شناسهٔ خبر: 74291683 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

حسین سلیمی استاد روابط بین‌الملل در «میز دیپلماسی» ایرنا مطرح کرد؛

ارتقای جایگاه منطقه‌ای دستاورد ایران در جنگ بود/ ضرورت عبور از نگاه کوتاه‌مدت در دیپلماسی

تهران- ایرنا- استاد روابط بین‌الملل دانشگاه با اشاره به اینکه یکی از موفقیت‌هایی که ایران در این جنگ تحمیلی اخیر به دست آورد، تثبیت و ارتقای جایگاه منطقه‌ای‌ بود؛ گفت: این موضوع دقیقاً برخلاف انگیزه‌ای بود که ترامپ و اسرائیل از حمله به ایران است و می‌تواند فرصت طلایی برای طراحی ترتیبات منطقه‌ای جدید و سکوی پرش برای رسیدن به جایگاه بلندمدت مطلوب در نظام بین‌الملل باشد.

صاحب‌خبر -

به گزارش گروه سیاست خارجی ایرنا، حمله نظامی رژیم اسرائیل به ایران در بامداد ۲۳ خرداد سال جاری در تاریخ غرب آسیا و خاورمیانه به عنوان نقطه عطفی ثبت شد که از یک سو نگاه منطقه به ایران را دچار دگرگونی‌های محسوس کرد و از سوی دیگر ترسیم چشم‌اندازی بلندمدت برای ایران در ارتباط با جهان را ضروری ساخت. چشم‌اندازی که می‌تواند جایگاه ایران در منطقه و جهان را ارتقا دهد.

به منظور بررسی دلایل تحمیل جنگ به ایران از یک سو و آگاهی از مختصات، زمینه‌ها و بسترهای ضروری برای ترسیم چشم‌انداز آینده با «حسین سلیمی» استاد روابط بین‌الملل دانشگاه علامه طباطبایی به گفت‌وگو نشستیم که متن کامل این مصاحبه تفصیلی را در ادامه می‌خوانید.

اسرائیل به دنبال یک تثبیت بلندمدت‌تر برای جایگاه امنیتی خود است

تحلیل شما از زمینه‌ها و بسترهای شکل‌گیری تنش‌ها میان ایران و اسرائیل چیست؟ آیا این جنگ اجتناب‌ناپذیر بود؟

در پدیده‌های بین‌المللی و به‌طور کلی در پدیده‌های اجتماعی، امر اجتناب‌ناپذیر وجود ندارد. وقتی که اکنون در علوم جدیدی چون فیزیک و نیز پدیده‌های فیزیکی هم حتی آن نظام علت و معلولی قدیم و این اجتناب‌ناپذیری وجود ندارد و علمای فیزیک دیگر روی آن بحث نمی‌کنند؛ در پدیده‌های اجتماعی، به‌طریقِ اولی هم وجود نخواهد داشت. اصلاً به لحاظ نظری ما زمانی می‌توانیم از اجتناب‌ناپذیری صحبت کنیم که به یک نوع ماتریالیسم، دترمینیسم و یا جبرگرایی قائل بوده و معتقد باشیم که روندها تا جایی پیش می‌آیند و دیگر چه بخواهیم، چه نخواهیم، نتایج اتفاق می‌افتد.

من دیدگاه ماتریالیستی و دترمینیستی ندارم، بنابراین معتقد نیستم که هیچ چیز اجتناب‌ناپذیری در جهان علوم اجتماعی و سیاست، و بالاخص در حوزه روابط بین‌الملل وجود داشته باشد. یعنی برای مثال نمی‌توانیم بگوییم، جنگ ویتنام اجتناب‌ناپذیر بود. نه؛ می‌شد جلوی را گرفت و اگر اتفاقات دیگری می‌افتاد، نتایج دیگری حاصل می‌شد. بنابراین، من اصلاً به اجتناب‌ناپذیری هیچ پدیده‌ای، از جمله در این زمینه، معتقد نیستم. به‌جای اجتناب‌ناپذیری، ما بهتر است بگوییم چه عواملی وجود داشت که احتمال وقوع جنگ را بالاتر برد. عواملی که احتمال وقوع جنگ بین ایران و اسرائیل بالا برد، در چند بخش قابل دسته‌بندی کرد.

نخستین این عوامل در سطح سیستم بین‌الملل است، در روابط بین‌الملل ما درون یک سیستم زندگی می‌کنیم. روابط بین‌الملل فقط کنش و واکنش دو به دو و جداگانه میان ایران–آمریکا، روسیه–آمریکا، ایران–اسرائیل نیست. گرچه این موضوع هم موثر است اما ما در یک سیستم به‌هم‌پیوسته بین‌المللی هستیم و به همین دلیل است که دانش جداگانه‌ای به نام دانش روابط بین‌الملل وجود دارد، چون مفهومی به‌نام سیستم بین‌المللی وجود دارد که یک موجودیت کلان به‌هم‌پیوسته بوده که همه اجزای آن در حال دگرگونی هستند.

ارتقای جایگاه منطقه‌ای دستاورد ایران در جنگ بود/ ضرورت عبور از نگاه کوتاه‌مدت در دیپلماسی

برای مثال حدود ۲۰ تا ۲۵ سال پیش، مفهومی به‌نام قطب در این سیستم وجود داشت، کشورهایی نقش دو قطب را ایفا می‌کردند و مناطق استراتژیک دنیا بر اساس نظام دوقطبی تقسیم‌بندی شده بودند. این نظام فروپاشید و بعد از مدتی اصلاً جایگاه قطب و قطبیت در این دنیا از بین رفت و شبکه‌های درهم‌تنیده اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در فضای مجازی و مالی جایگزین آن شده و می‌شوند. طبیعی است که قطب‌های قدرت باقی‌مانده از این نظام یعنی آمریکا و روسیه، به دنبال بازیابی جایگاه خود هستند و به این راحتی نمی‌خواهند قطبیت خود را در جهان از دست دهند و این تحرکاتی را برای آن‌ها ایجاد می‌کند.

در توضیح این مفهوم می‌توان به پیدایش رژیم اسرائیل در منطقه خاورمیانه اشاره کرد. پیدایش این رژیم با پیدایش نظام دوقطبی است. یعنی ۱۹۴۸، زمانی که آمریکا و اتحاد شوروی تلاش می‌کردند خود را به‌عنوان قطب جدید جا ‌اندازد، قدرت‌های سنتی مثل انگلیس و فرانسه در حال خروج از این منطقه بودند. به همین دلیل، طرح انگلیس درباره تشکیل اسرائیل به نتیجه نمی‌رسد و طرح تک‌دولتی آمریکایی‌ها به نتیجه می‌رسد و اسرائیل یک‌جانبه اعلام موجودیت می‌کند. یعنی اسرائیل اصلاً در نتیجه نظام دوقطبی به‌وجود آمده و به رکن استراتژی آمریکا در «هارتلند» یا قلب امنیت جهانی، یعنی منطقه خاورمیانه تبدیل می‌شود و به این ترتیب یک جایگاه استراتژیکی به آن می‌دهد و پیوند تنگاتنگی با امنیت ملی آمریکا می‌یابد.

