سرویس دین و اندیشه خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - امیرحسین خداپرست [۱]: آیا زندگی معنایی دارد؟ اگر دارد، چگونه میتوان آن را شناخت یا ساخت؟ و اگر ندارد، آیا باید در مقابل این بیمعنایی تسلیم شد یا میتوان، چنانکه کامو میگوید، همچون سیزیف، معنا را از دل همین پوچی بیرون کشید؟ اینها پرسشهاییاند که شاید هر انسانی در لحظهای از خلوت درونی یا مواجهه با مرگ یا تجربهی رنج و حیرت با آنها مواجه میشود. کتاب «سفر فلسفی در جستجوی معنای زندگی»، اثر یووال لوری، که نشر ققنوس ترجمهی فارسی آن را به قلم سعید عابدی منتشر کرده است، اثری فلسفی و، در عین حال، شخصی است که تأمل عقلانی دربارهی این پرسشها را موضوع اصلی خود قرار داده است. کتاب نه رسالهای نظاممند به سبک سنتیِ فلسفهی تحلیلی است نه صرفاً مطالعهای در تاریخ فلسفه و نه حتی مرثیهای اگزیستانسیالیستی بر اضطراب و نومیدی انسان مدرن بلکه سفری است ذهنی و وجودی، که با صداقت تمام دغدغهی نویسنده را به مسئلهای فلسفی و قابل تأمل برای خوانندگان بدل میسازد. این سفر با بحران معنای شخصی آغاز میشود اما با پیگیری آثار و افکار چهار متفکر مهم، یعنی تولستوی، ویتگنشتاین، سارتر و کامو، به تأملی عام دربارهی معنای زندگی در سنت فلسفی مدرن بدل میشود.
کتاب با تولستوی آغاز میشود، نویسندهای بزرگ که در میانهی شهرت و موفقیت به بحرانی شدید دچار میشود، بحرانی که در اعترافات او و داستان مشهور مرگ ایوان ایلیچ بازتابیده است. لوری با تحلیل عمیق این آثار نشان میدهد که چگونه دغدغهی معنا در زندگیِ بهظاهر موفق و مرفهِ تولستوی به زخمی روحی و بحرانی فلسفی بدل شد. انسان مدرن، بهرغم دستاوردهایش، در مقابل مرگ بیپناه است و اگر معنایی فراگیر و متعالی در زندگی نیابد، همهچیز، از جمله لذت، موفقیت، خانواده و کار، بیمعنا جلوه خواهد کرد. لوری از خلال روایت تولستوی، مسئلهی زندگی را صورتبندی میکند، مسئلهای که نه علمی است نه اخلاقی نه عملی و نه روانشناختی بلکه پرسشی است که میکوشد معنای کل زندگی را در نسبت با مرگ، ابدیت و ناپایداری زندگی درک کند. اما آیا چنین معنایی قابل دستیابی است؟ تولستوی پاسخ را در ایمان، تجربهی تحقق ارادهی خدا و همدلی با رنج دیگران مییابد، معنایی که از دل تجربهی زیسته و زندگی فروتنانه پدید میآید. لوری با نگاهی همدلانه این پاسخ را تحلیل میکند و آن را نخستین ایستگاه سفر خود میسازد.
بخش دوم کتاب به ویتگنشتاین اختصاص دارد، متفکری که در سکوت و عقلانیتی خاص به مسئلهی معنا مینگریست. لوری نشان میدهد که چگونه ویتگنشتاین، بهویژه در رسالهی منطقی- فلسفی مسئلهی معنای زندگی را به سکوت حواله میدهد: آنچه را نمیتوان گفت باید ناگفته گذاشت. اما همین ناگفتنی شاید ژرفترین تجربهی معنا را برای او رقم میزند. لوری سکوت ویتگنشتاین را نه بیتفاوتی بلکه اشارهای به تجربهای عرفانی میداند، تجربهی نوعی حضور که حس جهان را بر انسان آشکار میسازد، حسی که در آن اخلاق، زیبایی و معنا به شیوهای غیرگفتاری اما عمیق تجربه میشود. در این بخش لوری مرزهای زبان، شناخت، اخلاق و تجربه را از خلال آثار و نامههای ویتگنشتاین بررسی میکند و نشان میدهد که چگونه مسئلهی معنا نزد او هم فلسفی است هم معنوی. پاسخ ویتگنشتاین، در واقع، به بازشناسی مرزهای پرسش و زبان میانجامد.
در بخش سوم، لوری به اگزیستانسیالیسم میپردازد و بهویژه افکار ژان پل سارتر را میکاود. سارتر، به جای جستوجوی معنا در بیرون، آن را در درونِ انتخاب آزاد انسان میجوید. «وجود بر ماهیت مقدم است»: این آموزهی بنیادین اگزیستانسیالیسم، به گفتهی لوری، معنای زندگی را به طرحی شخصی و باز بدل میکند؛ هر انسان، با انتخابهایش، معنای زندگی خود را میسازد. لوری، با تحلیلی روانشناختی و پدیدارشناختی، نشان میدهد که چگونه مسئلهی هویت شخصی و سفر زندگی نزد سارتر با مسئلهی معنا پیوندی درونی دارد. آزادی، مسئولیت، اضطراب و امکان خطا همگی در این دیدگاه جایگاهی اساسی دارند. اما پرسش مهم لوری این است: آیا میتوان از دل چنین آزادی پرمخاطرهای معنایی پایدار و عمیق برای زندگی ساخت؟ آیا ساختن معنا، در خلأ سنتها و در جهانی فاقد ارزشهای آفاقی، ما را به ورطهی نسبیگرایی و پوچی نمیکشاند؟
بخش پایانی کتاب به آلبر کامو اختصاص دارد، نویسندهای که پوچی را نه با ناله و نه با ایمان بلکه با نوعی طغیان پاسخ میدهد. لوری با تحلیل آثار کلیدی کامو، از جمله بیگانه و افسانهی سیزیف نشان میدهد که چگونه تجربهی پوچی، اگر بهدرستی فهمیده شود، خود میتواند عزیمتگاهی برای خلق معنایی تازه باشد. در نظر کامو مسئله نه یافتن معنا بلکه زندگی شرافتمندانه در جهانی بیمعنا است. انسان پوچگرا کسی است که میداند جهان پاسخی نمیدهد اما خود از پرسش دست نمیکشد. لوری با نگاهی تحلیلی نشان میدهد که طغیان کامو شکلی از پذیرش مسئولیت انسانی و خلق معنا در دل پوچی است، معنایی که نه در خدا و نه در نظامهای اخلاقی بلکه در شهامت انسان برای ادامه دادن راه، بهرغم بیپاسخ ماندن پرسشها، ریشه دارد.
یووال لوری در مقدمه کتاب بهروشنی اعلام میکند که این اثر برای کسانی نوشته شده است که میخواهند فکر کنند، نه آنان که در جستوجوی آرامش یا ایماناند. او میکوشد با طرح دقیق پرسشها، مرور پاسخها و حفظ پیوند میان دغدغهی شخصی و تأمل نظری، سفری فلسفی در پی معنای زندگی بیافریند. گرچه سفر لوری جایی به پایان میرسد، او خواننده را دعوت میکند که خود این مسیر را ادامه دهد. به نظر او، فلسفه نمیتواند معنای نهایی زندگی را به ما ببخشد اما میتواند نشان دهد که این پرسش پرسشی واقعی، مهم و درخور توجه است، پرسشی که تلاش برای طرحش خود نوعی خاص از زیستن است.
∎