال ما گریه می کردند که ما با عشق و علاقه به سمت حرم می رفتیم اینجا ما توطئه و تبلیغات دشمن را خنثی کردیم.
در وروی حرم شخصی عرب را آورده بودند که اذن دخول بخواند، داخل جمع ما ۴۰ نفر هم جاسوس بود، آن شخص اذن دخول را خواند و ما هم سراپا گوش بودیم که بعد شروع کرد ۱۰ تا دعا خواند تمام دعاها به نفع ما بود که آمین می گفتیم رسید به اسم صدام که گفت "خدایا حفظ کن رهبر ما صدام حسین را" وقتی این را گفت سکوت کامل در حرم حاکم شد و یک لحظه یکی از اسرا وسط جمعیت به زمین نشست و گفت "برای سلامتی امام خمینی صلوات" که ما صلوات را ختم کردیم و شخصی که اذن دخول می خواند را کنار زدیم.
آنها ما را جَری کرده بودند با توجه به دوربینی که بود ما هم همگی می گفتیم برای نابودی صدام صلوات، برای پیروزی رزمندگان اسلام صلوات، درجه دارها و سربازها مستعصل شده بودند و همدیگر را فحش می دادند که اینها چه کسانی هستند با خودتان آورده اید، اینها را جمع کنید و ببرید.
در آن روزها مردم عراق هم صدای ما را می شنیدند شاید ۱۴۰۰ سال بود که کربلا آن صدا را نشنیده بود وقتی حرم امام حسین(ع) را زیارت کردیم ما را به سمت حرم حضرت ابوالفضل می بردند ۴۰۰ نفر را به گروههای پنج نفره تقسیم کرده بودند از ابتدای صف یکی می گفت برای نابودی صدام صلوات، تنها کاری که می کردند پشت ما علامت ضربدر می زدند تا در اردوگاه به حساب ما برسند در آن هنگام از امام حسین(ع) خواستیم و گفتیم یا امام حسین ماموریتی که به ما محول شده بود به نحو احسن آن را انجام دادیم به ما کمک کن.
مگر کسی در عراق جرات داشت به صدام توهین کند و یا برای نابودی صدام دعا کند، وقتی رسیدم به اردوگاه انگار نه انگار که چنین اتفاقی افتاده بود درب اردوگاه را باز کردند و گفتند داخل شوید و تنبیهی هم در کار نبود و آنجا خستگی اسارت از تن ما بیرون آمد و توانستیم بسیاری از تبلیغات دشمنان را خنثی کنیم.