اسرائیل اصلاً در نتیجه نظام دوقطبی به‌وجود آمده و به رکن استراتژی آمریکا در «هارتلند» یا قلب امنیت جهانی، یعنی منطقه خاورمیانه تبدیل می‌شود و به این ترتیب یک جایگاه استراتژیکی به آن می‌دهد و پیوند تنگاتنگی با امنیت ملی آمریکا می‌یابد.

این جایگاه، وقتی نظام دوقطبی از هم می‌پاشد، از هم فرومی‌پاشد و لذا هم اسرائیلی‌ها و هم آمریکایی‌ها به‌نوعی به دنبال بازتولید این وضعیت هستند؛ چون قطبیت به‌نوعی به این موضوع وابسته است و وقتی قطبیت در حال اضمحلال است، دست به هر اقدامی برای تثبیت آن می‌زنند. از سوی دیگر روسیه هم درصدد بازیابی جایگاه خود پس از فروپاشی اتحاد شوروی است. مسکو بعد از سقوط بشار اسد در سوریه، به شکلی دست به کنشگری زد که انگار در مسیر احیای جایگاه روسیه در عرصه بین‌المللی، خاورمیانه جایگاهی ندارد. یعنی روسیه می‌خواهد جایگاه خود را احیا کند، ولی در این زمینه، در خاورمیانه، کنش خاصی نخواهد داشت.

بنابراین، در شرایطی که آمریکا با پیوند با اسرائیل می‌خواهد قطبیت خودش را دوباره تجدید کند، روسیه به‌عنوان رقیب اصلی خودش را کنار می‌کشد و این بر تلاطم بیشتر وضعیت منطقه خاورمیانه تأثیر می‌گذارد. جایگاه آمریکایی‌ها در نظام به‌هم‌پیوسته جهانی، چه در عرصه اقتصاد و چه در عرصه افکار عمومی جهانی، طبق آمار رسمی کمتر و کمتر می‌شود و طبیعتاً تلاش می‌کنند به شکل‌های مختلف این جایگاه را احیا کنند.

در سیستم بین‌المللی، یک بُعد دیگر هم وجود دارد. ما اگر دنیای امروز را به ۱۰ منطقه اصلی تقسیم کنیم، تقریباً می‌توانیم بگوییم در هفت یا هشت منطقه‌ آن جنگ تا حدودی ریشه‌کن شده؛ یعنی احتمال وقوع جنگ به حداقل ممکن رسیده است. به همین دلیل، انرژی‌های منفی سیستم بین‌الملل به آن دو یا سه منطقه‌ای که هنوز احتمال وقوع جنگ در آن‌ها وجود دارد، هدایت می‌شود. انرژی‌های منفی از تولید تسلیحات، جنگ‌سالاران و برخوردهای استراتژیک ناشی شده و خود را در این دو سه منطقه تخلیه می‌کند که مهم‌ترین‌ آن‌ها منطقه خاورمیانه است.

اگر اوکراین را کنار بگذاریم که منطقه دوم حساب می‌شود؛ مشاهده می‌کنیم که عمده جنگ‌ها در این منطقه تخلیه می‌شود. یعنی خاورمیانه تبدیل شده به جایی که انرژی‌های منفی در آن تخلیه می‌شود و این یک عامل سیستمی است که در سطح کلان سیستم اتفاق می‌افتد. در سطح منطقه، ما شاهد هستیم که اسرائیل به دنبال یک تثبیت بلندمدت‌تر برای جایگاه امنیتی خود است. من یک گزارش آینده‌پژوهی را، که حتی قبل از جنگ غزه و ماجرای هفت اکتبر تهیه شده بود، دیدم که این گزارش تحت عنوان آینده خاورمیانه از منظر اسرائیلی‌ها در یک پژوهشکده آمریکایی انجام شده و در آن، چهار سناریو برای آینده خاورمیانه ترسیم شده بود.

عمده سؤال این سناریوها این بود که آیا ما بدون آمریکا می‌توانیم در این منطقه زندگی کنیم یا نه؟ اگر آمریکا خواست خارج شود، چه می‌شود؟ یعنی پیشران اصلی که آن‌ها در این آینده‌پژوهی در نظر گرفته‌اند، این است که ما باید محیط اطراف امنیتی خودمان را به‌گونه‌ای تأمین کنیم که اگر یک‌وقت آمریکایی‌ها—که منطق استراتژیک‌شان ایجاب می‌کند در خاورمیانه نمانند و بروند به سمت شرق آسیا—خواستند بر اساس این منطق عمل کنند و از این منطقه بروند بیرون، ما بتوانیم به حیات خود ادامه دهیم. به همین دلیل، به دنبال این هستند که نوار دورتادور خودشان را تبدیل به مناطق ضعیف کنند، دولت قوی در آن‌ها وجود نداشته باشد و کشورهای اصلی‌ای که به‌نوعی نیروهای ضد خودشان را تقویت می‌کنند، تضعیف شوند که ایران هم جزء مهم‌ترین‌ آنهاست.

اینکه اسرائیل را صرفاً نیروی نیابتی آمریکا بدانیم، تحلیل دقیقی نیست

آیا ما می‌توانیم بگوییم پاسخ این پرسش که آیا اسرائیل بدون آمریکا می‌تواند در منطقه دوام بیاورد یا نه، منفی است؟ چون بعد از حمله اسرائیل، ما شاهد بودیم که آمریکا وارد جنگ شد. یا این دو موضوع اصلاً متفاوت‌اند و دلایل ورود آمریکا متفاوت از حفظ ماهیت و موجودیت اسرائیل بود؟

سؤال علی‌الظاهر ساده‌ ولی بسیار پیچیده‌ای است. به این دلیل که به‌ویژه از نیمه دوم قرن بیستم، اسرائیل و آمریکا به‌نوعی در هم تنیده شده‌اند که جدا کردن‌شان تا حدی دشوار است. یعنی صهیونیست‌ها زمانی که با تغییر در ساختار نظام جهانی روبرو شدند، موقعیت را مغتنم شمردند، سرمایه خودشان را بیشتر از اروپا خارج کردند و در مؤسسات و بانک‌ها و جاهای مختلف آمریکایی سرمایه‌گذاری و آن را تبدیل به لابی‌های سیاسی کردند و به نوعی در صحنه اقتصاد و سیاست آمریکا حضور دارند. از آن طرف هم، همان‌طور که گفتم، آمریکایی‌ها در ساختار نظام بین‌الملل، اسرائیل را به‌عنوان یکی از ارکان استراتژی امنیت جهانی خودشان قرار داده‌اند. به همین دلیل، این‌ها تا حد زیادی به هم پیوسته‌اند. اما اینکه ما بگوییم اسرائیل فقط یک پراکسی است یا دست‌نشانده آمریکا است و به‌عنوان نیروی نیابتی عمل می‌کند، این‌چنین نیست.

