شناسهٔ خبر: 74355460 - سرویس علمی-فناوری
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

جامعه ‌شناسی ایرانی در گفت‌وگو با مجتبی پورترکارانی؛

جامعه‌شناسان غالباً در برج عاج دانشگاهی خود باقی مانده‌اند

به گفته پورترکارانی، مردم و حتی سیاستگذاران اغلب جامعه‌شناسی را رشته‌ای «نظری» و «غیرکاربردی» می‌بینند و جامعه‌شناسان غالباً در برج عاج دانشگاهی خود باقی مانده‌اند. از این رو وظیفه جامعه شناسان است که این نهاد را تقویت کرده و تلاش کنند کارکردهای زیر ارتقا یابد.

صاحب‌خبر -

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) الهام عبادتی: در ایران، جامعه‌شناس بودن گاهی شبیه قدم زدن در خیابانی‌ست که تابلو ندارد، گاهی به «دانای کل بی‌عمل» تقلیل می‌یابد، گاهی به مترجم نظریه‌های غربی و گاهی هم به صدایی که فقط در دیوارهای دانشگاه می‌پیچد و بیرون نمی‌رود. با این حال، هنوز کسانی هستند که مصرانه، با همه خستگی‌ها و محدودیت‌ها، بر این باورند که جامعه‌شناسی می‌تواند به کار بیاید؛ اگر جدی گرفته شود، اگر خودش را بازتعریف کند، اگر با جامعه پیوند بخورد. مجتبی پورترکارانی دکترای جامعه شناسی دانشگاه تهران، یکی از همان صداهاست. او معتقد است جامعه شناسی به جای ماندن در برج عاج دانشگاه، باید از کلاس و کنفرانس بیرون بیاید و میان مردم، میان مسئله‌ها، میان دردهای واقعی برود. در این گفت‌وگو، او نه فقط از «جامعه‌شناسی ایرانی» سخن می‌گوید، بلکه از چیزهایی که نیست هم حرف می‌زند: از نظریه‌هایی که ساخته نشدند، از ارتباط‌هایی که برقرار نشد، و از تأثیرهایی که گذاشته نشد. اما همه‌چیز هم تاریک نیست. این گفت‌وگو، یک نقد صرف نیست؛ یک دعوت هم هست. دعوت به جسارت نظری، به بازگشت به مردم، به بازیابی نقش دانشگاه، و به گفت‌وگو با سیاست و قدرت بدون اینکه علم قربانی شود.

***

جامعه‌شناسان غالباً در برج عاج دانشگاهی خود باقی مانده‌اند

بیش از هشتاد سال و بلکه بیشتر از ورود جامعه‌شناسی به عنوان یک رشته و دیسیپلین دانشگاهی می‌گذرد. اما آیا در این مدت چیزی به نام «جامعه‌شناسی ایرانی» پدید آمده است؟

پاسخ من به این سوال ناظر بر دو رویکرد است. نخست رویکرد انتقادی؛ بر این اساس اگر منظور ما از «جامعه‌شناسی ایرانی»، یک پارادایم نظری کاملاً بومی و مستقل از مکاتب غربی، با مفاهیم، روش‌شناسی‌ها و نظریه‌های منحصر به فرد باشد که قابلیت تبیین پدیده‌های اجتماعی ایران را به شکلی متفاوت و عمیق‌تر از نظریه‌های وارداتی داشته باشد، پاسخ متأسفانه خیر است. زیرا در این چند دهه، آنچه بیشتر شاهد آن بوده‌ایم، ترجمه، اقتباس و کاربرد نظریه‌های غربی در بستر جامعه ایران بوده است. این عدم تولید نظریه بومی به دلایل متعددی رخ داده است: وابستگی شدید فکری به غرب، فقدان زیرساخت‌های لازم برای تولید نظریه بومی (شامل کمبود بودجه پژوهشی، ضعف در روش‌شناسی‌های کیفی عمیق و تاریخی، و عدم جسارت نظری)، سلطه گفتمان‌های سیاسی و ایدئولوژیک بر گفتمان علمی که اجازه بالندگی آزادانه فکری را نداده، و عدم توجه کافی به منابع فکری و تاریخی ایران در تولید دانش جامعه‌شناسی. ما غالباً به جای تولید، بیشتر مصرف‌کننده و در بهترین حالت، تطبیق دهنده بوده‌ایم. علاوه بر این، کیفیت علمی بسیاری از مراکز دانشگاهی جامعه‌شناسی ما مطلوب نیست و فارغ‌التحصیلان این رشته در تراز و استانداردهای جهانی قرار ندارند. گسست از جامعه جهانی و ضعف ارتباط علمی و آکادمیک با دانشگاه‌های برجسته بین‌المللی نیز به عدم انتقال تجربیات و عقب‌ماندگی از سطح رشد جهانی دامن زده است. متأسفانه، رشد فناوری‌های جدید نیز گاهی به سهل‌انگاری، کپی‌کاری و سرقت علمی در تولید پایان‌نامه و مقالات منجر شده است که به اعتبار علمی رشته لطمه می‌زند.

