شناسهٔ خبر: 74342661 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: همشهری آنلاین | لینک خبر

گفت وگو با مختار باکویی برادر شهید مونا باکویی

روایت تلاش ۵روزه یک آتش‌نشان برای نجات خانواده‌اش | هنوز یاسیمن را پیدا نکرده‌ام

شهید دکتر علی باکویی‌کتریمی، استاد فیزیک هسته‌ای و عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس، بامداد جمعه ۲۳ خرداد در حمله موشکی رژیم صهیونیستی به محله نارمک تهران، به همراه همسر و دو فرزندش به شهادت رسید. پیکر او، همسرش مونا باکویی و فرزند نوجوانش آرمین در قطعه شهدای آرامستان ساری به خاک سپرده شد.۵

صاحب‌خبر -

همشهری آنلاین -ثریا روزبهانی: شهید دکتر علی باکویی‌کتریمی، استاد فیزیک هسته‌ای و عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس، بامداد جمعه ۲۳ خرداد در حمله موشکی رژیم صهیونیستی به محله نارمک تهران، به همراه همسر و دو فرزندش به شهادت رسید. پیکر او، همسرش مونا باکویی و فرزند نوجوانش آرمین در قطعه شهدای آرامستان ساری به خاک سپرده شد. اما یاسمین دختر ۲۳ ساله‌اش همچنان در انتظار تأیید نهایی آزمایش دی‌ان‌ای است تا جمع خانوادگی‌شان را در بهشت کامل کنند. مختار باکویی، برادر مونا و آتش‌نشان فداکار بعد از ۵ شبانه‌روز تلاش برای یافتن پیکر آنها کنار مزار خواهرش قول داد که یاسمین را هم به آن‌ها برساند تا روح خواهرش آرام بگیرد.

روایت تلاش ۵روزه یک آتش‌نشان برای نجات خانواده‌اش | هنوز یاسیمن را پیدا نکرده‌ام

صدای انفجار، کابوس یک شب تلخ

ساعت از سه گذشته بود که خانواده مختار از صدای انفجار از خواب پریدند. در حالی که تلویزیون خبر حمله رژیم صهیونیستی به تهران را پخش می‌کرد، همسر مختار تصویری از خرابی خانه‌ای در محله نارمک نشان داد و گفت: «این شبیه خانه خواهرت نیست؟» مختار باکویی، آتش نشان فداکار و برادر مونا باکویی اتفاقات تلخ آن شب را اینگونه روایت می‌کند: «خانه خواهرم نما و معماری متفاوتی داشت. به همین خاطر با دیدن تصویر زیر لب یا حسین گفتم و خداد خدا می‌کردم اتفاقی نیافتاده باشد. چون خانه آنها فاصله کمی با منزل ما داشت، با موتور خودم را به محل رساندم. آتش‌نشانی، آموبولانس و نیروی انتظامی خیابان را بسته بودند. لحظه به لحظه این حادثه برایم ملموس‌تر می‌شد. ساختمان آنها ۵واحد غربی و ۵واحد شرقی داشت. واحد شرقی کمتر تخریب شده و واحد غربی هم طبقه یک تا ۳وجود داشت، اما طبقات ۴و۵ همه از بین رفته بودند.

شاید حدود ۱۰دقیقه فقط در بهت و سکوت بودم. همه تصورات ممکن از جلوی چشمم می‌گذشت که شاید آنها شهید شده باشند یا شاید زیر آوارن ماندند. زمانی که پیکر آنها را پیدا می‌کردم با دیدنشان، چهره زنده آنها پیش رویم نقش می‌بست. مدام شماره موبایل آنها را می‌گرفتم، اما بی‌فایده بود. همکارهای ایستگاه آتش‌نشانی خودمان را دیدم و آنها می‌گفتند "تو برای چی اینجا هستی، الان که شیفت تو نیست. " تند تکرار می‌کردم اینجا خانه خواهرم است، آنها باور نمی‌کردند. به سمت خانه دویدم تا بتوانم آنها را نجات بدهم. یکدفعه همکارانم جلوی من را گرفتند. چون لباس و کلاه مخصوص نداشتم به خاطر دود، حریق و اجسام معلق در هوا اجازه نمی‌دادند جلو بروم. آنها را هل دادم و به سمت خانه دویدم. حیاط خانه از نخاله پر شده بود. تا طبقه سوم هرطور بود بالا رفتم، اما ستون بزرگی سر راه افتاده و امکان نفوذ به طبقات بالا وجود نداشت. هرچه دنبال روزنه می‌گشتم بی‌فایده بود. برگشتم و با اسرار از همکارانم خواستم با نردبان آتش نشانی من را بالا ببرند، اما باز چون لباس نداشتن، نگذاشتند.»