یگانه و هم‌ذات پنداشتن کامل ایالات‌متحده و رژیم صهیونیستی، تحلیلی است که می‌تواند دست کشورهایی مانند ما را در طراحی و اجرای سیاست خارجی محدود کند.

در حال حاضر، اختلافات بسیار شدیدی میان رهبران ایالات متحده و رژیم صهیونیستی وجود دارد. اگر به خاطرات مسئولان دوران ریاست‌جمهوری باراک اوباما نگاهی بیندازیم، می‌بینیم که این اختلافات در آن مقطع نیز در اوج خود بوده است. در برخی موارد، حتی مقامات آمریکایی با لحنی نزدیک به تهدید، نسبت به برخی از عملکردهای دولت اسرائیل واکنش نشان داده‌اند.

بنابراین، اگرچه روابط آمریکا و رژیم صهیونیستی در هم‌تنیده است و دو طرف نفوذ زیادی بر یکدیگر دارند، اما نمی‌توان آن‌ها را به‌طور کامل یکپارچه و هم‌راستا تصور کرد. اینکه اسرائیل را صرفاً نیروی نیابتی آمریکا بدانیم، تحلیل دقیقی نیست. در عمل، تفاوت مواضع و منافع میان این دو بازیگر در بسیاری از موارد مشاهده می‌شود. این تصور که هیچ‌کدام از آن‌ها بدون اجازه دیگری نمی‌توانند اقدامی انجام دهند، واقع‌بینانه نیست. ما در حوزه پدیده‌های اجتماعی و انسانی صحبت می‌کنیم؛ جایی که کنشگران انسانی حضور دارند، نه ماشین‌های برنامه‌ریزی‌شده. انسان‌ها با ویژگی‌ها، الزامات، شرایط روحی و روانی، و بافت اجتماعی خاص خودشان تصمیم‌گیری می‌کنند.

در برخی موقعیت‌ها ممکن است یکی از طرفین، در یک شرایط خاص، تصمیمی اتخاذ کند که نه فقط هماهنگ با طرف مقابل نباشد، بلکه طرف دیگر حتی از آن مطلع هم نباشد. بنابراین، به‌نظر من، یگانه و هم‌ذات پنداشتن کامل ایالات متحده و رژیم صهیونیستی، تحلیلی است که می‌تواند دست کشورهایی مانند ما را در طراحی و اجرای سیاست خارجی محدود کند. شناخت دقیق‌تر از تفاوت‌ها، منافع متقابل و همچنین نقاط واگرایی میان این دو بازیگر، می‌تواند افق‌های جدیدی را برای تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در سیاست خارجی ما باز کند.

اما ما بعد از حمله اسرائیل و همراهی آمریکا در حقیقت چاره دیگری جز این یکی بودن آمریکا و اسرائیل نداشتیم؛ ما در میانه مذاکرات بودیم دور ششم مذاکرات ایران و آمریکا آماده برگزاری بود با چراغ سبز آقای ترامپ آقای نتانیاهو حمله کرد به ایران در حقیقت رفتار این دو امکان اینکه ما بتوانیم نوع دیگری فکر کنیم را نمی‌دهد.

درست است که آمریکا و اسرائیل متحد هستند و در بسیاری از زمینه‌ها با یکدیگر هماهنگ عمل می‌کنند. این یک واقعیت غیرقابل انکار است. اما این بدان معنا نیست که همیشه و در همه‌حال، عملکرد آن‌ها کاملاً یکی و منطبق بر یکدیگر باشد. گاهی اوقات تحلیل‌هایی ارائه می‌شود که اسرائیل را صرفاً بازوی اجرایی آمریکا معرفی می‌کنند، اما چنین دیدگاهی همیشه با واقعیات منطبق نیست. برای نمونه، حتی در دوران ریاست‌جمهوری دونالد ترامپ که از حامیان جدی دولت نتانیاهو محسوب می‌شد، در موضوعاتی مانند شهرک‌سازی‌ها یا سیاست‌های مربوط به غزه، اختلاف‌نظرهایی میان دو طرف وجود داشت. بنابراین، ما با دو بازیگر مستقل مواجهیم که در بسیاری از مواقع با یکدیگر هماهنگ‌اند، اما هم‌ذات نیستند.

قضاوت درباره تله‌بودن مذاکرات ایران و آمریکا بدون اطلاعات کافی ممکن نیست

در مورد حمله اخیر نیز این پرسش مطرح می‌شود که آیا میان آمریکا و اسرائیل هماهنگی کامل وجود داشته یا خیر؟ اگر بپذیریم که این حمله کاملاً هماهنگ انجام شده، باید این فرضیه را نیز مدنظر قرار دهیم که شاید دولت ترامپ با طراحی نوعی تله سیاسی-نظامی در میانه مذاکرات، هدفش سوق دادن ایران به سمت یک برخورد نظامی بوده است.

این تحلیل، موضوعی است که هم در میان تحلیلگران داخلی و هم خارجی به‌طور گسترده مطرح شده است. اما برای قضاوت قطعی در این خصوص، اطلاعاتی فراتر از آنچه در دسترس امثال بنده است، نیاز خواهد بود. با این حال، به نظر می‌رسد که اگر به جای دولت کنونی نتانیاهو، دولت دیگری در اسرائیل بر سر کار بود، احتمال وقوع این اتفاق کاهش می‌یافت. شاید حتی اگر دولت ترامپ از آن‌ها درخواست اقدام می‌کرد، پاسخ متفاوتی دریافت می‌کرد. از سوی دیگر، ترامپ پیام‌های هشدارآمیزی به ایران داده بود، اما ممکن است ما در آن مقطع، جدیت آن هشدارها را دست‌کم گرفته باشیم. هماهنگی میان آمریکا و اسرائیل در این حادثه وجود داشته، اما اینکه طرحی که از سوی ترامپ ارائه شده بود، به‌صورت یک «تله» طراحی شده باشد یا نه، نیازمند دسترسی به اطلاعاتی است که در حال حاضر در اختیار ما نیست.

