سرویس استانهای خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سید حسن حسینینژاد: حوالی میدان شهرداری گرگان و در ضلع شمالی و شرقیاش، پاساژی آشنا برای شهروندان گرگانی با عنوان «شیرنگی» به چشم میخورد که سالهاست دو کتابفروشی را در دل خود جایداده است.
کتابفروشی جنگل به مدیریت محمد ملکی با نزدیک به نیمقرن تجربه فعالیت و دیگری کتابفروشی مازندرانی با قدمتی کمتر اما با ویژگیهای منحصربهفرد، پاساژ شیرنگی را آمیخته با فرهنگ کردهاند.
در راهروی دومین درب ورودی پاساژ، باریکهای به چشم میخورد که سمت دیگرش به خیابان اصلی ختم میشود تابلویی با عنوان «پاساژ ملت» به چشم میخورد. پاساژی در پاساژ؛ که محل زیست و خدمترسانی کتابفروشی مازندرانی است.
نام «کتابفروشی مازندرانی» بر روی تابلوی هیچیک از مغازههای پاساژ ملت به چشم نمیخورد، زیرا این کتابفروشی اصلاً تابلویی ندارد؛ اما کمتر کتابخوانی در گرگان با این نام ناآشناست. آشنایی گمنام با دیرینهای به مدت ۳۲ سال.
صاحبش «رمضان مازندرانی» متولد ۱۳۲۰ است. پیرمردی خوشمشرب که بر اثر کهولت سن، کمی گوشهایش سنگین شده و از سال ۱۳۷۲ و پس از بازنشستگی از آموزشوپرورش، به کتابفروشی، حرفه مورد علاقهاش روی آورد؛ هرچند که این روزها به خاطر سن و سالش، تنها تا نیمههای روز پذیرای کتاب دوستان گرگانی است.
کتابهایی که ستون کتابفروشیاند
همینکه به انتهای درب ورودی دومین راهروی پاساژ شیرنگی رسیدم، مردی آشنا روی صندلیاش نشسته بود. انگار که پیشاپیش از بازدید سرزده من خبر داشت. کتابفروشی او از بیرون لبالب از کتابهایی است که تا سقف مغازه سر برافراشتهاند. گویی که ستونهای کتابفروشی هستند و این ستونها با جلوهای که از بیرون کتابفروشی دارند، وسوسه به دل هر کتابخوانی میاندازد.
رمضان مازندرانی هرچند که پذیرای هر مصاحبه و گفتوگویی بود، اما کمی هم بابت حافظهاش نگرانی داشت که مبادا ارقام و اعداد را بهخوبی به خاطر نیاورد اما بااینحال، گفتوگویمان را آغاز کردیم.
او در ابتدا ضمن ارائه معرفی مختصری از خودش، درباره علاقهمندیاش به کتاب و روی آوردنش به این حرفه گفت: متأسفانه پدر و مادرم آنچنان کتاب نمیخواندند. من در کودکی تحت تأثیر معلمهایی که داشتم به کتابخوانی علاقهمند شدم. ابتدا جذب کتابهای ژولورن و پیشبینیهای عجیبش شده بودم اما رفتهرفته به کتابهای اجتماعی و دینی روی آوردم.
تا اینکه بعدها وارد آموزشوپرورش شدم. اگرچه به علت ارتباط شغلم با کتاب و کتابخوانی بسیار به این عرصه علاقهمند بودم، اما تصورش را نمیکردم که روزی بتوانم کتابفروشی خودم را داشته باشم. چنین چیزی برایم مانند یک رؤیای دور از دسترس بود. تا اینکه بعد از بازنشستگیام در سال ۱۳۷۲ این کتابفروشی را در همین مکان تأسیس کردم.
شروع با کتابهای شخصی
مازندرانی ادامه داد: در آغاز با فروش کتابهای خودم شروع کردم. اغلب کتابهایی قدیمی بودند. خیلی سریع هم فروش رفتند. من حرفه کتابفروشی را با هزار جلد کتاب شروع کردم و در حال حاضر حدود ۸ هزار جلد کتاب برای فروش دارم و تقریباً دیگر جایی در کتابفروشیام نمانده است.
البته در ابتدا دلم نمیآمد که کتابهای خودم را بفروشم اما الآن شرایط برعکس است؛ یعنی مشاهده اینکه بسیاری از مردم ارزش کتاب را به نسبت اجناس دیگر نمیدانند برایم ناراحتکننده است.
این کتابفروش کهنهکار درباره جمعآوری کتابهایش عنوان کرد: همیشه سر خرید کتاب با همسرم بحث داشتم. چراکه از تعداد زیاد کتابهایی که میخریدم شاکی بود. هر موقع که میدانستم قرار است بیرون از خانه برود، کتابهای جدیدم را به خانه میاوردم.
پیش میآمد که آن کتابها را در قفسه میدید و متوجه نو بودنشان میشد؛ اما من میگفتم که آنها را قبلاً خریده بودم. حتی پیش میآمد که کتاب جدیدی خریده بودم ولی همسرم در خانه بود و نمیشد با آنها وارد خانه شوم. به همین خاطر کتابها را بالای دیوار میگذاشتم و در مواردی فراموششان میکردم و مأمور برق یا گاز به همسرم میگفت که یک کتاب روی دیوار خانه ما است و او هم متوجه میشد که این کار من است. البته همسرم هم کتابهای زیادی خوانده است.