روایت تلاش ۵روزه یک آتش‌نشان برای نجات خانواده‌اش | هنوز یاسیمن را پیدا نکرده‌ام

جان‌هایی که بی‌جان بودند

مختار باکویی به ایستگاه محل خدمتش می‌رود تا لباس نجات بپوشد برای نجات دادن جان عزیزانش، اما غافل از اینکه دیگری جانی در تن آنها نمانده تا او رهایی ببخشد. او درادامه می‌گوید: «سریع سوار موتورم شدم و به ایستگاه آتش‌نشانی رفتم. لباس و وسایلم را برداشتم و به محل اصابت موشک برگشتم. دست و پایم را جمع و ذهنم را متمرکز کردم. متوجه شدم دیوار طبقه ۴شرقی سوراخ شده و از آنجا امکان دسترسی وجود دارد. وضعیت دردناک و همچنین خطرناکی بود. موشک در قسمت پذیرایی تا طبقه اول حفره بزرگی ایجاد کرده و ستون‌های بالا و سقف غربی روی هوا معلق بود. از همان روزنه داخل رفتم. داد می‌زدم، آرمین دایی، یاسمین، مونا خواهری، علی، من اینجام، شما کجایید؟ یه صدا بدید! من اومدم، جوابم را بدید! اصلا متوجه نبودم که بدنم به میلگردهای داغ یا اشیاء برنده برخورد می‌کند و آسیب می‌بیند. فقط هر روزنه‌ای که می‌دیدم خودم را داخل آن هل می‌دادم. هرچه زمان می‌گذشت و تلاشم به نتیجه نمی‌رسید، به عمق فاجعه بیشتر پی می‌بردم.

روایت تلاش ۵روزه یک آتش‌نشان برای نجات خانواده‌اش | هنوز یاسیمن را پیدا نکرده‌ام

پیکر آرمین، نخستین فردی بود که آن را در حیاط خانه پیدا کردیم. متاسفانه پیکر علی(داماد خانواده و شهید هسته‌ای) هم در همان محدوده یافتیم. او بسیار صدمه دیده بود. از همه بدتر پیکر خواهرم (مونا) بود که تقریبا ۲۰۰متر آنطرف‌تر بعد از برخورد به یکی از ساختمان‌ها بی سر روی زمین افتاده بود و قابل تشخیص نبود. آنها را از روی نشان‌هایی که داشتند حدسی شناسایی کردیم. همکاران آتش نشانی میدانستند امکان دارد این پیکرها به خانواده من تعلق داشته باشد، به همین خاطر آن ها را سریع داخل کاور قرار می‌دادند که من آنها را نبینم. ۳پیکر علی، آرمین و مونا پیدا شدند و آنها را برای تشخیص هویت به پزشک قانونی فرستادیم، اما همچنان از پیکر مونا خبری نبود. روز سوم از پدرم آزمایش دی ان ای گرفتند و خواهرم را شناسایی کردند. همچنین از روی دی ان ای داماد و خواهرم هم پیکر آرمین شناسایی شد. تا آن روز هیچ ذهنیتی نداشتیم و هنوز می‌گفتم که احتمال دارد مانند افرادی که بعد از چند روز زنده از زیر آوار بیرون می‌آوردیم، آنها هم زنده باشند، اما با تایید پزشک قانونی همه چیز برایمان تیره و تار شد.»