کنش گفتاری و تأثیرات واقعی و عینی آن را جدی نگرفتیم

چرا طبق گفته شما تهدید ترامپ جدی گرفته نشد؟

کشورها و تصمیم‌گیران آن‌ها در درون ساختارهای معنایی تصمیم‌گیری و واقعیت را درک می‌کنند. برای اینکه بفهمیم چرا چنین درکی داشتند و چرا این‌گونه تصمیم گرفتند، باید بازگردیم و تحلیلی از ساختارهای معنایی‌ای که در درون کشورها شکل می‌گیرد، انجام دهیم. به نظر من، بخشی از ما با این انگاره روبرو بودیم که تصور می‌کردیم آن‌قدر قدرت‌نمایی کرده‌ایم که غرب و اسرائیل به ما حمله نخواهند کرد. این انگاره در ذهن بخشی از مجموعه تصمیم‌گیران ما شکل گرفته بود و فکر می‌کردیم در موقعیت قدرتی قرار داریم که چنین اتفاقی برای ما نخواهد افتاد.

از سوی دیگر، به نظر می‌رسد ما کنش گفتاری‌ای را طراحی کرده بودیم که گمان نمی‌کردیم چنین اثراتی داشته باشد. بخشی از رسانه‌های رسمی ما و برخی نهادهای عمومی، چنان درباره از بین بردن اسرائیل صحبت می‌کردند که تصور نمی‌کردیم این موضوع تبدیل به یک انگیزه جدی، و حتی استدلالی حقوقی در عرصه بین‌الملل برای مقابله با ما شود. آن بخشی که چنین کاری می‌کرد، واقعاً چنین تصوری نداشت.

وقتی هم هشدار می‌دادیم که کنش گفتاری مهم است، توجه نمی‌کردند. کنش گفتاری مسئله‌ای نیست که در نظریه‌های پست‌مدرن به آن اشاره می‌شود؛ امری ذهنی نیست، بلکه تصوری است که دیگران از ما دارند، که آن هم ناشی از کنش گفتاری ماست. این تصور باعث می‌شود که در محیط بین‌المللی، تصویری خاص از ما ساخته شود و این تصویر، تأثیرات واقعی و عینی دارد. ما این موضوع را جدی نگرفتیم و وقتی آن را جدی نگرفتیم، احساس کردیم مدلی از مذاکره که طی چهار سال گذشته انتخاب کرده بودیم، همچنان پاسخگوست. ما در دوران مرحوم آقای رئیسی هم مذاکره کردیم و حتی تا حد زیادی هم به نتیجه رسیدیم؛ ولی بعد، به دلایلی این اتفاق نیفتاد و دوباره میز مذاکره باز شد. ما فکر کردیم با باز شدن دوباره میز مذاکره، می‌توانیم کار گذشته را ادامه دهیم.

ما به‌جای آنکه روان‌شناسی ترامپ را جدی بگیریم، آن را به تمسخر گرفتیم. حتی شروع کردیم به بازی با الفاظ، بدون اینکه درک درستی از تأثیرات این روان‌شناسی بر تصمیم‌گیری‌های کلان ایالات متحده داشته باشیم.

نکته چهارم این است که ما روان‌شناسی ترامپ و مدل رفتاری‌ای که او در دولت جدید ایجاد کرده بود را نیز به‌درستی مورد مطالعه قرار ندادیم. دونالد ترامپ، به نظر بنده هم فرد متعادلی نیست. اخیراً کتابی می‌خواندم با عنوان «رئیس‌جمهور روی کاناپه»که روان‌شناسی ترامپ را بررسی کرده بود. کتاب نشان می‌داد که چطور لطمه‌هایی که او در دوران کودکی‌اش از نبود مادر، رفتار اقتدارگرایانه پدر و مسائل دیگر خورده بود، باعث بروز ناهنجاری‌های روحی‌روانی در او شده‌اند؛ مثلاً اینکه رقیب خود را دشمن تلقی می‌کند و تا زمانی که رقیبش را نابود نکند یا با خود همراه نسازد، رهایش نمی‌کند. ناهنجاری‌های رفتاری دیگری هم دارد. من هم قبول دارم که چنین ویژگی‌هایی را دارد، ولی مسئله این‌جاست که سکان هدایت و تصمیم‌گیری قدرتمندترین دولت جهان در دست چنین فردی قرار گرفته است.

ما به‌جای آنکه روان‌شناسی او را جدی بگیریم، آن را به تمسخر گرفتیم. حتی شروع کردیم به بازی با الفاظ، بدون اینکه درک درستی از تأثیرات این روان‌شناسی بر تصمیم‌گیری‌های کلان ایالات متحده داشته باشیم. نمی‌دانستیم یا توجه نکردیم که روان‌شناسی ترامپ با ساختار تثبیت‌شده قدرت و نهادهای دولت زیرین آمریکا هم‌خوانی ندارد. حتی ممکن است در جایی، بدنه کارشناسی دولت آمریکا به او هشدار دهد که مثلاً حمله به ایران اقدامی نادرست است، اما او رئیس‌جمهوری متفاوت است، با ویژگی‌های روان‌شناختی خاص و منحصر به‌فرد. دکمه حمله – حتی حملات وحشتناک به کشورهای دیگر، از جمله حملات هسته‌ای – در اختیار اوست. چمدان هسته‌ای و رمز آن در دست اوست. اما ما این روان‌شناسی و این ویژگی‌های متفاوت و خطرناک او را جدی نگرفتیم.

ایران با یک فرصت طلایی برای طراحی ترتیبات امنیتی جدید در منطقه روبه رو شده است

برگردیم به جنگ ۱۲ روزه. می‌شود گفت که پس از این جنگ، نوعی دیدگاه در رابطه با کشورهای همسایه و منطقه شکل گرفته مبنی بر اینکه آن‌ها احتمالاً در پی تعریف یا بازتعریف نگاه خود به ایران هستند؛ و شاید دیگر از این نگاه که "ضعف ایران به نفع آن‌هاست"، عبور کرده‌اند. آیا می‌توان گفت که نگاه کشورهای منطقه به ایران، به‌عنوان رقیبی که همیشه بوده، پس از این جنگ متفاوت‌تر شده است؟ یعنی از این به بعد، ترتیبات امنیتی متفاوت‌تری را با ایران در پیش خواهند گرفت؟

من معتقدم یکی از موفقیت‌هایی که ایران در این جنگ به دست آورد، تثبیت و حتی تا حدودی ارتقای جایگاه منطقه‌ای‌اش بود؛ دقیقاً برخلاف انگیزه‌ای که ترامپ و اسرائیل از حمله به ایران داشتند. ایران با نوع کنشی که از خود نشان داد، نه‌تنها جایگاهش را تثبیت کرد، بلکه به‌نوعی آن را تقویت نیز نمود. چگونه؟ اولاً ایران با مقاومت خود اجازه نداد که اسرائیل و آمریکا به اهدافشان برسند. نه خیزشی مردمی رخ داد، نه فروپاشی و تزلزلی در رژیم اتفاق افتاد، نه قدرت آفندی ایران کاهش یافت. بله، مشخص شد که ما در حوزه پدافندی ضعف‌های جدی داریم، اما قدرت آفندی ما بسیار فراتر از آن چیزی بود که حتی تصور می‌کردند و این مسئله باعث تثبیت موقعیت منطقه‌ای ایران شد.