اما اگر با رویکرد کارکردی نگاه کنیم، منظور از «جامعه‌شناسی ایرانی»، مجموعه‌ای از آثار، پژوهش‌ها و نظریه‌پردازی‌هایی باشد که توسط جامعه‌شناسان ایرانی انجام شده و به طور خاص به مسائل و پدیده‌های اجتماعی ایران می‌پردازند، می‌توان گفت که بله، چنین جریانی وجود داشته و رو به گسترش است. کارکرد این رویکرد، بیشتر کمک به فهم و تفسیر پدیده‌های بومی مانند انقلاب، تغییرات خانواده، تحولات شهری، دین، هویت، توسعه‌نیافتگی و مسائل خاص اجتماعی ایران بوده است. این آثار، اگرچه کمتر تولیدکننده «نظریه» به معنای جهانی آن بوده‌اند، اما حداقل تلاش کرده‌اند «کاربرد» و «بومی‌سازی» مفاهیم را در دستور کار قرار دهند و با تحلیل عمیق‌تر، زمینه را برای راه‌حل‌های اجتماعی فراهم آورند. این تلاش‌ها، ولو ناقص، به افزایش خودآگاهی جمعی در مورد جامعه ایران کمک شایانی کرده‌اند. همچنین، جامعه‌شناسی به عنوان یک دیسیپلین در اقصی نقاط کشور گسترش یافته و گفتمان جامعه‌شناختی تا حد زیادی وارد جامعه شده است که این امر به افزایش آگاهی عمومی نسبت به پدیده‌های اجتماعی کمک کرده است. ترجمه متون بیشتر، فارغ‌التحصیلی شمار زیادی از دانشجویان و وجود اساتید متعدد، به انباشت سرمایه فکری و انسانی انجامیده که زمینه‌ای برای رشد کیفی آتی فراهم می‌آورد. تحولات فناورانه و فرآیند جهانی‌شدن نیز فرصت‌هایی برای دسترسی به منابع جدید و افزایش تعداد افراد آشنا با این رشته ایجاد کرده است.

آیا اصلاً با اصطلاح «جامعه‌شناسی ایرانی» موافق هستید و اگر آری، ویژگی‌ها و وجوه تمایز این جامعه‌شناسی با جامعه‌شناسی مثلاً آمریکایی یا … چه تفاوتی دارد؟

