سرویس بینالملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: ریموند آنتروباس در کتاب تازهاش «گوش آرام» (The Quiet Ear)، مینویسد که در کودکی، پدرش وقتی مست بود او را «سفید» و هنگامی که هوشیار بود «سیاه» صدا میزد. «سفید» در اینجا بهعنوان ناسزا به کار میرفت و به گفته نویسنده یعنی: «تو را نمیفهمم. دوستت ندارم. تو درد مرا درک نمیکنی.» پدر سیاهپوست آنتروباس در سال ۲۰۱۴ درگذشت. اکنون، او در آپارتمان خود در مارگیت، با فنجانی چای در دست و در کنار انبوه اسباببازیهای پسر خردسالش، آرام و با تأمل این خاطره را روایت میکند.
بهعنوان فردی ناشنوا که برای برقراری ارتباط به سمعک و لبخوانی متکی است، میگوید همیشه مجبور بوده «خودم را برای دیگران توضیح بدهم». و اکنون از خود میپرسد: «اگر مجبور نباشم این کار را بکنم چه؟ آزادی برای من چه شکلی دارد؟» پاسخ را در شعر یافت؛ مسیری که تحسین گسترده منتقدان را برایش بههمراه آورد. نخستین مجموعه شعریاش، پایداری (۲۰۱۸) (The Perseverance)، برنده جایزه راثبونز فولیو، جایزه نویسنده جوان سال ساندی تایمز و جایزه تد هیوز شد. این کتاب نسخه سانسورشدهای از شعر «مدرسه ناشنوایان» اثر تد هیوز را در خود دارد، همراه با پاسخی از آنتروباس که با طنزی تلخ، تصویر تحقیرآمیز هیوز از کودکان ناشنوا را وارونه میکند.
آنتروباس امروز انگیزه اصلی خود را شناخت انگیزهها و احساسات دیگران میداند. او باور دارد برچسب «سفید» از سوی پدر، بازتابی از بحران هویت و ناامنیهای او بوده است. پدرش که سیاهترین پوست را در میان هفت برادر داشت، در روستایی در جامائیکا به دنیا آمد و از کودکی حس «جوجه اردک زشت» را تجربه میکرد. در سهسالگی به خانه عمهای در کینگستون سپرده شد. پس از مهاجرت پدربزرگ به انگلیس، او نیز بهعنوان یک جوان به آن کشور فرستاده شد: ابتدا وولورهامپتون و سپس لندن؛ جایی که در یک مهمانی خانهای اشغالی با مادر سفیدپوست آنتروباس آشنا شد. این رابطه با رفتوآمدها و غیبتهای پدر ادامه یافت تا زمانی که شاعر چهار یا پنجساله بود و مادربزرگش سرپرستی او و خواهرش را بر عهده گرفت.
حتی در کودکی، آنتروباس احساس میکرد پدرش با سرزمین مادری خود رابطهای دوگانه دارد. پانزده سال پس از ترک جامائیکا، وقتی پدر به آنجا بازگشت، متوجه شد همهچیز تغییر کرده و ارتباط پیشینش را با مردم از دست داده است. «آنها شروع کردند به گفتن اینکه او سفید است، چون مدت زیادی دور بود.»
تنها راهی که برای کنار آمدن با هویت خود یافته، خلاقیت بوده است: «با آن جنگیدهام، با آن زندگی کردهام» و حالا میخواهد دیگران را هم در این مسیر شریک کند. کار آموزشیاش بهعنوان مدرس و ویراستار شعر آزاد و عضو هیئتمدیره مدرسه شعر، یکی از ابزارهای یاری به دیگران بوده است. با این حال، به دلیل شرایط شخصی، اخیراً کمتر توانسته چنین فعالیتهایی داشته باشد و همین برایش منبع عذاب وجدان شده است.
آنتروباس در سال ۲۰۱۸ ازدواج کرد، اما این رابطه به پایان رسید. در همان دوران، تشخیص کمشنواییاش جدیتر شد و پزشکان پیشنهاد کاشت حلزون دادند. او میگوید: «همیشه میترسیدم عمل جراحی بشنوایی طبیعیام را از بین ببرد. در نهایت، نپذیرفتم. میخواستم همان اندک شنوایی که داشتم حفظ کنم، حتی اگر سخت باشد.»
موضوع هویت ناشنوا در سراسر آثار او حضور پررنگ دارد. در پایداری و کتاب دومش همراه با گوش آرام، آنتروباس تلاش کرده است «روایت کمشنوا بودن» را از قالب پزشکی صرف، به تجربهای انسانی، هنری و فرهنگی گسترش دهد. او در اشعارش از نشانههای زبان اشاره بریتانیایی بهعنوان بخشی از بافت متن استفاده میکند؛ شیوهای که هم جذابیت بصری دارد و هم شیوهٔ ادراک مخاطب را تغییر میدهد.
زندگی خانوادگی نیز بخشی از دنیای شعری اوست. با تولد پسرش، نگاه آنتروباس به جهان تغییر کرد: «پدر شدن مرا به بازخوانی همهچیز واداشت. میخواهم تجربه کودکی او را متفاوت از تجربه خودم بسازم؛ جایی که شنیدن یا نشنیدن، معیار ارزشگذاری انسان نباشد.»
او معتقد است شعر میتواند ابزاری برای توانمندسازی باشد، به شرط آنکه ریشه در تجربه زیسته داشته باشد: «اگر شعری از درون زندگی واقعی نیاید، فقط بازی با کلمات است.» به همین دلیل، در کارگاههای آموزشیاش به دانشجویان توصیه میکند صادقانه و بیپرده بنویسند، حتی اگر به معنای مواجهه با گذشتهای تلخ باشد.
وقتی صحبت به منسوببودن به دو میراث متضاد – یکی از قربانیان نظام بردهداری و دیگری از بهرهمندان آن – میرسد، مکثی طولانی میکند و میگوید: «شعر جایی است که میتوانی این تناقضها را زنده و ملموس نگه داری، بیآنکه مجبور باشی آنها را به یک پاسخ ساده کاهش دهی.»
حالا، در آرامش نسبی، او به نوشتن ادامه میدهد و برای چاپ مجموعههای تازه آماده میشود. در عین حال، با همان دغدغه همیشگی، به این فکر میکند که چگونه میتوان جهانی ساخت که کسی مجبور نباشد برای پذیرفتهشدن، خودش را «توضیح» دهد.
∎