نه فقط تثبیت؛ به نظر من ارتقا نیز پیدا کرد. ما با برخی دوستان و همکاران علمی، گفتارهای رهبران منطقه و افکار عمومی را به‌صورت مستمر تحلیل می‌کنیم. نتیجه این تحلیل‌ها این است که به‌نظر می‌رسد رهبران منطقه و قدرت‌های بزرگ منطقه به این جمع‌بندی رسیده‌اند که یک ایران ضعیف یا چندپارچه به نفع‌شان نیست؛ به هیچ وجه. در مقابل، ایرانی تثبیت‌شده، هماهنگ و همسو در مسائل امنیتی و منافع اقتصادی مشترک، به نفع آن‌هاست.

یکی از موفقیت‌هایی که ایران در این جنگ به دست آورد، تثبیت و حتی تا حدودی ارتقای جایگاه منطقه‌ای‌ بود؛ دقیقاً برخلاف انگیزه‌ای که ترامپ و اسرائیل از حمله به ایران داشتند. ایران با نوع کنشی که از خود نشان داد، نه‌تنها جایگاهش را تثبیت کرد، بلکه به‌نوعی آن را تقویت نیز نمود.

برای همین است که، برای اولین‌بار، می‌بینیم در این جنگ اکثر کشورهای منطقه مواضعی مثبت نسبت به ایران گرفتند؛ حتی کشورهایی که با ما رابطه دیپلماتیک ندارند. من معتقدم روابط ما با مصر در سال‌های اخیر، هیچ‌گاه به‌خوبی وضعیت کنونی نبوده است. روابط ایران و عربستان – که دو رقیب بزرگ منطقه‌ای بودند و اسرائیل می‌خواست از این رقابت بهره‌برداری کند – اکنون در وضعیت خوبی قرار دارند. قطر، که در خاکش پایگاه آمریکایی وجود دارد و مورد حمله قرار گرفت؛ امارات، که با آن اختلافات جدی داریم، اکنون روابطش با ایران در سطح بالا و هماهنگی‌هایی وجود دارد. همچنین ترکیه، که در موضوع سوریه با ما اختلاف‌نظر داشت، اکنون بیش از گذشته در کنار ایران ایستاده است.

این یک موقعیت ممتاز است. در کشورهای شرقی ما نیز، از جمله پاکستان و حتی دولت طالبان، شاهد این تغییر رویکرد هستیم. به نظر من، این یک فرصت تاریخی برای جمهوری اسلامی ایران است و امیدوارم که این فرصت را از دست ندهیم. چرا؟ چون این رویکرد جدید دولت‌های منطقه به ما کمک می‌کند تا فارغ از مسئله هسته‌ای و سایر موضوعات، به دنبال طراحی یک نظم امنیتی جدید برای منطقه خاورمیانه باشیم. تاکنون، هرگاه درباره نظم امنیتی منطقه‌ای صحبت می‌کردیم، بلافاصله این پرسش‌ها پیش می‌آمد که تقابل با عربستان را چگونه مدیریت کنیم؟ تعارض منافع با ترکیه چه می‌شود؟ مصر که مخالف ماست، چه باید کرد؟ نیروهای ما و نیروهای آن‌ها در کشورهای ثالث با هم درگیرند، چه باید کرد؟

اما اکنون که زمینه‌های نزدیکی میان ایران و این کشورها فراهم شده، به نظر من این یک فرصت طلایی است برای طراحی ترتیبات امنیتی جدید در منطقه. اصلاً هم نباید برای ما مهم باشد که فلان کشور با کشور دیگر رابطه دارد یا ندارد. ما باید بر اساس منافع و روابط خودمان این ترتیبات را پی‌ریزی کنیم. اگر بتوانیم قدم اول را برداریم، ابتکار عمل را آغاز کنیم و مذاکرات اولیه را کلید بزنیم، این روند تأثیر خود را حتی بر موضوعات هسته‌ای نیز خواهد گذاشت. سایه این شرایط، قطعاً بر منازعات ایران و اسرائیل نیز خواهد افتاد و هم امنیت بالاتری برای ما به همراه خواهد داشت و هم منافع بیشتری را تأمین خواهد کرد.

باید جایگاه مناسب برای خود در نظام بین‌المللی پیدا کنیم

طرحی هم اخیرا آقایان ظریف و آقای بهاروند با عنوان «مناره» تدوین کرده‌اند که در رابطه با ایجاد یک سازوکار منطقه‌ای در حوزه مسائل هسته‌ای است. سؤال بعدی من از حضورتان مربوط به موضوع انرژی هسته‌ای است و حاشیه‌هایی که در طول حداقل دو یا سه دهه گذشته برای ایران ایجاد شد. طبق اذعان خود آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، ایران همکاری گسترده و شفافی با این نهاد داشته، اما با این حال، فعالیت‌های هسته‌ای ما دائماً در معرض حمله و فشار قرار گرفته است. به نظر شما چرا غرب هیچ‌گاه باور نکرد که دکترین هسته‌ای ایران به سمت تولید سلاح هسته‌ای نخواهد رفت؟

من سه نکته را در این خصوص بررسی می‌کنم؛ اول، درباره نکته‌ای که شما گفتید، باید بگویم که ارزیابی من از ترتیبات امنیتی خاورمیانه با آنچه تحت عنوان طرح مناره ارائه شده، مقداری متفاوت و کلان‌تر است. در پیشنهادی که من مطرح می‌کنم، موضوع هسته‌ای در اولویت اول نیست. بلکه من از یک طراحی امنیتی جمعی صحبت می‌کنم که موضوع هسته‌ای می‌تواند در آن به‌عنوان یکی از زیرمجموعه‌ها مطرح شود. بحث من این است که کشورهای منطقه باید نوعی هم‌پیوندی در تأمین امنیت خود ایجاد کنند، تا بتوانند با اطمینان بیشتری در مسیری که برای توسعه و رشد خود طراحی کرده‌اند، حرکت کنند. حتی باید بتوانند مناسبات‌شان با بازیگران بیرون از منطقه، یعنی قدرت‌های فرامنطقه‌ای را نیز بر همین اساس تنظیم کنند.