مازندرانی ادامه داد: همسرم هم معلم بود و ۳۰ سال در مدارس دولتی و ۸ سال در مدارس غیرانتفاعی تدریس کرد. اکثر کتابهای تاریخی معروف را خوانده است. همچنین برخی از رمانهای طولانی مثل بینوایان، دن آرام و جان شیفته را خوانده است.
من هرگز از هزینه کردن برای خرید کتاب پشیمان نشدم. به یاد دارم که دهههای پیش هم بسیاری از مردم ترجیحشان بر این بود که درآمدشان را صرف مواد غذایی کنند؛ اما من به خرید کتاب علاقهمند بودم. البته همسرم گاهی به شوخی میگوید که اگر با همین سرمایه طلا میخریدیم، اوضاع مالیمان متفاوت بود. هرچند که خودش علاقه زیادی به مطالعه رمان داشت و مثل من فرهنگی بود.
آرامش در حضور کتاب
وی افزود: علاقه به خرید کتاب هنوز هم در من زنده است. هنوز هم اگر میشنوم که شخصی در شهرستانهای اطراف گرگان کتابهایی برای فروش دارد، حتی در این سن و سال هم علاقهمندم تا شخصاً برای خریدشان به آنجا بروم.
نگریستن به کتاب برای من آرامشبخش است. بهنوعی هم برایم یادآور طبیعت است که اکنون به مطالب ارزندهای آمیختهشده؛ اما این روزها بهشخصه کمتر کتاب میخوانم. چشمانم ضعیفتر از گذشته شده است. از همین رو، گاهی نگاهی به کتابها میاندازم؛ اما بهصورت ممتد کتابی نمیخوانم.
مازندرانی با تأکید بر اینکه هیچگاه کتابی قرض نداده است، گفت: هیچوقت دوست نداشتم که کتابی قرض بدهم. چرا که بسیاری ارزش کتابها را نمیدانند. بهطوریکه ممکن است قسمتی از آن را پاره کنند یا مواد غذایی روی آن بریزند. بسیاری از کتابخوانها این موضوع را بهخوبی درک میکنند؛ یعنی دوست ندارند که بهطور مثال جلد کتابشان تا بخورد. من فکر میکنم ظرافتی در برخورد این گروه از افراد با کتابها هست که تنها خودشان متوجه آن هستند.
کسی پیدا میشود ملک را با کتابهایش بخرد؟!
مازندرانی در ادامه از قصدش در فروش کتابفروشی و کتابهایش گفت و عنوان کرد: در حدود ۳۰ سالی که این کتابفروشی را داشتم، هیچوقت به تغییر کاربری آن فکر نکردم. اگرچه که ممکن بود درآمد بیشتری نصیبم بشود، اما هرگز به شغل دیگری علاقه نداشتم.
هنوز هم به این حرفه علاقهمندم؛ اما دیگر خسته شدهام. فرزندانم هم علاقهای به ادامه دادن این حرفه ندارند. به همین خاطر دلم میخواهد که کسی پیدا شود که کتابفروشی را با کل کتابهایش بخرد.
وی در خصوص چالشهای حرفه کتابفروشی در سنین کهنسالی گفت: سنگینی گوشهایم سبب میشود تا گاهی حرفهای مشتریان را نشنوم. حتی هنگامیکه چندین بار نام کتاب مدنظرشان را تکرار میکنند. این باعث میشود تا بهناچار بگویم آن کتاب را ندارم. ازاینرو است که دلم میخواهد این شغل را پس از ۳۲ سال کنار بگذارم.
روزی روزگاری پاتوق قدیمی اهالی فرهنگ
مازندرانی در ادامه بیان کرد: مرحوم علیاکبر ابراهیمزاده که از شاعران برجسته گرگان و پیشگامان شعر نیمایی این منطقه بودند، همیشه به من سر میزدند. حتی اگر کتابی هم نمیخریدند، برای گپ زدن نزد من میآمدند و ساعتها مشغول صحبتهای ادبی میشدیم.
همچنین کریم الله قائمی که از اهالی قلم و پژوهشگران خوب گلستانی هستند هم همیشه به کتابفروشی من میآمدند. آقای نصرتالله یوسفی که از محققین حوزه فلسفه هستند نیز از مشتریان ثابت من هستند. ازاینرو میتوان گفت که اینجا درگذشته پاتوقی برای اهالی فرهنگ و ادب گلستان بوده است.
این کتابفروش گلستانی درباره موضوعات کتابهایش عنوان کرد: در ابتدای تأسیس اغلب کتابهای تاریخی، رمان و شعر میخریدم. اینها موضوعات موردعلاقه خودم بودند. در حال حاضر نیز باب میل خودم کتاب میخرم. بهطور مثال، اگرچه که بعضاً در موضوع علوم سیاسی هم کتاب میخوانم، اما چون علاقه چندانی به این حوزه ندارم، چنین کتابهایی هم نمیفروشم.
در دهه ۷۰ کتابهای دینی و رمانهای تاریخی با ترجمه ذبیحالله منصوری طرفداران زیادی داشتند. خیلی از افراد با همین کتابها کتابخوان شدند. در حال حاضر نیز اکثر مشتریان من به رمان، روانشناسی و تاریخ علاقهمندند.
مازندرانی درباره طیف سنی مشتریانش گفت: بیشتر مشتریان رمان خوان من جوانان و خانمها هستند. مشتریان مسنتر من اغلب به دنبال کتابهای تاریخی میآیند. اینکه هنوز جوانانی به دنبال مطالعه هستند، حائز اهمیت است.