شناسهٔ خبر: 74274220 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

سخنرانی مهدی آهویی در نشست «واکاوی ایده تنهایی استراتژیک ایران با نمونه جنگ دوازده روزه»؛

راه حل پایان دادن به تنهایی ایران، بازگشت به درک اقتصادی از سیاست خارجی است

تهران-ایرنا- استاد دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران و معاون پژوهشی بنیاد ایران شناسی معتقد است که راه‌حل امروز، بازگشت به درک اقتصادی از سیاست خارجی است.

صاحب‌خبر -

به گزارش خبرنگار سیاست خارجی ایرنا، «مهدی آهویی» استاد دانشکده مطالعات جهان دانشگاه تهران و معاون پژوهشی بنیاد ایران شناسی در نشست «تنهایی استراتژیک ایران: واکاوی ایده تنهایی استراتژیک ایران با نمونه جنگ دوازده روزه» گفت: «در واقع ما هستیم که تفسیر خود از جغرافیا را می‌سازیم. «تنهایی» مفهومی ذهنی و روانی‌ست، نه عینی. شاید تنها حالت عینیِ تنهایی زمانی رخ می‌دهد که انسانی تنها در جزیره‌ای متروک رها شده باشد. در غیر این صورت، تنهایی مفهومی برساخته است. نگاه من به موضوع، اندکی فراتر از وضع امروز ایران است. نه همچون دکتر مصباحی که آن را صرفاً با فرهنگ عاشورایی و انقلاب اسلامی تبیین می‌کنند، و نه همچون دکتر رئیسی‌نژاد که «نفرین جغرافیا» را امری قطعی و گریزناپذیر می‌دانند. من با نگاهی سازه‌انگار (کانستراکتیویستی) به موضوع نگاه می‌کنم و معتقدم ما با مسأله‌ای عمیق‌تر مواجه‌ایم؛ گویی نوعی «سوگ» جمعی نسبت به امپراتوری از دست‌رفته وجود دارد.»

متن کامل سخنرانی مهدی آهویی به شرح زیر است:

یکی از واقعیت‌های مسلم ما، برخورداری از جغرافیایی بسیار رشک‌برانگیز است؛ جغرافیایی وسیع و بزرگ که از نظر منابع، غنای چشم‌گیری دارد. اگر نگاهی بیندازیم به برخی کشورهای دنیا، مانند شبه‌جزیره کره یا حتی ژاپن، می‌بینیم که از لحاظ منابع طبیعی بسیار فقیرند. در مقابل، سرزمین ما از نظر منابع طبیعی به‌راستی غنی است. در این‌جا پرسش بنیادینی مطرح می‌شود: مفهوم «تنهایی» برای چنین جغرافیای گسترده و غنی‌ای اساساً چه معنایی دارد؟ مگر ما در جزیره‌ای در اقیانوس آرام مانند رابینسون کروزو گیر افتاده‌ایم که احساس تنهایی کنیم؟ ما تقریباً در چهارراه جهان قرار داریم؛ به‌راستی یک چهارراه جغرافیایی هستیم. چطور می‌توان در چنین موقعیتی، احساس انزوا داشت؟

حتی اگر از «نفرین جغرافیا» سخن بگوییم، باید این امکان را هم در نظر گرفت که این جغرافیا نه نفرین، بلکه نوعی موهبت باشد. برای تبیین این موضوع، دیروز به‌صورت تصادفی در فضای مجازی تصویری از دریاچه وان و دریاچه ارومیه دیدم که از دید ماهواره‌ای نمایش داده شده بود. تصویر به‌وضوح نشان می‌داد که در فاصله‌ای اندک، یک‌سو پرآب و سوی دیگر خشکیده است. نکته تأمل‌برانگیز این بود که دریاچه وان آبی شیرین دارد و به‌طور طبیعی، همچون یک منبع ذخیره عمل می‌کند. نیاز چندانی به سدسازی ندارد؛ خود دریاچه منبعی است برای آبیاری و کشاورزی. اما دریاچه ارومیه، شور و دارای خاک نمکی است. برای استفاده از آب این منطقه باید قبل از ورود آب به دریاچه، آن را مهار کرد، زیرا پس از ورود، دیگر برای مصارف کشاورزی قابل‌استفاده نخواهد بود.