وقتی شما یک کنش گفتاری تهدیدآمیز اتخاذ می‌کنید، آن‌ها تفسیری از رفتار شما ارائه می‌دهند؛ تفسیری که به‌زعم من غلط است، اما وجود دارد و بر اساس دو عامل شکل می‌گیرد؛ کنش گفتاری شما و پتانسیل علمی شما.

نکته دوم این است که قبلاً هم گفتم کنش گفتاری ما بسیار اهمیت دارد. بخش مهمی از کنش، آن چیزی است که معانی و قصدهای ما را در ذهن دیگران شکل می‌دهد. وقتی شما فناوری غنی‌سازی را در اختیار دارید و می‌توانید به‌راحتی آن را تا سطوح ۳۰ درصد، ۶۰ درصد یا حتی ۹۰ درصد ارتقا دهید، این یک ظرفیت دوگانه محسوب می‌شود؛ یعنی هم می‌تواند برای مصارف صلح‌آمیز باشد و هم، از منظر فنی، توان تولید سلاح را به نمایش می‌گذارد.

بنابراین، وقتی در کنار این ظرفیت، گفتارهایی مطرح شود که گاه تهدیدآمیز یا مبهم باشد، یا اعتمادسازی در آن وجود نداشته باشد، طبیعی است که در ذهن طرف مقابل تصویری از تهدید شکل می‌گیرد. حتی اگر ما در عمل هیچ‌گاه به سمت ساخت سلاح نرفته باشیم، باز هم آن تصویر ذهنی می‌تواند مبنای تصمیم‌گیری برای طرف‌های غربی باشد. فاصله چندماهه را اگر گسترش بدهیم، وقتی شما یک کنش گفتاری تهدیدآمیز اتخاذ می‌کنید، در ذهن طرف مقابل این تصور شکل می‌گیرد که "این‌ها با نیتی که دارند، می‌توانند همین توانمندی‌شان را بلافاصله تبدیل به توانی نزدیک به ساخت سلاح هسته‌ای کنند." بنابراین، آن‌ها تفسیری از رفتار شما ارائه می‌دهند؛ تفسیری که به‌زعم من غلط است، اما بالاخره وجود دارد و بر اساس دو عامل شکل می‌گیرد؛ کنش گفتاری شما و پتانسیل علمی شما.

ما می‌دانیم که حتی در میان متخصصان حوزه هسته‌ای، چه در سطح بین‌المللی و چه در سطح داخلی، مفهومی با عنوان latent deterrence (بازدارندگی نهفته) شکل گرفته است. بازدارندگی نهفته یعنی شما توان ساخت سلاح هسته‌ای را از نظر علمی، فنی و فناورانه دارید، اما آن را تولید نمی‌کنید. با این حال، همین که این توان را دارید، برای‌تان نوعی بازدارندگی ایجاد می‌کند. اگر بخواهیم تحلیلی از گفتارهای سه چهار سال اخیر داشته باشیم، می‌بینیم که این نوع تفکر – یعنی حرکت به سمت نوعی بازدارندگی نهفته – به‌تدریج در ادبیات ما هم وارد شده است. این خود باعث ایجاد احساس خطر در ذهن طرف مقابل می‌شود؛ احساسی که البته به نظر من نادرست است و برداشت آن‌ها غلط است، اما به هر حال وجود دارد.

به همین دلیل است که می‌گویم کنش گفتاری ما باید تا حدی دگرگون شود. اگر ما واقعاً خواهان رسیدن به یک توافق جامع هستیم، توافقی که ما را وارد ساختار سیستم بین‌المللی کند – به‌ویژه اکنون که خود این سیستم جهانی نیز در حال دگرگونی است – باید یک جایگاه مناسب برای خودمان پیدا کنیم. در غیر این صورت، به حاشیه این نظم جدید خواهیم رفت و از مزایای آن بی‌بهره خواهیم ماند. اگر می‌خواهیم چنین کاری بکنیم، کنش گفتاری ما باید طوری تغییر پیدا کند که ذهنیت طرف مقابل را اصلاح کند و نیت‌های واقعی ما را در ذهن آن‌ها جای بیندازد.

کنش ترامپ نه‌تنها منجر به احیای قدرت ایالات متحده نمی‌شود، بلکه آمریکا را بیشتر به حاشیه سیستم بین‌الملل می‌راند

در بخشی از صحبت‌هایتان به روان‌شناسی دونالد ترامپ اشاره کردید. به نظر می‌رسد بر اساس همین روان‌شناسی که فرمودید، ترامپ به منطقی در سیاست جهانی خود رسیده که مبتنی بر زور و قدرت است؛ یعنی چه در عرصه سیاست، چه اقتصاد و چه نظامی‌گری، زبان تعامل او با جهان زبان قدرت است. در ارزیابی سیاست خارجی آمریکا، این نوع کنشگری رئیس‌جمهور چه پیامدهایی می‌تواند برای روابط با ایران داشته باشد؟ و اساساً آینده این معادله را چگونه پیش‌بینی می‌کنید؟ چون سیاست‌گذاران ایرانی معمولاً منطق زور را نمی‌پذیرند، در حالی‌که منطق آمریکا در حال حاضر بر زور استوار است. این معادله به کجا خواهد رسید؟

پاسخ من در دو بخش است؛ به نظر من، کنش ترامپ نه‌تنها منجر به احیای قدرت ایالات متحده نمی‌شود، بلکه در میان‌مدت باعث می‌شود که آمریکا بیشتر به حاشیه سیستم بین‌الملل رانده شود. برای مثال، نظام تعرفه‌هایی که او طراحی کرده، موجب افزایش همکاری اقتصادی بین اروپا و چین شده است. همین‌طور همکاری‌های اقتصادی بیشتر بین اروپا و کانادا، یا اروپا و ژاپن. این روندها موجب می‌شوند آمریکا در اقتصاد جهانی بیشتر منزوی شود.

در حوزه استراتژیک هم، هر چه بیشتر از زور استفاده شود، نشان‌دهنده کاهش قدرت است؛ این یک قاعده پذیرفته‌شده در اغلب نظریه‌های روابط بین‌الملل است – حتی در روابط شخصی هم چنین است. مثلاً والدینی که برای تربیت فرزندشان دست به خشونت می‌زنند یا با او با زور برخورد می‌کنند، معمولاً کسانی هستند که دیگر حرف‌شان خریدار ندارد. در افکار عمومی جهانی نیز، قدرت نرم آمریکا به‌طور مداوم در حال کاهش است. بنابراین، این مولفه‌ها نشان می‌دهد که کنش ترامپ نه‌تنها موجب "دوباره بزرگ شدن آمریکا" نخواهد شد، بلکه آن را به حاشیه نظام بین‌الملل می‌راند.

در افکار عمومی جهانی نیز، قدرت نرم آمریکا به‌طور مداوم در حال کاهش است. بنابراین، این مولفه‌ها نشان می‌دهد که کنش ترامپ نه‌تنها موجب "دوباره بزرگ شدن آمریکا" نخواهد شد، بلکه آن را به حاشیه نظام بین‌الملل می‌راند.

بخش دو؛ در مورد ایران، فرمولی که ترامپ از ابتدا برای حل بحران‌هایی مثل ایران مطرح کرده، چیزی است که خودش از آن با عنوان "صلح از طریق قدرت" یاد می‌کند. یعنی می‌گوید: "ما قدرت‌نمایی می‌کنیم، و بعد به صلح می‌رسیم." این را در موضوعات مختلف از جمله روسیه و اوکراین، یمن، کره شمالی و دیگر پرونده‌ها نیز به‌کار برده است. بنابراین، اگر ما می‌خواهیم در این مدل فکری پاسخ مناسب بدهیم، نوع عملکرد ما باید شبیه یک جراحی مغز و اعصاب دقیق باشد. چرا؟ چون ممکن است کوچک‌ترین خطا منجر به فلج کامل شود، اما اگر درست عمل کنیم، نجات حاصل خواهد شد.

سؤال این است که آیا ما می‌خواهیم در ذهن ترامپ و ساختار سیاست خارجی آمریکا این تصور را ایجاد کنیم که "شما شکست خورده‌اید و چاره‌ای جز پذیرفتن ما ندارید"؟ یا هدف اصلی ما تأمین منافع ملی است؟ به نظر من، ترامپ مرحله اعمال زور خود را انجام داده؛ حالا نوبت صلح است. البته، اکنون ما فاصله زیادی با توافق داریم، بسیار دوریم. ولی همان‌طور که گفتم، در عرصه روابط بین‌الملل هیچ‌چیز قطعی نیست. به همین دلیل است که مثال جراحی مغز و اعصاب را به‌کار بردم. من معتقدم اگر با دقت وارد کنش و واکنش شویم، می‌توانیم حتی از همین فرمول «صلح از طریق قدرت» به نفع خودمان استفاده کنیم.

ایران و اروپا سابقه‌ای تاریخی در کنش و واکنش دارند که می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد

ما چنین پرونده‌ای را در قبال اروپا هم داریم؛ و شاید حتی بغرنج‌تر از پرونده‌مان با آمریکا. چرا که آن‌ها ابزارهایی نظیر مکانیسم اسنپ بک (Snapback) را در اختیار دارند، و در حال آماده‌سازی برای استفاده از آن علیه ایران هستند. ما طی یک دهه گذشته، رابطه‌ای نسبتاً قابل قبول با اروپا داشتیم، اما این رابطه در یکی دو سال اخیر به‌هم ریخته است. به نظر شما چه عواملی موجب شد که روابط ایران و اروپا به مرحله‌ای برسد که آن‌ها اکنون از مکانیسم‌هایی علیه ایران استفاده می‌کنند که زمانی بخشی از توافق برجام بود؟

بخشی از موضع‌گیری اروپا در قبال ایران، واقعاً به رفتار ایران مربوط نمی‌شود؛ بلکه واکنشی است به عملکرد ترامپ. ترامپ عملاً اروپایی‌ها را از فرآیند تعامل با ایران کنار گذاشت. حتی در جریان مذاکرات هم گفت: "ما کاری به اروپایی‌ها نداریم." بنابراین، اکنون اروپایی‌ها در حال تلاش برای احیای جایگاه خود در ساختار بین‌الملل هستند، و بخشی از رفتارشان ناشی از همین مسئله است. این، دلیل اول است. دلیل دوم این است که اروپایی‌ها در بیشتر کنش‌های خود در منطقه خاورمیانه با بن‌بست مواجه شدند. در مورد سوریه، نتوانستند نظم مورد نظر خود را شکل دهند؛ در لبنان هم موفق نبودند؛ در غزه، با وجود همه فشارها، نتوانستند تأثیر تعیین‌کننده‌ای بگذارند. در چنین شرایطی، آن‌ها به‌دنبال جلب نفوذ و اثرگذاری در یک نقطه از منطقه‌اند، تا نقش خود را بازیابی کنند.

با توجه به سابقه تاریخی میان ایران و اروپا، دستگاه دیپلماسی ما می‌تواند در این فضا عمل کند، ذهنیت‌ها را تغییر دهد، و حداقل زمینه‌ای برای مشارکت مثبت‌تر اروپایی‌ها در مذاکرات فراهم آورد.

دلیل سوم به عملکرد متقابل ایران و اروپا بعد از خروج ترامپ از برجام بازمی‌گردد. در آن دوران، ما و اروپا نتوانستیم به تصمیمات مشترک مؤثر برسیم. اروپایی‌ها از یک‌سو تعهدات برجامی خود را انجام ندادند؛ تعهداتی که بعد از خروج آمریکا قول‌هایی را به ما داده بودند. در حالی‌که انتظار داشتند ایران همچنان به تعهدات خود پایبند بماند. اما وقتی این تعهدات عملی نشد، ایران نیز تصمیم گرفت غنی‌سازی را افزایش دهد و آن را به سطح ۶۰ درصد برساند. این نقطه، آغاز افتراق ما و اروپایی‌ها در برجام بود.

با این حال، به نظر من چون اروپایی‌ها هنوز در چهارچوب برجام حضور دارند، از لحاظ حقوقی امکان نزدیک‌شدن به آن‌ها وجود دارد. به‌ویژه با توجه به شکاف‌هایی که اکنون در روابط تجاری و امنیتی اروپا و آمریکا ایجاد شده است. من در جریان جزئیات مذاکرات اخیر با اروپا نیستم، اما می‌دانم که ما و اروپا سابقه‌ای تاریخی در کنش و واکنش داریم که می‌تواند مورد استفاده قرار گیرد. با این حال باید اشاره کنم که امروز در اروپا یک مسئله جدید پدید آمده که ذهنیت آن‌ها را نسبت به ایران منفی‌تر کرده است. یکی از عوامل، تأثیرگذاری بخشی از اپوزیسیون ایرانی مقیم اروپا است. این گروه‌ها، با لابی‌گری‌هایی که کرده‌اند، بر ذهنیت برخی دولت‌های اروپایی تأثیر گذاشته‌اند. به همین دلیل است که بعضی از موضع‌گیری‌های رسمی اروپا، گاه غیرعاقلانه و گاه تند و بی‌اساس هستند.

