سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) _ شنو نوری: باد عصرگاهی مرز باشماق پرچمهای مشکی و سبز را به حرکت درمیآورد. زائران در صف عبورند، بعضی آرام ذکر میگویند، بعضی لبخند به کودکانشان میزنند که با شوق به سوی یک موکب متفاوت میدوند. در میان موکبهای پذیرایی و خدمات، خیمهای برپا شده که بوی کاغذ و رنگش از دور به مشام میرسد؛ «موکب کتاب حسینی»، ابتکاری از اداره کل کتابخانههای عمومی استان کردستان، امسال برای چهارمین بار در نقطه صفر مرزی میزبان زائران اربعین است.
اینجا نه فقط کتاب امانت میدهند و هدیه میکنند، که با برنامههای متنوع، راه کربلا را برای کودکان و بزرگسالان کوتاهتر و رنگینتر میسازند. در یک گوشه، «راوی مهربانی» برای جمعی از بچهها قصه میگوید؛ قصههایی که صدایشان با همهمه زائران و صدای پرچمها گره میخورد.
در ورودی موکب، بوی کاغذ و صدای بچهها با هم آمیخته است. دخترکی حدوداً هفتساله، دواندوان به سمت میز رنگآمیزی میرود. برگهای با تصویر پرچم ایران را برمیدارد و با وسواس شروع به رنگکردن میکند. وقتی کارش تمام میشود، پرچم را بالا میگیرد و میگوید: «میبرمش کربلا که همه ببینن ایران هم اومده.» کنار او، چند کودک دیگر مشغول کشیدن صحنههای عاشوراییاند؛ یک پسر بچه، تصویری از خیمهها و پرچم «یا حسین» را با مداد شمعی قرمز میکشد.
چند قدم آنسوتر، بعضی پرچم ایران را با دقت رنگ میکنند، بعضی صحنههایی از واقعه عاشورا را. برنامه ویژه «من با پرچم ایران بیعت میکنم» حالوهوای خاصی به موکب داده است. بچهها با پرچمهای کوچکشان عکس میگیرند و برگههایی را در دست دارند که روی آن نقاشی یا نوشتهای از دلشان برای ایران نقش بسته است.
در گوشهای دیگر، زائران بزرگسال در «نشست کوتاه کتابمحور» شرکت کردهاند؛ مجالی برای شنیدن معرفی چند کتاب الهامبخش و بردن یکی از آنها بهعنوان یادگاری سفر. پویش «خاطرهنویسی قدمهای معطر» نیز در این موکب جریان دارد؛ زائران چند خط از حس و حالشان را روی کاغذ میآورند تا بماند، نه فقط در دل، که روی صفحه.
در گوشهای، مردی میانسال کتاب کوچکی را ورق میزند. میگوید: «راه تا کربلا طولانی است، اما این چند صفحه انگار جاده را کوتاهتر میکند.» کنار او، نوجوانی با اشتیاق در حال رنگآمیزی طرحی از واقعه عاشوراست؛ دستهایش پر از رنگ، اما نگاهش آرام و مطمئن؛ زائران چند خط از حس و حالشان را روی کاغذ میآورند تا بماند، نه فقط در دل، که روی صفحه.
چند زائر، روی صندلیهای پلاستیکی نشستهاند و یک کارشناس، کتابی درباره فرهنگ عاشورا معرفی میکند. پیرمردی که از بوشهر آمده است، بعد از گرفتن یک کتاب دعا، با لبخند میگوید: «این کتاب هم مثل آب و غذاست، فقط برای روحه».
پویش «خاطرهنویسی قدمهای معطر» هم حالوهوای خودش را دارد. برگهها پر است از جملههایی کوتاه اما عمیق: «هر قدم که برمیدارم، یاد حسین است و مادرم که آرزو داشت همراه من باشد.» یا «این سفر را با کتاب شروع کردم و میخواهم با کتاب تمام کنم».
معصومه حسنیخوانسار، مدیرکل کتابخانههای عمومی استان کردستان، در خصوص این موکب گفت: «کتاب، همسفر خوبی است. ما میخواهیم زائران بدانند که همانطور که جسمشان در مسیر اربعین با آب و غذا نیرو میگیرد، ذهن و روحشان هم با داستان و اندیشه قوت میگیرد.» مرز باشماق این روزها تنها محل عبور نیست؛ نقطه تلاقی فرهنگ، ایمان و کودکانهترین لبخندهاست. جایی که کردستان به زائران نشان میدهد، حتی در پرشورترین روزهای مذهبی، میتوان لحظهای ایستاد، قصه شنید، رنگ زد، و کتابی برداشت تا مسیر تا کربلا را کوتاهتر کند.
در باشماق، قدمها فقط به سوی کربلا نمیروند، بلکه به سمت همدلی و برادری هم کشیده میشوند. این مرز در دل منطقهای است که همسایگی شیعه و سنی، نه روی کاغذ که در زندگی روزمره جریان دارد. در روزهای اربعین، همین همزیستی به شکلی زیبا در موکبها دیده میشود؛ جایی که جوانان اهل سنت در کنار برادران شیعه، برای زائران چای میریزند، کتاب هدیه میدهند و مسیر را نشان میدهند.
یک خادم اهل سنت، که چفیه کردی بر گردن دارد، در حالی که لیوانی چای به دست زائری میدهد، میگوید: «اینجا حسین مال همه ماست، نه فقط شیعهها. ما با هم راهی داریم، حتی اگر مذهبمان فرق کند.» این جمله، ساده اما پرمعنا، تصویری روشن از باشماق امروز است؛ جایی که پرچم «یا حسین» و «الله اکبر» در یک صف به اهتزاز درمیآیند و مرز جغرافیا، به مرز وحدت بدل میشود.
∎