اصطلاح «جامعه‌شناسی ایرانی» می‌تواند دو وجه داشته باشد؛ از یک سو، می‌تواند به یک نوع ناسیونالیسم فکری منجر شود که هرگونه ارتباط با نظریات جهانی را رد کند و به بهانه «بومی گرایی» از معیارهای علمی و روش‌شناختی جهانی فاصله بگیرد. چیزی که تحت عنوان کدهایی مثل جامعه شناسی اسلامی و بومی کردن علم در سالهای اخیر زیاد شنیده اینکه موفق هم نبوده‌اند. این رویکرد می‌تواند خطرناک باشد و جامعه‌شناسی را به ایدئولوژی تقلیل دهد، ضمن اینکه ممکن است به تعریفی ایستا و غیرپویا از «جامعه ایرانی» منجر شود و مانع از شناخت تغییرات و تنوعات درونی جامعه شود. وجه دیگر آن است که جامعه‌شناسی ایرانی، به عنوان یک علم، گرچه در زمین ایران می‌روید و با مسایل ایران درگیر است ولی نتایج آن در سطح جهان قابل طرح است و از نظریه ها و روش‌های عام بهره می‌گیرد و این روش‌ها و نظریه‌ها را برای فهم و تبیین مسایل ایران تغییر می‌دهد ولی همچنان روشمند و سیستماتیک است و خصلت جهانی دارد. یعنی روش‌ها و چارچوب‌های تحلیلی آن باید قابلیت کاربرد فراملی را داشته باشند.

اگر فرض کنیم جامعه شناسی ایرانی وجود دارد اکنون بیشتر با ویژگی‌های محدود کننده اش شناخته شده است تا با قدرت و خلاقیت آفرینندگی اش؛ به این معناکه، اغلب نه به معنای تولید نظریه‌های قدرتمند، بلکه بیشتر به معنای محدودیت‌ها و چالش‌هایی است که ماهیت پژوهش‌های جامعه‌شناختی در ایران را تحت تأثیر قرار داده‌اند. برای مثال، تأثیر ساختار سیاسی بر موضوعات مانع از عمق‌یابی تحلیل‌ها در حوزه‌های حساسی چون دین و قدرت و جنسیت می‌شود، و متون مرتبط با نابرابری‌ها اغلب از زبان روز علمی فاصله گرفته‌اند. ضعف در کیفیت و اصالت پژوهش‌ها و عدم استقبال از پژوهش‌های انتقادی نیز از دیگر چالش‌هاست.

با این وجود، با اصطلاح «جامعه‌شناسی ایرانی» به معنای تمرکز بر مسائل و بستر خاص جامعه ایران، و تلاش برای تولید مفاهیم و نظریات متناسب با این بستر (و نه لزوماً مستقل از کلیت دانش جامعه‌شناسی)، کاملاً موافق هستم. کارکرد این رویکرد، افزایش دقت و عمق تحلیل پدیده‌های اجتماعی در ایران است. وجوه تمایز آن با جامعه‌شناسی آمریکایی یا ژاپنی، نه در اساس علم جامعه‌شناسی، بلکه در کانون توجه، پرسش‌های محوری، مفاهیم مورد تأکید و منابع نظری و تجربی آن است ولی جامعه‌شناسی ایرانی مورد انتظار باید بر مسائلی چون دین و تأثیر آن بر زندگی اجتماعی و سیاسی، رابطه پیچیده دولت-ملت و جامعه مدنی، تحولات خانواده و نسل‌ها در بستری سنتی-مدرن، هویت‌های قومی و مذهبی، سیاست‌گذاری‌های فرهنگی و اجتماعی (و تأثیر آنها)، جنبش‌های اجتماعی با خاستگاه‌های فرهنگی مذهبی اقتصادی خاص، و مدرنیته بومی و پیامدهای آن تمرکز بیشتری داشته باشد. این جامعه‌شناسی باید به دنبال مفهوم‌پردازی‌های جدیدی باشد که ریشه در تاریخ و فرهنگ ایران دارند. کارکرد این تفاوت، تولید دانشی است که برای ایرانیان و سیاست‌گذاران ایرانی، به طور خاص و عمیق، قابل فهم و کاربرد باشد و در عین حال به افزایش خودآگاهی جمعی کمک کند و بستری برای نظریه‌پردازی‌های آینده فراهم آورد.

