شناسهٔ خبر: 74387338 - سرویس گوناگون
نسخه قابل چاپ منبع: عصر ایران | لینک خبر

قصه نان و نمک (7)/ بوسه به شانه «غلامرضا جانباز»

وقتی کسی میفهمه ما اسیر شدیم اولین سوالش اینه که کتک‌تون هم میزدن؟ در صورتیکه کتک هیچی نیست، کتک که میزنن تو یه نیم‌ساعتی درد میکشی، جیغ میزنی، بعدش درد تمام میشه. کابل بزنن تموم میشه، فلکت کنن تموم میشه. دردا، دردای دیگه است!

صاحب‌خبر -

عصر ایران ؛ احسان محمدی -  وقتی کسی میفهمه ما اسیر شدیم اولین سوالش اینه که کتک‌تون هم میزدن؟ در صورتیکه کتک هیچی نیست، کتک که میزنن تو یه نیم‌ساعتی درد میکشی، جیغ میزنی، بعدش درد تمام میشه. کابل بزنن تموم میشه، فلکت کنن تموم میشه. دردا، دردای دیگه است! انتظار!شما نمیدونی کی تموم میشه، شما نمیدونی کی آزاد میشی، 20 سالته، عید میشه، میشه 21 سالت، 22 سالت، 23 سالت، 24، 25 ... موهات سفید نمیشه و تو نمیدونی کی آزاد میشی! نه پدری، نه مادری، نه ارتباطی ....

 
راهنما زدم و ماشین را در شانه خاکی اتوبان تهران- کرج پارک کردم. بعد مثل کودکی که وسط ازدحام خیابان گم شده باشد گریه کردم. گاهی اوقات حس می‌کنم اگر بغضم را نگه دارم ممکن است شقیقه‌ام دو شقه شود. 
 
من در جنگ به دنیا آمدم، بزرگ شدم، تکه تکه شدن عزیزانم را دیدم، رنج‌های عمیق، کابوس‌های همیشگی ... اما گوش دادن به اپیزود «به وقت اسارت» تمام وجودم را چنگ زد. «امیر سودبخش» در پادکست ممتاز «رُخ» سراغ «غلامرضا جانباز» رفته بود. مرد فرهیخته، فروتن، مفید و عزیزی که حالا 63 ساله است. در 20 سالگی به اسارت گرفته می‌شود و تا دو سال بعد از پایان جنگ ایران و عراق درون زندان برای بقا می‌جنگد. 
 
قصه‌اش و بی‌رحمی روزگار حتی پس از پایان زندان با او شگفت‌انگیز است. آمیزه امید، استقامت و تلخند. مردی که نه پست گرفت، نه دنبال امتیازی رفت و نه برای فداکاری بزرگش سر کسی منتی می‌گذارد.
 
امروز سالروز بازگشت اولین گروه از اسرای جنگ تحمیلی است، مردهایی که خیلی کم از آنها شنیده‌ایم. ما حساب کسانی که در جنگ تحمیلی از جان و مال و آرامش‌شان گذشتند، را از کاسبان جنگ و آنان «که از تیرهای نخورده، لنگ می‌زنند» جدا می‌دانیم.

 

پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر