به گزارش خبرگزاری ایمنا، قزوین، پایتخت آزادگان ایران، هفتم شهریور ۱۴۰۴ میزبان رویداد ملی «آزادگان ایران» خواهد بود؛ مراسمی که با هدف گرامیداشت یاد و راه آزادگان سرافراز و بهویژه بزرگداشت سید آزادگان، شهید سیدعلیاکبر ابوترابیفرد، برگزار میشود.
️این رویداد که همزمان با بیستمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت شکل میگیرد، فرصتی برای بازخوانی بخشهایی کمتر روایتشده از تاریخ انقلاب اسلامی و تبیین ابعاد مکتب امام خمینی (ره) و شاگردان برجسته اوست.
️از بخشهای اصلی مراسم، انتشار تقریظ حضرت آیتالله العظمی خامنهای بر کتاب روایت زندگی و مبارزات شهید سیدعلیاکبر ابوترابیفرد با عنوان «پاسیاد پسر خاک» است. این کتاب هر فصل از زندگی و مبارزه این شهید را به تصویر کشیده است.
«پاسیاد پسر خاک» که چاپ هفتم آن چندی پیش توسط سوره مهر روانه کتابفروشیها شد، در دو فصل پیش و پس از انقلاب، نگاهی انداخته است به زندگی و زمانه پر فرازونشیب مرحوم ابوترابی فرد. نویسنده در فصل نخست به خانواده و شخصیت پدر مرحوم ابوترابی فرد، تحصیلات و آشنایی و همراهی با شهید اندرزگو میپردازد. فصل دوم کتاب، به پیروزی انقلاب و حضور مرحوم ابوترابی فرد در کمیته استقبال از امام (ره)، دفاع مقدس اختصاص دارد.
زندگی در اردوگاههای عراق که نقطه ثقل زندگی مرحوم ابوترابی فرد است، در این بخش به تفصیل پرداخته شده است. او که به سیدالاسرا شهره بود، هشت سال در اردوگاههای مختلف رژیم بعث حضور داشت و سنگ صبور اسرا بود. منش و سبک اخلاقی او از جمله نکاتی است که در خاطرات افراد مختلف به آن اشاره شده است؛ بهطوری که حتی دشمنان را تحت تأثیر قرار میداد.
قبادی برای نگارش این اثر ضمن استفاده از منابع کتابخانهای و مکتوب، از خاطرات مرحوم ابوترابی فرد و نزدیکان ایشان نیز بهره برده است.
در بخشهایی از این کتاب میخوانیم:
«صلیبیها، نامه خصوصی برایش میآوردند و آن را شخصاً تحویلش میدادند و درباره اسرا با حاجآقا گفتوگو میکردند. یک روز نزدیک نماز ظهر، جلو اتاق نشسته بودیم. حاج آقا سجادهاش را پهن کرده بود و ما در اطرافش هر کدام مشغول کاری بودیم. در همین هنگام خبر آوردند که صلیب آمد. بعد از چند دقیقه، شخصی به نام میشل که مسئول هیئت صلیب بود، سراغ حاجآقا آمد. بلافاصله خبر دادند که میشل با او کار دارد.
خودم شاهد بودم که حاجآقا ابوترابی به محض اینکه این حرف را شنید، سریع از جایش بلند شد و بدون اینکه کفشهایش را به پا کند، به طرف صلیبی دوید و صلیبی هم تا حاجآقا را دید، بلافاصله شروع کرد به دویدن به طرف او....»