مایکل بوراووی جامعه‌شناس فقید معاصر از چهارنوع جامعه‌شناسی حرفه‌ای، انتقادی، سیاستگذار و مردم‌مدار نام می‌برد. به نظر شما رویکرد و رهیافت جامعه‌شناسی در ایران به کدام یک از این وجوه بیشتر نزدیک بوده است؟

جامعه‌شناسی در ایران، به دلیل ساختار دانشگاهی، سیستم ارزشیابی اعضای هیئت علمی (مقاله-محور)، و محدودیت‌های بیرونی (سیاسی و مالی)، بیش از هر چیز به جامعه‌شناسی حرفه‌ای نزدیک تر بوده است. این نوع جامعه‌شناسی بر پژوهش‌های آکادمیک، انتشار مقالات در ژورنال‌های علمی، شرکت در همایش‌ها و تدریس در دانشگاه تمرکز دارد. پیامد انتقادی این رویکرد، اغلب غرق شدن در مباحث نظری محض، عدم ارتباط کافی با مسائل واقعی جامعه، و تولید دانش برای «خود جامعه‌شناسان» است، نه برای عموم مردم یا سیاست‌گذاران. این حرفه‌ای‌گرایی، گرچه از یک سو به حفظ استانداردهای آکادمیک کمک می‌کند، اما گاهی از سر «عافیت‌طلبی» بوده است؛ یعنی دوری از مسائل چالش‌برانگیز و تمرکز بر پژوهش‌هایی که در محیط دانشگاهی پذیرفته‌ترند و باعث شده دانش تولید شده در برج عاج دانشگاهی محصور بماند. همچنین، به دلیل فضای سیاسی، جامعه‌شناسی انتقادی نیز اگرچه در دانشگاه کمتر پدر حوزه عمومی بیشتر حضور دارد، اما اغلب به صورت کج‌دار و با احتیاط بیان می‌شود. این انتقادها گاهی در مقالات دانشگاهی و محافل آکادمیک مطرح می‌شوند و به حوزه عمومی هم راه می‌یابند ولی امکان رادیکال شدن و تأثیرگذاری گسترده را ندارند. بسیاری از نظریات و مفاهیم انتقادی به رغم طرح در مباحث آکادمیک، نتوانسته‌اند خارج از دانشگاه نفوذ گسترده‌ای بر جامعه داشته باشند.

حضور این انواع جامعه‌شناسی چه کارکردهایی داشته است؟

جامعه‌شناسی حرفه‌ای به حفظ استانداردهای آکادمیک، تربیت نسل‌های جدید جامعه‌شناس، و تولید انباشت دانش (هرچند ترجمه‌ای / تطبیقی) کمک کرده است. این دانش برای بقای دیسیپلین ضروری است. جامعه‌شناسی انتقادی هم در شکلی محدود در نهاد دانشگاه وجود داشته است؛ این جریان در شکل محدود خود، به نقد وضع موجود، افشای نابرابری‌ها، و زیر سوال بردن گفتمان‌های رسمی پرداخته است. کارکرد آن نیز، حفظ روحیه پرسشگری و پیشگیری از تبدیل جامعه‌شناسی به ابزاری در دست قدرت است. جامعه‌شناسی سیاستگذار نیز در شکل ضعیفی وجود داشته و گستره آن بسیار محدود بوده و اغلب توصیه‌های آنها شنیده نمی‌شود یا در فرآیند اجرا به دلیل بوروکراسی و ملاحظات سیاسی دولت‌ها کنار گذاشته می‌شود. کارکرد مورد انتظار آن (ارائه راه‌حل‌های عملی برای مشکلات اجتماعی) به ندرت محقق می‌شود و بیشتر در حد توصیه‌های کلی باقی مانده است چرا که جامعه شناس معمولاً در مرحله اجرا مشارکت داده نمی‌شوند و در حد بوروکرات مانده و توصیه‌های آنها وارد چرخه سیاستگذاری نمی‌شود.

اما درباره جامعه‌شناسی مردم‌مدار باید گفت حضور جامعه‌شناسان در میان مردم و برقراری ارتباط با آنها، به رغم تلاش‌های فردی و نهادی در سالهای اخیر و اقبال متوسطی که به آن شده هنوز در سطح کلان ضعیف است. این ضعف، ناشی از غلبه زبان تخصصی و عدم استفاده از زبان عامه توسط جامعه شناسان و عدم تمایل رسانه‌ها به استفاده از تحلیل‌های جامعه‌شناختی عمیق، و گاهی هم محافظه کاری خود جامعه‌شناسان به درگیر شدن مستقیم با مسائل مردم است. البته کارکرد آن می‌تواند افزایش آگاهی عمومی، دموکراتیزه کردن دانش و بازخوردهای مستقیم از جامعه به دانشگاه باشد تا کنون بسیار کم‌رنگ بوده است. به طور کلی، می‌توان گفت جامعه‌شناسی ایران، بیشتر در برج عاج دانشگاهی خود باقی مانده و نتوانسته ارتباط قوی و مؤثری با حوزه سیاست‌گذاری و حوزه عمومی برقرار کند.

چرا جامعه شناسی ایرانی به تعبیر شما برج عاج دانشگاهی نشین بوده و نتوانسته ناظر به مسایل جامعه ایرانی باشد؟ یا اگر هم ناظر بوده چرا نتوانسته در ارتباط با سیاست گذاری موفق باشد؟

ببینید بسیاری از جامعه‌شناسان ایرانی، هم «خواسته‌اند» و هم «تلاش کرده‌اند» به مسائل ایران بپردازند. شواهد آن را می‌توان در عنوان پایان‌نامه‌ها، مقالات علمی، و حتی کتاب‌های منتشر شده مشاهده کرد که به موضوعاتی نظیر فقر، اعتیاد، طلاق، آسیب‌های اجتماعی، مسائل شهری، توسعه، سیاست، فرهنگ و … می‌پردازند. اما در مورد «تا چه حد توانسته‌اند» و «در این زمینه موفق بوده‌اند»، با ارزیابی انتقادی می‌توان گفت که جامعه‌شناسان ما به علت عدم اعتقاد حکومت‌ها به ورود تفکر جامعه‌شناسی به ساختار قدرت، معمولاً در بیرون این ساختار نگه داشته شده‌اند و از توان و فکرشان به طور کافی استفاده نشده است و البته جامعه شناسان هم نوعی نگاه بدبینانه به دولت‌ها داشته‌اند. این جدایی باعث شده که راه‌حل‌هایشان معمولاً انتزاعی بوده و تناسبی با محدودیت‌ها و واقعیت‌های قدرت نداشته باشد. این محدودیت‌ها بیشتر ناشی از ضعف در روش‌شناسی‌های کاربردی، فقدان بودجه‌های پژوهشی کافی، عدم دسترسی به داده‌های موثق، و گاهی ترس از ورود به خطوط قرمز است. بسیاری از پژوهش‌ها در سطح توصیفی و تحلیلی اولیه باقی می‌مانند و کمتر به تولید راهکارهای عملی و قابل اجرا می‌رسند.

علاوه بر این جامعه‌شناسان به خاطر فضای نامناسب و محدودیت‌ها در بیرون، نتوانسته‌اند با گروه‌های مختلف جامعه ارتباط مؤثر برقرار کنند. نگاه غالباً انتقادی (گاهی نخبه‌گرایانه) آن‌ها به فرهنگ توده‌های عامه، مانع از هم‌پیوندی عمیق آن‌ها با جامعه بوده و این فاصله، باعث عدم تأثیرگذاری گسترده و ملموس بر زندگی مردم شده است. بسیاری از تحلیل‌های جامعه‌شناختی، به رغم دقت علمی، به زبان مشترک با مردم ترجمه نشده‌اند و از این رو موفقیت عملی محدودی داشته‌اند. با وجود این محدودیت‌ها منصفانه باید زحمات چند دهه تلاش جامعه شناسان را هم دید چرا که «خواستن» و «تلاش کردن» برای پرداختن به مسائل ایران، کارکردهای حیاتی داشته است: جامعه‌شناسان توانسته‌اند حجم قابل توجهی از دانش و تحلیل را در مورد پدیده‌های اجتماعی ایران تولید کنند که به فهم و تبیین این پدیده‌ها کمک کرده است. زیرا اگر چه راه‌حل‌های جامعه شناسان به مرحله اجرا نرسیده‌اند، نفس تحلیل و طرح مشکلات، به افزایش آگاهی عمومی و نخبگان نسبت به ابعاد و عمق معضلات اجتماعی کمک کرده است. همچنین این تلاش‌ها، حتی در شکل انتزاعی خود، زمینه‌ای برای توسعه نظری و روش‌شناختی در آینده فراهم می‌آورد و نیروی انسانی متخصص را برای ورود به چالش‌های پیچیده‌تر تربیت نموده و نتایج برخی پژوهش‌ها، هرچند غیرمستقیم، مورد استفاده فعالان مدنی، سازمان‌های مردم‌نهاد و حتی برخی مسئولین دغدغه‌مند قرار می‌گیرد.