در نگاه نخست، ممکن است این تفاوت جغرافیایی به‌مثابه نوعی نفرین تلقی شود؛ این‌که در سوی ما، آب شور افتاده و در آن‌سو، آب شیرین. اما آیا واقعاً مسئله به همین سادگی‌ست؟ آیا این کافی‌ست تا به جغرافیا برچسب «نفرین‌شده» بزنیم؟ من فکر می‌کنم حتماً عوامل انسانی و مدیریتی، آنچه «مداخله انسانی» نامیده می‌شود، در سرنوشت دریاچه ارومیه نقش پررنگی داشته‌اند. همه ما شرح ماجرا را می‌دانیم و تکرارش ضرورتی ندارد. اما نکته این است که دریاچه ارومیه، به‌عنوان بزرگ‌ترین دریاچه آب شور در جهان، خود می‌توانست یک جاذبه گردشگری و نقطه ثقل اکولوژیکی در منطقه باشد. بنابراین نمی‌توان گفت جغرافیا ما را نفرین کرده است.

اگر جغرافیا را نفرین بدانیم، پس باید شبه‌جزیره کره را هم نفرین‌شده بدانیم؛ کشوری که هیچ منبعی ندارد. اما می‌بینیم که کره جنوبی چگونه این «نفرین» را به «موهبت» تبدیل کرده است. ژاپن نیز همین‌طور. یا قطر؛ کشوری که حتی روی نقشه سیاسی جهان به‌سختی پیداست. اما امروز، اگر یک مقام قطری وارد جلسه‌ای شود، همه با افتخار از حضورش یاد می‌کنند. قطر، با موقعیت جغرافیایی بسیار کوچک و آسیب‌پذیر خود، تبدیل به یک قدرت منطقه‌ای شده است.

در روان‌کاوی، پدیده‌ای هست به نام «ملانکولی» یا مالیخولیا، که شخص در غم از دست‌دادن چیزی یا کسی چنان باقی می‌ماند که گویی برای وفاداری به آن غایب، باید خود را نابود کند. برخلاف سوگواری طبیعی، که انسان پس از مدتی عبور می‌کند، در ملانکولی فرد در غم یخ‌زده باقی می‌ماند. من احساس می‌کنم ما به‌گونه‌ای جمعی دچار ملانکولی نسبت به امپراتوری از دست رفته؛ (برای دینداران، دوران صفوی و برای ملی‌گرایان، دوران کوروش و داریوش) شده‌ایم.

در ادبیات رسمی نیز، این غم تاریخی بازتاب دارد. به‌ویژه با برجسته‌سازی دوران صفوی در سخنان برخی مسئولان، همچون دکتر ولایتی، که صراحتاً به دستاوردهای آن دوره اشاره می‌کنند. برای ملی‌گرایان نیز، گویی روایت تاریخی در عصر هخامنشی منجمد مانده است. ما هنوز با مفهوم «دولت-ملت» کنار نیامده‌ایم. دولت-ملت در ایران، به‌جای زایش طبیعی، با عمل سزارین متولد شد؛ یعنی نه از دل تحولات درونی، بلکه با زور، جنگ و خون‌ریزی، به‌ویژه پس از جنگ‌های ایران و روس، وقتی که متوجه شدیم عقب مانده‌ایم. و شاید هنوز در سوگ آن زخم تاریخی مانده‌ایم.

برخی معتقدند که جغرافیا امری ثابت است، اما ژئوپلیتیک نه. به‌عنوان مثال، قطر امروز با قطر سی سال پیش قابل‌مقایسه نیست. جغرافیای آن همان است، اما در لایه ژئوپلیتیک، به جایگاهی ممتاز رسیده است. اما برای ما، گویا تاریخ ثابت مانده است. سه حادثه تاریخی را می‌توان در این مسیر برجسته کرد: جنگ ایران و روس، اشغال ایران در دوره رضا شاه (و البته جنگ جهانی اول)، و جنگ ایران و عراق. این‌ها نقاطی هستند که ما در روایت تاریخی‌مان، تنهایی را تجربه کردیم؛ چه در پیمان‌هایی که انگلیس و فرانسه زیر آن زدند، چه در نامه‌های عباس میرزا و فتحعلی‌شاه به ناپلئون.

