گروه اندیشه: سید محمد بهشتی، عضو شورای عالی میراث فرهنگی، زندگی اش با مفهوم «اهلیت ایرانی» و اختلال در آن آمیخته و دغدغه دائمی اش است. در گفت و گویی که مهراوه خوارزمی از روزنامه ایران با او انجام داده، رویدادهای اخیر به ویژه جنگ ۱۲ روزه ناتو، آمریکا و اسراییل علیه ایران را بررسی می کند که چگونه منتهی "بازتعریف" معنای ایرانی بودن و حس "اهلیت ایرانی" در مردم، حتی مهاجران و دیاسپورای ایرانی در خارج از کشور شده است. از نظر بهشتی این ۱۲ روز عامل ایرانیتر شدن مردم نبود، بلکه "واقعیتی پنهان را آشکار کرد": اینکه ایرانی بودن یک "واقعیت وجودی و ریشهدار در اعماق تاریخ و فرهنگ" ماست، نه صرفاً امری اعتباری یا محصول پروژه دولت-ملتسازی. او تاکید میکند که این رویدادها، صحنههای بیسابقهای از محبت، رواداری و همدلی را فارغ از قومیت و مذهب به نمایش گذاشت که حتی برای دشمنان و حاکمیت ایران نیز شگفتانگیز بود.
بهشتی با اذعان به نسیان تاریخی و "اختلال در اهلیت" که باعث شده ما خود و سرزمینمان را بدترین بدانیم، بر ضرورت "یادآوری و تذکر مستمر" این واقعیتهای آشکار شده تأکید میکند. او معتقد است که ترازوهای موجود برای سنجش سرمایه اجتماعی و انسجام ملی در ایران ایراد دارند، زیرا در حالی که جوامع غربی در بحران به غارت کشیده میشوند، اما ایران در بحران اخیر انسجام و همدلی بینظیری از خود نشان داد. نتیجه گیری از سخنان بهشتی آن است که او بر "اعتماد به هویت و فرهنگ ایرانی" به عنوان مهمترین سرمایه تاکید میکند و نقش نخبگان را در برجسته کردن این "گوهر آشکار شده" و تعریف یک "روایت پیروزمندانه" برای ایران حیاتی میداند تا بتوانیم نقش اصلی و سودمند خود را در تمدن بشری دوباره ایفا کنیم. او همچنین بر اهمیت شناخت "ایرانی بودن" در هر رشته و تخصصی برای تولید علم و دستاوردهای بومی و جهانی که حالا جامعه شناسان، سیاستمداران، و فیلسوفان آن را "شکل گیری هسته سخت ۹۰ میلیون نفری» توصیف می کنند، تاکید میکند. این گفت و گو را در زیر می خوانید:
****
۱۲ روز جنگ واقعیت ایرانی را که از قبل هم وجود داشت نمایان کرد
قرار است درباره ایران و ایرانی بودن در مقطعی از تاریخ کشورمان گفتوگو کنیم که به نظر میرسد برای همه ما ایرانی بودن و ایران معنایی متفاوت پیدا کرده و بازتعریف شده است. کما اینکه شما در کتاب «ایران کجاست و ایرانی کیست» این گزاره را مطرح میکنید که «باید دوباره اهل سرزمینمان بشویم و اهلیت ایرانی پیدا کنیم». پس از دو دهه تجربه افزایش نرخ مهاجرت که القا کننده نوعی ایرانگریزی میان نسل جدید بود، به نظر میرسد بر اثر رویدادهای اخیر نوعی بازگشت به بیشتر ایرانی بودن و اهل ایران شدن اتباع ایران در هر کجای جهان که ساکن هستند را شاهد هستیم.