در سطح جهانی، امروزه دیگر نمی‌توان از غلبه یک دیسپلین برای تبیین و پدیده‌های اجتماعی سخن گفت چراکه فضای دانشگاهی امروز متاثر از میان رشته ای‌هاست. در چنین فضایی جامعه‌شناسان ما تا چه اندازه با سایر محققان و پژوهشگران علوم انسانی در ارتباط هستند؟ آیا اصلاً این امر ضرورتی دارد؟

متأسفانه، ارتباط میان جامعه‌شناسان و سایر پژوهشگران علوم انسانی در ایران، به طور کلی، کافی و سیستماتیک نیست. این وضعیت به چند دلیل انتقادی قابل بررسی است؛ نوعی خودمداری رشته‌ای در فضای علمی ایران وجود دارد بطوری که هر رشته‌ای خود را «قطب عالم امکان» دانسته و توهم اصالت و برتری نسبت به سایر رشته‌ها را دارد. این نگاه انحصارطلبانه باعث شده که رشته‌ها امکان ایجاد یک زبان مشترک را نداشته و نتوانند با هم گفتگو کرده و کمتر زبان همدیگر را بفهمند و این مانع از ایجاد فضای گفتگوی مشترک و هم‌افزایی می‌شود. علاوه بر این نوعی تفاوت در روش‌شناسی و زبان تخصصی این رشته‌ها وجود دارد: زبان و رویکردهای اقتصاددانان، تاریخ‌دانان، فیلسوفان، انسان‌شناسان یا حقوقدانان ممکن است برای جامعه‌شناسان ناآشنا باشد و بالعکس و کمتر تلاشی برای ایجاد تیم‌های بین رشته ای برای گفتگو بر سر مسایل پیچیده انجام می‌گیرد.

علاوه بر این گاهی رقابت‌های درونی دانشگاهی مانع از همکاری می‌شود و به خاطر شرایط سیاسی و اقتصادی، معمولاً رشته‌های علوم انسانی به طور مستقل و متناسب رشد مناسبی نداشته‌اند. این عدم رشد، مانع از شکل‌گیری گرایش‌های بین‌رشته‌ای قوی و توسعه تخصص‌های بین‌رشته‌ای در سطوح بالاتر شده است. نتیجه این عدم ارتباط، تحلیل‌های تک‌بعدی و ناقص از پدیده‌های اجتماعی پیچیده بوده است و یک جامعه‌شناس به تنهایی نمی‌تواند راه‌حل جامعی برای یک بحران ارائه دهد. هم‌افزایی با متخصصان دیگر، می‌تواند منجر به پیشنهادهای عملی‌تر و مؤثرتر شود، تبادل نظر و همکاری با رشته‌های دیگر می‌تواند به جامعه‌شناسان کمک کند تا با نظریات جدید و روش‌شناسی‌های متفاوت آشنا شده و افق دید و ابزارهای تحلیلی خود را گسترش دهند. به طور خلاصه، بدون رویکرد بین‌رشته‌ای، جامعه‌شناسی خطر سطحی‌نگری و عدم توانایی در تبیین کامل پیچیدگی‌های اجتماعی را در خود دارد.

