به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک، مرتضی لطیفی در نشست تخصصی شرح «مثنوی معنوی مولوی» که با رویکرد میانرشتهای در فرهنگسرای سیدالشهدای (ع) اراک برگزار شد، اظهار کرد: مولانا، عارف سرگشته و پرّان در میان تداعیهای آزاد، روایتی غیرخطی، تکهتکه و انفجاری دارد.
وی با اشاره به بیت ۱۱۸ از دفتر نخست مثنوی معنوی و ۹ بیت پیش از آن گفت: در بیت «سایه خواب آرد تو را همچون سمر / چون برآید عشق، انشقالقمر»، مولوی همچون پرندهای که بر یک شاخه نمینشیند و نغمهپردازی نمیکند، پس از برش موقت ماجرای «بردن پادشاه آن طبیب الهی را بر سر بیمار»، به روایت موضوعاتی گوناگون میپردازد؛ از جمله نوع درد عشق و عاشقی، پیوند میان عشق اینسری و آنسری (خدایی و انسانی یا میانفردی)، دشواری فهم و تبیین عشق بهعنوان موضوعی شهودی و معنوی و تقابل آن با عقل جزئی، معاش روزمره و سودمدار. اما ناگهان در بیتهای ۱۱۹ تا ۱۲۲ به موضوع جان و روح فرودآمده از جهان غیرمادی یا اثیر روی میآورد و «روح کلی» را که به تعبیر قرآن «نفخت فیه من روحی» است، به خورشیدی تشبیه میکند که بر کالبد آدمیان میتابد: شمس جان کو خارج آمد از اثیر / نبودش در ذهن و در خارج نظیر.
لطیفی تصریح کرد: مولانا در این ابیات، هم عشق و هم جان یا روح را به شمس تشبیه میکند؛ جایی که عشق، شمس است و بر همه خورشیدوار میتابد و عقل جزئی همان سایه و قصه خوابکننده شبانه است.
وی افزود: با آوردن نام شمسِ عشق و جان، مولوی نمیتواند از شمس تبریزی سخنی به میان نیاورد:
چون حدیث روی شمسالدین رسید
شمس چارم، آسمان سر در کشید
واجب آید چون که آمد نام او
شرح رمزی گفتن از انعام او
به گفته لطیفی، این دو بیت در دفتر نخست مثنوی، آغازگر همه یادها و خاطرات ۱۶ ماهه آشنایی و همسخنیهای مولانا با «محمد بن علی بن ملکداد تبریزی» است؛ معلم و آموزگاری که او را از نام، شهرت و همهویتی با آنها رها کرد.
لطیفی افزود: شمس با نام و شهرت مخالف نبود، بلکه ناسازگاری او با این مفاهیم از آنجا ناشی میشد که انسان معمولاً با آنها همهویت شده و این وابستگی مانند بندی بر گردن، راه نفس کشیدن و پرواز کردن را میبندد.
به گفته او، هنر بزرگ شمس در مواجهه با مولوی ۳۸ ساله این بود که او را واداشت در آیینه خویش بنگرد و دریابد عشق یعنی باختن، نهادن و ترک تعلق:
خُنُک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش
بماند هیچش الاّ هوس قمار دیگر
∎