شناسهٔ خبر: 74274045 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایرنا | لینک خبر

در گفت‌وگوی «پروژه تاریخ شفاهی روزنامه‌نگاری و رسانه ایران» با بهروز بهزادی مطرح شد:

تهمت همکاری با ساواک مجبورم کرد رادیو و تلویزیون را ترک کنم(۲) + فیلم

تهران- ایرنا- روزنامه‌نگار پیشکسوت در تشریح دلایل استعفایش از رادیو و تلویزیون گفت: بعد از انقلاب با عده‌ای از دانشجوهای جناح چپ در رادیو تلویزیون درگیر بودم چون فکر می کردند ما که سردبیران دوران شاه بودیم وابستگی هایی به ساواک داشتیم در حالیکه من توسط ساواک دستگیر و زندانی شده بودم.

صاحب‌خبر -

بهروز بهزادی روزنامه نگار در بخش دوم گفت و گو با «پروژه تاریخ شفاهی روزنامه‌نگاری و رسانه ایران» به مواردی چون استعفا از صدا و سیما، مقایسه عملکرد آقایان - سناتور عباس مسعودی و حجت الاسلام محمود دعایی، فعالیت روزنامه ایران در هفتمین انتخابات ریاست جمهوری و ... می‌پردازد.

ایرنا: شما چه مدتی در روزنامه اطلاعات بودید؟

بهزادی: من سال ۱۳۴۷ به روزنامه اطلاعات برای کارآموزی رفتم و همانجا ماندگار شدم. سال ۱۳۵۰ هم همزمان به رادیوتلویزیون رفتم. وقتی دانشگاهم تمام شد رادیوتلویزیون به ما اعلام کرد که می‌توانید سربازی‌تان را به نام «طرح» در سازمان ما بگذرانید. یعنی چیزی مانند «امریه» کنونی. حدود ۴ هفته برای آموزشی به سربازی می‌رفتیم و بعد به رادیو تلویزیون برمی‌گشتیم. موقعی که برای خداحافظی به روزنامه اطلاعات رفتم به عباس مسعودی مالک اطلاعات گفته بودند بهزادی دارد می‌رود. مرا خواست و گفت چرا می‌خواهی بروی؟ گفتم سربازی‌ام را می‌خواهم به صورت طرح در رادیوتلویزیون سپری کنم. سناتور مسعودی گفت من هم این قدر اعتبار دارم که بتوانم کاری کنم سربازی‌ات را در همین روزنامه اطلاعات بگذرانی. گفتم نه دیگر با رادیوتلویزیون صحبت کرده‌ام. مسعودی گفت در هر صورت در روزنامه اطلاعات باز است هر وقت خواستی برگرد.

اگر بخواهیم مقایسه‌ای بین عملکرد سناتور مسعودی و مرحوم حجت الاسلام محمود دعایی در روزنامه اطلاعات بکنیم؛ چه تفاوت‌هایی بین این دو وجود داشت؟

تفاوت زیادی وجود داشت اما مقایسه این دو بسیار مشکل است. چون آقای مسعودی سرمایه گذار و صاحب موسسه بود و در فضایی کار و زندگی می‌کرد که با جو بعد از انقلاب خیلی تفاوت داشت. آقای دعایی هم نسبت به بقیه که آمدند و نشریات مختلف را گرفتند دلسوزتر بود.

ساختمان اطلاعات آن موقع در میدان توپخانه بود. آقای مسعودی هر روز داخل ساختمان می‌گشت و چراغ‌های اضافه را در طول روز خاموش می‌کرد. حتی وقتی به تحریریه می‌آمد، می‌گفت نور اینجا زیاد است چرا این قدر چراغ روشن می‌کنید؟ در حالی که من وقتی بعد از انقلاب به اطلاعات رفتم چراغی را دیدم که دائم روشن بود. به هرحال آقای مسعودی پول موسسه را از جیب خودش می‌داد. البته آقای دعایی هم از نظر مالی واقعا روزنامه را حفظ کرد و اطلاعات مثل کیهان نشد. ولی به هرحال این دو این فرق‌ها را با هم داشتند.