شما از محققانی هستید که معتقد به جامعه شناسی مردم مدارند. فکر می‌کنید ناظر به رویکرد جامعه شناسی مردم مدار در ایران ما با چه مسایلی در این حوزه رو به رو هستیم؟

فاصله جامعه‌شناسی با مردم، یک معضل جدی است. دلایل آن شامل زبان تخصصی و آکادمیک جامعه‌شناسان، عدم توانایی در تبدیل یافته‌های علمی به زبان ساده، عدم حضور فعال در رسانه‌های عمومی (به جز چند چهره معدود)، و عدم اعتماد عمومی به «دانش» دانشگاهی است. مردم و حتی سیاستگذاران اغلب جامعه‌شناسی را رشته‌ای «نظری» و «غیرکاربردی» می‌بینند و جامعه‌شناسان غالباً در برج عاج دانشگاهی خود باقی مانده‌اند. از این رو وظیفه جامعه شناسان است که این نهاد را تقویت کرده و تلاش کنند کارکردهای زیر ارتقا یابد.

جامعه‌شناسان باید توانایی تبدیل یافته‌های پژوهشی خود را به زبان ساده و قابل فهم برای عموم مردم پیدا کنند و زبانی را توسعه دهند که هم «خواص‌پسند» باشد (دقت علمی را حفظ کند) و هم «عامه فهم» (برای عموم قابل درک باشد). تولید محتوای عمومی مانند مقالات کوتاه، اینفوگرافیک، پادکست، ویدئوهای کوتاه در شبکه‌های اجتماعی (با زبان غیرآکادمیک) و برنامه‌های رادیو / تلویزیونی با تأکید بر «مسائل ملموس» و کاربردی برای زندگی روزمره مردم داشته باشد.

نوشتن در مطبوعات و وب‌سایت‌های عمومی، ستون‌نویسی و ارائه تحلیل‌های کاربردی در واکنش به رخدادهای اجتماعی و حضور فعال و کنش‌گری اجتماعی در میان مردم از موارد دیگر است. جامعه‌شناسان باید در میان جامعه حضور فیزیکی و عملی داشته باشند و با مردم در تمرین «کنش‌گری اجتماعی» و «مشارکت» همراه شوند. این به معنای انجام پژوهش‌های مشارکتی است که مردم را در فرآیند تعریف مسئله، جمع‌آوری داده و ارائه راه‌حل دخیل کند.

راه‌اندازی مراکز یا کلینیک‌های اجتماعی که با استفاده از یافته‌های جامعه‌شناختی، مشاوره و راه‌حل‌های عملی برای مسائل محلی و گروه‌های اجتماعی ارائه دهند. مشارکت فعال در بحث‌های عمومی و ارائه تحلیل‌های جامعه‌شناختی در مورد مسائل روز در رسانه‌ها وتبدیل یافته‌های علمی به دانش عمومی و فراگیر کردن گفتمان جامعه‌شناسانه از دیگر مسایل مهم در این حوزه است. همچنین برگزاری کارگاه‌ها و نشست‌های عمومی در دانشگاه‌ها و فضاهای شهری با موضوعات جذاب اجتماعی، که با دعوت از مردم، گفت‌وگوهای مستقیم و دوطرفه را شکل داده و در برنامه‌های درسی جامعه‌شناسی، واحدها و کارگاه‌هایی برای تقویت مهارت‌های ارتباطی، عمومی‌سازی دانش، و نوشتن برای غیرمتخصصین گنجانده شود. در پایان تقویت انجمن‌ها و نهادهای علمی و مدنی جامعه‌شناسی که پلی بین نهاد دانشگاه و جامعه مدنی باشند و در معرفی جامعه‌شناسی به عموم و ایجاد پل ارتباطی با جامعه نقش مهمی ایفا کنند.