ما همواره از وقایع بیرونی، که در لایه‌ای به نام externalization قرار دارند، استفاده کرده‌ایم تا آن‌ها را به وقایع ذهنی و سوبژکتیو تبدیل کنیم. سپس، این سوبژکتیوها را عینی کرده‌ایم و به روایت‌های اجتماعی تبدیل‌شان کرده‌ایم. به بیان دیگر، میان واقعیت جغرافیایی، بازتولید ذهنی فضا، و ساخت اجتماعی معنا، زنجیره‌ای شکل گرفته است که همچون دانه‌های تسبیح به‌هم پیوسته‌اند.

شعارهایی همچون «مظلوم سرفراز» یا «مظلوم مقتدر»، بازتاب همین وضعیت‌اند. از منظر روان‌کاوی، کسی که باور دارد باید همواره در نقش مظلوم باقی بماند، ناخودآگاه خود را در همان وضعیت نگه می‌دارد؛ حتی اگر در آستانه موفقیت باشد، رفتاری می‌کند که خود را به عقب بازگرداند. ترکیب «مظلوم مقتدر» از همین جنس سوگ و حسرت، در کنار نوستالژی اقتدار گذشته است.

ما پس از فروپاشی شوروی، می‌توانستیم از موازنه منفی به موازنه مثبت حرکت کنیم. فضاهای ژئوپلیتیک جدیدی پدید آمدند؛ قفقاز، آسیای میانه، حتی فضای سایبری. اما ما انتخاب کردیم که به هیچ‌یک متصل نشویم. مثلاً کشورهایی چون قزاقستان یا قرقیزستان که زمانی «بد موقعیت» تلقی می‌شدند، امروز در مرکز تحولاتند. این مسیر می‌توانست از ایران عبور کند، اما ما این فرصت را از دست دادیم.

در حالی که خانه‌مان در وسط چهارراهی شلوغ است، مدام می‌گوییم تنها هستیم. وقتی کشوری خودش در را بسته و به کسی اجازه ورود نداده، نباید تعجب کند که دیگران هم سراغش نمی‌آیند. امروز حمله به ایران کم‌هزینه شده است؛ زیرا ما پیوندهای اقتصادی نساختیم تا دیگران در آسیب دیدن ما، منافع خود را در خطر ببینند.

اجازه دهید با مثالی از ادبیات کودک بحث را به پایان ببرم. سال‌ها پیش روی قصه‌های کودک و نسبت آن‌ها با سیاست خارجی کار کردم. اسطوره‌ها و قصه‌ها بازتاب ناخودآگاه جمعی‌اند. یکی از قصه‌های مهم، «خاله سوسکه» است. این شخصیت که در ظاهر ضعیف است، در روایت‌ها جذاب و دلرباست و در جست‌وجوی شوهر، راهی همدان می‌شود. در بازار با قصاب و بقال و دیگران مواجه می‌شود اما با ناز و افاده از همه می‌گذرد. در نهایت به موشی می‌رسد که نه قدرتمند است، نه ثروتمند. اما همان موش، در پایان برای نجات خاله سوسکه از جوی آب، جانش را فدا می‌کند. این روایت بارها بازنویسی شده است، اما یک نکته در آن برجسته است: ما همیشه فرصت‌هایی را از دست می‌دهیم، چون بیش‌ازحد درگیر شرط و شروط حتی در آستانه غرق شدن می‌شویم.

سیاست خارجی، همان‌قدر که عرصه ایستادگی‌ست، باید عرصه تواضع نیز باشد. ما دچار نوعی خودبزرگ‌بینی شده‌ایم. راه‌حل، بازگشت به درک اقتصادی از سیاست خارجی است. اگر ما پیوندهای اقتصادی عمیقی با جهان ایجاد کرده بودیم، اسرائیل حتی فکر حمله به ما را نمی‌کرد. ما کشور هفدهم جهان از نظر وسعت هستیم؛ این جغرافیا فرصت‌های بسیاری داشت، اما نتوانستیم آن را به منافعی برای دیگران گره بزنیم. پس، مسأله نه در جغرافیاست، نه در تقدیر تاریخی؛ بلکه در انتخاب‌های ماست.