کدام از نظر روزنامه نگاری حرفه‌ای‌تر بودند؟

مسعودی.

چرا؟

مسعودی این کاره بود. من نثر او را دیده بودم. یک ستون در روزنامه اطلاعات داشت به نام «۴۰ سال پیش» که الان هم شاید باشد. مسعودی این ستون را راه انداخت. اوایل هم خودش آن را می‌نوشت. من این ستون را می‌خواندم. واقعا نثر بسیار جذاب و زیبایی داشت. خیلی چیزها از این ستون آموختم. نوشتن را تا حد زیادی از این نثر یاد گرفتم. مسعودی نثر روزنامه نگارانه زیبایی داشت.

از رادیو تلویزیون بگویید...

بعد از انقلاب در دوران ریاست صادق قطب زاده با یک عده از دانشجوهای جناح چپ در رادیو تلویزیون درگیر بودم. چون در مدتی که به رادیو تلویزیون رفتم جزو سردبیران ارشد این رسانه شدم. آن زمان سردبیری خیلی مهم بود. دانشجوهای جناح چپ می‌گفتند این شغل‌هایی که شما داشتید به خاطر توانایی‌تان نبوده است. من هم پاسخ می‌دادم این به خاطر توانایی من بوده است وگرنه هیچ وابستگی به جایی نداشتم.

در یکی از جلسه‌ها دعوایمان شد. یکی از بچه‌های رادیوتلویزیون پرونده‌های مرا آورد و گفت ایشان زندانی ساواک بوده است، چطور می‌تواند هم زندانی ساواک باشد هم وابسته به رژیم شاه؟

اما یکی از آقایانی که مرا به شدت عصبانی می‌کرد گفت: خب شاید ایشان رفته‌اند به ساواک تا آموزش ببینند!

من همان لحظه پاشدم و گفتم دیگر در این سازمان کار نمی‌کنم.

وقتی آقای ابوالحسن بنی صدر سرکار آمد، از رادیو تلویزیون دنبال من فرستادند. من خودم را بازخرید کرده بودم و از آنجا بیرون آمده بودم. رادیو تلویزیون دست آقایان احمد غضنفرپور و احمد سلامتیان بود. رفتم و با ایشان صحبت کردم. آن موقع داشتم برای سفری به خارج از کشور می‌رفتم. آقایان غضنفرپور و سلامتیان گفتند به تلویزیون برگرد، ما کاری می‌کنیم که برگردی سر جای خودت. من که می‌دانستم این‌ها ماندنی نیستند گفتم چشم، اگر من آمدم و شما بودید و آقای بنی صدر هم بود برمی‌گردم. بعد از ۲ ماه که برگشتم ایران، هیچ کدامشان مناصبشان را نداشتند.

این چپ‌ها چه کسانی بودند؟ می‌توانید اسم ببرید؟

نه، نبریم بهتر است. چون بعدا به مقاماتی رسیدند.

چه شد که به روزنامه ایران رفتید؟

یکی از دوستان آمد و گفت یک روزنامه شما را خواسته است. من هم گفتم بروم ببینم چه کار دارند. رفتم و سوال کردم. گفتند روزنامه‌ای است که دارد راه می‌افتد. من هم رفتم و تحریریه‌اش را دیدم که در حال آماده سازی بود. گفت و گویی نیز داشتیم. بعد از مدتی گفتند شما تشریف بیاورید. من هم دیدم روزنامه‌ای است که تعداد زیادی از روزنامه نگاران قدیمی در آن هستند. چون شعار روزنامه ایران این بود که سه نسل روزنامه نگاری را کنار هم جمع کرده است.

در نتیجه با طیب خاطر به آنجا رفتم. قرار شد دبیری سرویس اقتصادی آن را به عهده داشته باشم که دو ماه بیشتر طول نکشید. به من پیشنهاد دادند بیا سردبیر اجرایی آن شو. رفتم و بعد از مدتی هم سردبیر آن شدم.