من به این جملهای که شما فرمودید ایراد دارم. یعنی فکر میکنم این ۱۲ روز نبود که ما را ایرانیتر کرد، بلکه این ۱۲ روز واقعیتی را که از قبل هم وجود داشت، آشکار کرد. اگر بخواهم مثال ملموس بزنم باید آنچه اتفاق افتاد را به کنار رفتن پوست زمخت و سخت گردو تشبیه کنم. اگر کسی داخل گردو را ندیده باشد تا قبل از شکستن آن برایش باورش سخت است که در درون آن چه مغز لطیف و شیرینی وجود دارد. این پوست زمخت باعث میشود توهم پیدا کنیم که گردو فقط همین پوست سخت و چروکیده است، بعد چکشی میزنیم و میبینیم داخلش چه مغز لطیفی است. حالا طبیعتاً خندهدار خواهد بود اگر بگوییم علت وجود آن مغز لطیف ضربه چکش بود. این گزاره هم همین طور است. این ۱۲ روز ایرانیها را ایرانیتر نکرد؛ امری پنهانی را آشکار کرد و از پرده بیرون آورد.
حاکمیت، آمریکایی ها و اسراییل از عکس العمل مردم شگفت زده شدند
چرا این واقعیت ملموس نبود و چرا تصور دیگری از آن وجود داشت؟
اشکال از ما بود که نمیدیدیم. مثل اینکه شما در تاریکی چیزهایی را نمیبینید، واقعیت آن چیزی است که در روشنایی دیده میشود. واقعیت این است که ایرانیها، ایرانی هستند. اما این واقعیت را خیلیها انکار میکردند. خب پس باید چکشی مثل این ۱۲ روز بخورد به این گردو تا گوهر درونش آشکار بشود. واقعیت ایران و ایرانی بودن، همان چیزی بود که در این ۱۲ روز آشکار شد. به نظرم خیلی چیزهای دیگر هم در این روزها آشکار شد و خدا کند که یادمان نرود آن چیزهایی را که در فرصت روشنایی دیدیم. زیرا بسیاری سرمایهشان تاریک بودن فضا است و بلافاصله که اوضاع تغییر میکند، منکر این واقعیات میشوند.
منکر این میشوند که در این ۱۲ روز چه صحنههایی از محبت، رواداری، همراهی، آغوش باز کردن برای هموطن فارغ از قومیت و مذهب و... دیدهایم. خیلی احتمال هست که اگر مدتی بگذرد و این بحران و بیقراری تکرار نشود، اینها را فراموش کنیم و منکر شویم. ولی واقعیت ایران و ایرانی بودن همان چیزی بود که در این مدت آشکار شد. رژیم صهیونیستی و آمریکاییها از دیدن این صحنهها شگفتزده شدند. آنها از جامعه ایران انتظار رفتار دیگری داشتند. حتی به نظر من، حاکمیت ایران هم شگفتزده شد و شاید توقع داشت صحنههای دیگری ببیند. برای همه این فرصت مغتنمی است که در ارزیابیشان و در رفتارشان تجدیدنظر کنند.
آنچه اتفاق افتاد مثل صاعقه در شبی تاریک است که برای چند ثانیه محیط را نورانی و قابل دیدن میکند. بعد از صاعقه همه چیز دوباره خاموش میشود اما شما میتوانید و باید به آنچه در همین فرصت کوتاه دیدید، اعتماد کنید. در این صاعقه ۱۲ روزه صحنههایی دیده شد از جامعه ایران که ارزشمند و زیبا بود. این نشان داد که ایرانی بودن واقعیتی وجودی است که با آن تصوری که شاید بعضی نخبگان دارند که ایرانی بودن محصول اجرای پروژه دولت - ملتسازی یا امری اعتباری است، فاصله دارد. خیر! اینجا نشان داده شد این امری است که در اعماق تاریخ ریشه دارد، ایرانی بودن یک پدیده فرهنگی و امری وجودی است؛ یعنی ما اراده نکردیم که چنین صحنههای باشکوهی را بیافرینیم.
مانند آب که اراده نمیکند که خیس باشد. این بیارادگی یعنی آنچه بودیم و تلألو وجودیمان آشکار شد. ما باید تجدیدنظری بکنیم در فهم خودمان نسبت به مردم، سرزمینمان و نسبت به ایران و به فرهنگ ایرانی و به آن اعتماد کنیم. چراکه یک و نیم سده است که دچار بیاعتمادی نسبت به خودمان و فرهنگمان شدهایم. آنچه رخ داد اما نشان داد که هیچ چیزی قابلاتکاتر و اعتمادبرانگیزتر از هویت ایرانیمان و فرهنگمان وجود ندارد. ما حتی دینداریمان محصول ایرانی بودنمان است و نه بهعکس. اگر بتوانیم از مصایبی که گذراندیم، چنین بهرههایی ببریم، بردهایم. اگر هم نتوانیم باید صبر کنیم تا یک بیقراری دیگر اتفاق بیفتد تا این برهان قاطع دوباره ظاهر شود.