ارزیابی‌تان از وضعیت جامعه‌شناسی در ایران یا جامعه‌شناسی ایرانی از حیث آثار و کتاب‌هایی که پدید آورده چیست و فکر می‌کنید مسیر پیش رو به کدام سمت و سو است؟

وضعیت جامعه‌شناسی در ایران، از حیث آثار و کتاب‌ها، یک تصویر دوگانه را نشان می‌دهد: از یک طرف بخش عمده‌ای از آثار، ترجمه متون غربی یا کتب آموزشی بر اساس همان متون است. تولید نظریه بومی و اصیل بسیار محدود است و بسیاری از پایان‌نامه‌ها و مقالات، صرفاً به کاربرد چارچوب‌های نظری موجود بر داده‌های جمع‌آوری شده می‌پردازند و کمتر به دنبال تولید مفاهیم جدید یا نظریه‌پردازی از داده‌ها هستند و به خصوص در پژوهش‌های کیفی، عمق و دقت روش‌شناسی‌ها غالباً کافی نیست و کیفیت تحقیقات کمی نیز مورد تردید است. همچنین برخی موضوعات مانند هویت، توسعه‌نیافتگی، آسیب‌های اجتماعی بارها بررسی شدند بدون اینکه به نتایج نوآورانه یا راهکارهای جدید منجر شوند و گاهی نیز ایده‌های نوآورانه یا انتقادی، به دلیل ملاحظات مختلف، امکان انتشار وسیع پیدا نمی‌کنند.

از طرف دیگر، تحقیقات انجام شده نقاط قوت و کارکردهای مهمی نیز دارد که باید دیده شوند. با وجود همه ضعف‌ها، حجم زیادی از اطلاعات و تحلیل‌ها در مورد جامعه ایران جمع‌آوری شده است که می‌تواند مبنایی برای پژوهش‌های عمیق‌تر و آینده باشد این آثار، به ویژه در حوزه‌های تاریخ اجتماعی، تحولات فرهنگی و آسیب‌های اجتماعی، به افزایش خودآگاهی جمعی کمک کرده‌اند و اجرای این پژوهش ها فرصتی برای تربیت نسل‌های جدیدی از جامعه‌شناسان بوده‌اند. علاوه بر این ظهور برخی آثار تحلیلی بومی فراتر از ترجمه، به تحلیل‌های عمیق و حتی مفهوم‌پردازی‌های بومی (مانند آثار برخی جامعه‌شناسان برجسته در حوزه‌های انقلاب، شهر، یا توسعه) منجر شده که نشان‌دهنده ظرفیت‌های بالقوه جامعه شناسی ایران است که نباید دست کم گرفته شود.

در پایان می‌توان گفت جامعه شناسی در ایران به رغم بی مهری‌ها و محدودیت‌ها در چند دهه اخیر رشد کرده است و نگاه انتقادی ما نباید مانع دیدن توانایی آن در بقا در شرایط سخت باشد. بنابراین خودزنی نهادی و فردی به معنا نفی دستاورد جامعه شناسی در ایران، کمکی به رشد جامعه شناسی در ایران نخواهد کرد. ما بایداعتماد به نفس خود را در مواجهه با پدیده‌های اجتماعی در ایران تقویت کنیم و باور کنیم که جامعه شناسی در شرایط امروز ایران که به دلایل مختلف سرمایه اجتماعی به شدت کاهش یافته و دولت نیز بخاطر تحریم‌ها و جنگ در شرایط سختی قرار گرفته است می‌تواند به کار آید، به شرطی که هم حاکمان به ندای جامعه شناسی و دیگر رشته‌های علوم انسانی به موقع گوش دهند و با آنها به گفتگو بپردازند و جامعه شناس هم اراده لازم برای ورود به مسایل را تقویت کند. این موضوع نیازمند جسارت فکری و نظری جامعه شناسان هست که هم در طرح مسایل بینش و جسارت لازم را داشته و در عین حال با نگاهی امیدوارانه به جامعه و دانشگاه در پیدا کردن راهکارهایی برای خروج از این وضعیت کمک کنند و با حفظ استقلال نهادی نیز با دولت نیز تعامل داشته باشند. این موضوع نیازمند تغییرات ساختاری در دانشگاه‌ها، قوانین و مقررات، و اراده جمعی جامعه‌شناسان و نظام حکمرانی و سیاستگذاری ماست.