با آقای فریدون وردی نژاد صحبت کردید؟

بله. از زمانی که سردبیر اجرایی شدم اکثر کارها دست خودم بود. آقای وردی نژاد هم مدیر مسئول بود. روزی ۱۰ دقیقه به من زنگ می‌زد و با هم صحبت و مشورت می‌کردیم و روزنامه را در می‌آوردیم.

تا چه سالی در روزنامه ایران بودید؟

تا زمانی که آقای وردی نژاد بود، من هم بودم.

چه چالش‌هایی در روزنامه ایران داشتید؟

مقعطی از دوره دکتری وردی نژاد که روزنامه دست خود من بود، مشکلات بیرونی زیادی داشتیم.

چه اتفاقاتی زمان ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی افتاد؟

زمان آقای هاشمی مسائل خاصی داشتیم. روزنامه ایران در واقع روزنامه آقای هاشمی بود. همه جا لقب آقای هاشمی را می‌زدند حجت الاسلام. یک روز گفتم از امروز ما لقب آقای هاشمی را آیت الله درج می‌کنیم، چه اشکالی دارد. البته این را قبلا به خود آقای هاشمی گفته و بعد هم با آقای وردی نژاد درباره آن مشورت کرده بودم. این کار را کردیم و شد.

به شما گیر ندادند؟

نه.

این اتفاق برای چه سالی بود؟

فکر کنم حدود سال ۱۳۷۴. دیگر از آن به بعد ما لقب ایشان را در روزنامه ایران زدیم آیت الله هاشمی رفسنجانی. آخر من می‌دیدم اشخاص پایین‌تر از آقای هاشمی آیت الله هستند ولی ما درباره آقای هاشمی این عنوان را به کار نمی‌بریم.

چه چالش‌هایی داشتید؟

اختلافات جناحی و فشارهای بیرونی. یادم است انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۷۶ بود. آقایان سیدمحمد خاتمی و علی اکبر ناطق نوری نامزد شده بودند. رئیس دفتر آقای ناطق نوری تماس می‌گرفت که فلان خبر را کار کنید. در حالی که آقای خاتمی اصلا چیزی نداشت به ما بدهد و ما بایستی خبرهای ایشان را خودمان کار می‌کردیم. از دفتر آقای ناطق روزانه یک عالم خبر سر ما می‌ریختند تا در روزنامه منتشر کنیم.

شما خبرهایشان را کار می‌کردید؟

من رعایت می‌کردم. هر قدر خبر از ناطق نوری کار می‌کردم همان قدر از آقای خاتمی مطلب منتشر می‌کردم.

به مشکل برنخوردید؟

یک روز پیش آقای وردی نژاد مدیر مسئول رفتم و گفتم این طور نمی‌شود. تولیدات دفتر آقای ناطق زیاد است و توازن به هم می‌خورد. گفت خب، نگذارید و تعادل را رعایت کنید. گفتم من زیر فشار رئیس دفتر آقای ناطق در مجلس هستم.

گفت هر جا فشار آمد بگویید وردی نژاد این طور گفته است. اگر مطلبی آمد و گفت حتما آن را منتشر کنید بگویید وردی نژاد آن را از صفحه در آورده است.

بعد از روی کار آمدن آقای خاتمی چه چالش‌هایی داشتید؟

دوره آقای خاتمی شرایط عوض شد. آهسته آهسته مساله اصلاحات مطرح شد. البته این را بگویم که آقای خاتمی واقعا به کمک آقای هاشمی روی کار آمد. اگر آقای هاشمی زیربنا را درست نکرده بود شاید آقای خاتمی انتخاب نمی‌شد. نقش روزنامه سلام هم در آن مقطع خیلی اهمیت داشت. چون هم تیراژ خوبی داشت هم نویسندگان خوبی. مثلا همین آقای عباس عبدی که الان با ما کار می‌کند از نویسندگان سلام بود./ پایان بخش دوم