نکته دوم، جنگ اوکراین است. اروپایی‌ها، در این جنگ، امنیت ملی خود را در خطر می‌بینند و برایشان این جنگ یک تهدید مستقیم است. در چنین شرایطی، تصویری از ایران ارائه شده – به‌ویژه از سوی اوکراینی‌ها – که گویی ایران در جنگ علیه اوکراین نقش دارد. این تصویر در حال تقویت این ذهنیت است که ایران تهدیدی برای امنیت اروپا نیز محسوب می‌شود. مجموع این عوامل موجب شده که موضع‌گیری‌های اروپا در قبال ایران حتی از مواضع آمریکا هم تندتر به‌نظر برسد. اما همچنان، با توجه به همان سابقه تاریخی، دستگاه دیپلماسی ما می‌تواند در این فضا عمل کند، ذهنیت‌ها را تغییر دهد، و حداقل زمینه‌ای برای مشارکت مثبت‌تر اروپایی‌ها در مذاکرات فراهم آورد.

ما باید از نگاه کوتاه‌مدت و اقدامات مقطعی در عرصه دیپلماسی فاصله بگیریم

در نهایت سؤال پایانی پس از جنگ ۱۲ روزه علیه ایران، که یک تلنگر جدی برای کشور بود، ما نیازمند اصلاحات و بازنگری هستیم. به نظر شما، چه ضرورت‌هایی باید از این پس در دستور کار وزارت خارجه و سیاست خارجی ایران قرار بگیرد تا کشور بتواند به یک جایگاه باثبات در منطقه و جهان برسد، جایگاهی که به‌راحتی مورد تهدید یا حمله قرار نگیرد؟ چه توصیه‌ها و راهبردهایی پیشنهاد می‌کنید؟

اولین نکته‌ای که می‌خواهم عرض کنم این است که ما باید از نگاه کوتاه‌مدت و اقدامات مقطعی فاصله بگیریم. اصطلاحی که یکی از جامعه‌شناسان سیاسی برای این وضعیت به کار می‌برد، "جامعه کوتاه‌مدت" است. ما باید از این ذهنیت بیرون بیاییم. الان وقت آن است که بنشینیم و به این فکر کنیم که ما می‌خواهیم چه جایگاهی در نظم بین‌الملل آینده داشته باشیم. نظمی که در حال دگرگونی است و در حال شکل‌گیری مجدد. باید مشخص کنیم که در اقتصاد بین‌الملل جایگاه ما کجاست؟ در امنیت بین‌الملل کجا می‌خواهیم قرار بگیریم؟ و چه نقش‌آفرینی‌ای مدنظر داریم؟

این موارد را باید تعیین کنیم و سپس جایگاه مثبتی را که ایران هم‌اکنون در منطقه به دست آورده، به عنوان سکوی پرش برای رسیدن به آن جایگاه بلندمدت در نظر بگیریم. یعنی باید ببینیم که می‌خواهیم از کدام یک از ظرفیت‌های ایجادشده در عرصه بین‌المللی استفاده کنیم. عناصر امنیت‌آفرین برای ما در جهان آینده چه چیزهایی هستند و چگونه باید از موقعیت خود بهره بگیریم تا به آن هدف برسیم؟ نه اینکه صرفاً اقدامات کوتاه‌مدت انجام دهیم؛ مثلاً طرف مقابل حرفی بزند، ما پاسخ دهیم؛ ما حرفی بزنیم، او پاسخ دهد، و در این چرخه‌ی روزمرگی گرفتار شویم.

من یک مثال می‌زنم، البته این مثال مربوط به مدتی پیش است و نمی‌دانم الان هم کاربرد دارد یا نه ــ زمانی که بحران انرژی در اروپا به وجود آمده بود، ما یک سؤال مطرح کردیم: گفتیم که اگر ایران وارد مذاکراتی شود تا هم تکنولوژی اروپایی را برای استحصال منابع گاز به کشور وارد کند، و هم از طریق قراردادی، بخشی از انرژی و گاز مورد نیاز اروپا را تأمین کند، آیا این اقدام برای ما امنیت‌آفرین نخواهد بود؟ وقتی من از "امنیت بین‌الملل" صحبت می‌کنم، منظورم دقیقاً چنین مواردی است.

ما اکنون به‌شدت نیازمند فناوری‌های پدافندی هستیم و به‌شدت به تقویت نیروی هوایی خود نیاز داریم. این موارد نیازمند یک جایگاه مشخص در نظام بین‌الملل هستند؛ جایگاهی که اگر وجود نداشته باشد، حتی روسیه و چین نیز در این حوزه‌ها به ما کمکی نخواهند کرد.

از طرف دیگر، درباره مسائل دفاعی هم همین وضعیت را داریم. ما اکنون به‌شدت نیازمند فناوری‌های پدافندی هستیم و به‌شدت به تقویت نیروی هوایی خود نیاز داریم. این موارد نیازمند یک جایگاه مشخص در نظام بین‌الملل هستند؛ جایگاهی که اگر وجود نداشته باشد، حتی روسیه و چین نیز در این حوزه‌ها به ما کمکی نخواهند کرد. بنابراین، به نظر من باید افق بلندمدت و جایگاه کلان خود را در این جهان در حال پیوستگی روزافزون، مشخص کنیم و سپس اقدامات دیپلماتیک خود را در خدمت تحقق آن قرار دهیم. باید تا حدی از روزمرگی و بگومگوهای مرسوم دیپلماتیک فاصله بگیریم و به سمت آن هدف کلان حرکت کنیم.

تحولاتی که در گذشته انجام شد، مثالی دارد که شاید قیاس مع‌الفارق باشد، اما صرفاً برای توضیح اینکه چگونه آن نگاه بلندمدت می‌تواند مؤثر باشد. بعد از جنگ جهانی دوم، هیچ کشوری به اندازه ویتنام با آمریکا نجنگیده بود. آمریکا، به اندازه کل جنگ جهانی دوم، روی ویتنام بمب ریخت. در نهایت هم آمریکا در آنجا شکست خورد. حدود سه سال پس از پایان جنگ، حزب کمونیست ویتنام ــ که هنوز هم بر سر قدرت است ــ آمد و یک افق بلندمدت برای خود ترسیم کرد. گفت که ما ضمن حفظ آرمان‌ها و مواضع اصلی خود، می‌خواهیم به یک جایگاه مشخص در نظام جهانی برسیم. سیاست خارجی خود را بر پایه همین راهبرد قرار داد، بدون اینکه از مواضع اصلی‌اش عقب‌نشینی کند. نتیجه چه شد؟ حالا، پس از حدود چهل و چند سال، نزدیک به پنجاه سال، ویتنام کشوری است که بالاترین میزان رشد را در زنجیره‌های به هم پیوسته اقتصاد جهانی دارد.