روایت تلاش ۵روزه یک آتش‌نشان برای نجات خانواده‌اش | هنوز یاسیمن را پیدا نکرده‌ام

یاسمین؛ تکه‌هایی که هنوز پیکر نشده‌اند

پنج شبانه‌روز جستجو ادامه داشت. مختار با دوستان آتش‌نشانش «مجید میرزایی، مهدی سلطانی، شیرمحمدی، فلاح‌زاده و ظاهری» آوارها را وجب به وجب گشتند. یاسمین عادت داشت در پذیرایی بخوابد. همین موقعیت مکانی‌ باعث شد عملیات جست‌وجو به خانه روبه‌رویی هم کشیده شود. تکه‌هایی از لباس، بخشی از جوراب و حتی تکه‌های گوشت بدن، در آشپزخانه آن خانه پیدا شده بود. عکس‌ها را به خواهر دیگرشان نشان دادند و او تأیید کرد که وسایل متعلق به یاسمین است. مختار باکویی از آرزویی می‌گوید که شاید آخرین خواسته خواهرش از اوست: «مشخص شد که هر ۴عزیزمان شهید شدند، اما پیکر یاسمین هنوز شناسایی نشده بود. به همین خاطر ۳ شهیدمان را تحویل گرفته و برای دفن آنها به سمت قطعه شهدای آرامستان ساری راهی شدیم. بعد از تشییع باشکوه این شهیدان کنار قبر خواهرم به او قول دادم یاسمین را هم پیدا می‌کنم و به آنها می‌رسانم تا روحش آرام بگیرد. از آن زمان تاکنون هرروز در پزشکی قانونی پیگیر هستم تا مشخص شود یکی از آن تکه‌ها به یاسمین تعلق دارد. آرزویی جز این ندارم که هرچه زودتر یاسمین را به مادرش برسانم و جمع خانوادگیشان در قطعه شهدا کامل شود.»

خواهری که مثل مادر بود

خواهرم مونا، سنگ‌صبور من بود. همه جا می‌گفت: "داداشم آتش‌نشان است و نمی‌گذارد مشکلی برایم پیش بیاید"، اما صد افسوس که کاری از دستم برنیامد.

روایت تلاش ۵روزه یک آتش‌نشان برای نجات خانواده‌اش | هنوز یاسیمن را پیدا نکرده‌ام

نخبه‌ای با رؤیاهای بزرگ

یاسمین، دختر جوان و باهوش، دانشجوی کارشناسی ‌ارشد رشته مهندسی کامپیوتر بود. موضوع پایان‌نامه‌اش در باره اینترنت اشیاء و بهینه‌سازی کاربرد دستگاه‌های هوشمند و قرار بود تابستان ۱۴۰۴ فارغ‌التحصیل شود. او می‌خواست کارآفرین باشد و اشتغال‌زایی کند.

روایت تلاش ۵روزه یک آتش‌نشان برای نجات خانواده‌اش | هنوز یاسیمن را پیدا نکرده‌ام

آرزویی که محقق نشد

آرمین، نوجوان ۱۶ساله پرشور خانه، عاشق فوتبال بود. یک ساک پر از مدال‌های قهرمانی و افتخار داشت. او در رشته تجربی درس می‌خواند و رؤیای پزشک شدن را در سرش می‌پروراند.

روایت تلاش ۵روزه یک آتش‌نشان برای نجات خانواده‌اش | هنوز یاسیمن را پیدا نکرده‌ام

هم دکتر هم بوکسور

دکتر علی باکویی کتریمی، مسیر علمی‌اش را در دانشگاه صنعتی امیرکبیر آغاز کرد و سپس با مدرک دکترای فیزیک هسته‌ای و ذرات بنیادی از دانشگاه دولتی مسکو در سال ۱۳۸۳ به ایران بازگش. باکویی، مردی از تبار علم و رزم بود؛ هم مربی رینگ بود، هم دانشجوی دکترای روان‌شناسی.

روایت تلاش ۵روزه یک آتش‌نشان برای نجات خانواده‌اش | هنوز یاسیمن را پیدا نکرده‌ام

مادر شهیدمونا باکویی:

ما مردانه می‌جنگیم

مویه نمی‌کرد، بلکه صدایش در زمان تشییع پیکر عزیزانش لرزه به تن‌ها می‌انداخت. در دلش داغ داشت، اما باز از مبارزه حرف می‌زد؛ مسیری که خانوادگی از آن هراس ندارند. مادر شهید مونا باکویی با صلابت فریاد سر می‌داد و می‌گفت: «ما مانند اسرائیل مخفی نمی‌شویم و موشک و جنگنده بر سر مردم نمی‌ریزم، مردانه می‌جنگیم. من ۴عزیزم شهید شد، اگر صد شهید هم در راه وطنم بدهم، برایم مهم نیست. من وطنم را نگه می‌دارم و ایرانم را حفظ می‌کنم. عزیزم را از دست دادم، ولی ایرانم را از دست نمی‌دهم. علی، مونا، آرمین و یاسمن مرد جنگ بودند.»