مشکل اصلی ما در یک و نیم قرن، علی الخصوص در ۷۰ سال اخیر اختلال در اهلیت است
شما و بسیاری از اندیشمندان دیگر درباره ایران و واقعیتی که میفرمایید هست و دیده نشد بسیار گفتهاید و نوشتهاید. این است که ما با این واقعیت با چنان تعجبی مواجه میشویم که برای تعریف آن دست به دامن تعابیر مختلف شدهایم. ما میخواهیم با تعابیری همچون انسجام ملی یا تشکیل هسته سخت ۹۰ میلیونی آن را تفسیر کنیم. درعین حال گفتن مستمر از این واقعیت ضروری است. اگر این واقعیت وجود دارد ما چرا تا این حد به حرف زدن درباره آن نیازمندیم؟
در معارف دینی خیلی راجع به اهمیت ذکر صحبت شده است. بله ما در همه چیز باید اهل یادآوری باشیم. مشکل اصلی ما در یک و نیم قرن اخیر، علی الخصوص در ۷۰ سال اخیر اختلال در اهلیت است. یعنی ما نسبت به اهلیتمان در این سرزمین دچار نسیان شدیم. فراموش کردهایم که «کی هستیم» و سرزمینمان «کجاست». حتی دچار سوءتفاهمیم. یعنی فکر میکنیم سرزمین ما بدترین سرزمین عالم است و خودمان هم بدترین مردم عالمیم. شما ببینید چقدر کتاب مبتنی بر همین تفکر خودزنی و توصیف ایرانیها با صفات منفی نوشته شده است.
این اختلال در اهلیت است و وقایعی شبیه آنچه اتفاق افتاد پردهها را کنار زد و کیستی ایرانیها را آشکار کرد. خب معلوم است که در مقابل آن نسیان باید مدام به یاد بیاورید و تذکر بدهید. تا اینکه این ملکه وجودمان شود و ساز خودآگاه و ناخودآگاه فرهنگیمان هماهنگی پیدا کند. حال آنکه اختلال در اهلیت یعنی خودآگاه و ناخودآگاه فرهنگی ما هماهنگ نیستند.
اشکال ارزیابی جامعه شناسان در باره کاهش شدید سرمایه اجتماعی
در این میان یک نگرانی هم وجود دارد، اینکه ما از درک واقعیت به اشتباه بیفتیم. به هر حال مفهوم انسجام ملی که این روزها برای توصیف آنچه مشاهده کردیم به کار میبریم هم تحسینبرانگیز است و هم واجد این نگرانی که این نگاه به واقعیت چه مخاطراتی میتواند داشته باشد اگر ندانیم به چه ترتیب باید انسجام ملی را تقویت کنیم و چگونه از آن استفاده کنیم...
نگرانیای که دارید البته نگرانی خوبی است. آدم معمولاً نگران این است که برای چیز خوبی اتفاق بدی بیفتد. اما باید وقت کمتری برای نگرانی صرف کنید به نسبت وقتی که برای دیدن این واقعیت میگذارید. بسیاری از ارزیابیهای جامعهشناسی ما تا پیش از این واقعه نشان میداد که ایران دچار فقر فوقالعاده شدید سرمایه اجتماعی شده است و اعتماد در جامعه ایران وجود ندارد. خب این رویداد نشان داد که این ارزیابیها اشکال دارد. من میگویم تمام آن دوستانی که این پروژههای ارزیابی را انجام دادند نیت خیر داشتند و از روی حسننیت نگران بودند و تلاش فوقالعاده زیادی هم برای اعلام این نگرانی کردند. اما نکند ترازوی ما اشکال دارد و باید در ترازویمان تجدید نظر کنیم. مگر آن انسجام ملی قرار بود جایی غیر از شرایط بحران و بیقراری خودش را آشکار کند؟ خب خودش را آشکار کرد. شما شنیدهاید که در کشورهای اروپایی و آمریکایی وقتی بحرانی اتفاق میافتد واکنش جامعه به بحران چیست؛ اینکه سوپرمارکتها را غارت میکنند و شیشه فروشگاههای بزرگ را میشکنند و محیط ناامن میشود و...
من میگویم مشکل در ترازوی ماست و نیاز به تنظیم دوباره دارد
این تصوری بود که شاید بعضیها برای ایران هم پیشبینی میکردند...
اما چنین چیزی در ایران اتفاق نیفتاد. پس سؤال این است که چرا ما فکر میکردیم آنها انسجام ملی دارند و ما نداریم؟ نکند ما این اصطلاحات را درست نمیفهمیم. چون این چه ترازویی است که آنجا را واجد سرمایه اجتماعی معرفی میکند و جامعه ایران را نه! من میگویم مشکل در ترازوی ماست و نیاز به تنظیم دوباره دارد. ما ترازویی میخواهیم متناسب با مختصات جامعه خودمان. ما در پرتو نظرات دیگران نمیتوانیم جامعه خودمان را بشناسیم. ما به نظریهپردازی اختصاصی خودمان نیاز داریم. عیب ندارد که همه آرای دنیا را ببینیم و بشناسیم و مطلع باشیم. اما ببینید در داشتن ترازویی که بتواند ارزیابی دقیقی به ما بدهد فقیر بودیم. نخبگان ما باید قبل از اینکه چنین حوادثی اتفاق میافتاد پیشبینی میکردند که اگر چنین اتفاقی افتاد چه واکنشی از جامعه خودمان خواهیم دید. ولی نگفتند. من نمیخواهم سرزنش کنم زیرا همه نیت خیر داشتند.
اما حرفم این است که بالاخره یک چیزی در این ۱۲ روز آشکار شد. اینها را سرمایه خودمان کنیم و با همین محک ترازوهایمان برای تحلیل این جامعه را تغییر دهیم و تنظیم کنیم. نگذاریم اینها را باد ببرد و جامعه دچار نسیان شود. بگذارید برای نمونه به یک فیلم ارجاع بدهم. مدتها پیش شبکه بیبیسی فیلمی درباره یهودیان لهستانی که به ایران آمدند پخش کرد. در این مستند یکی از آن مهاجران تعریف میکرد که با چه مشقاتی خودشان را به انزلی رساندند و در مسیر انزلی به تهران در قزوین دیدند که مردم به سمت کامیونها دستمالهایی پرت میکردند که داخل آنها قدری نان خشک پیچیده بودند. این کار مردمی بود که خودشان در شرایط سخت و فقر زندگی میکردند. ایرانی بودن یعنی همین، در این ۱۲ روز صحنههای زیادی از مهربانی و همدلی خلق شد و باید برای نسلهای آینده ثبت و ضبط شود. اما این صحنهها خیلی زود فراموش میشود. آنچه اتفاق افتاد مرواریدی است که از عمق تاریکی دریا بیرون کشیدهایم اما اگر از آن حفاظت نکنیم از دستمان غلت خورده و بر زمین میافتد.
بعضی گردوها پوک اند یعنی خائن اند
در این مدت ما شاهد این بودیم که اکثریت و طیف متنوعی از ایرانیان در سراسر دنیا به کارزار همبستگی ملی و دفاع میهنی پیوستند. اما در شرایطی که عالیترین مقامات کشور بر ضرورت حفاظت و تقویت این همبستگی تأکید دارند، همچنان برخی بر موضع غیریتسازی خود ایستادهاند و عدهای را با اتهامهایی همچون غربگرایی مینوازند. حال آنکه جهانگراترین طیفهای سیاسی امروز در ضرورت ایستادگی در مقابل غرب سلطهگر و رژیم صهیونیستی به مثابه بازوی این سلطهگری تردیدی ندارند. با وجود این، ارزیابی شما از رفتار این غیریتسازان چیست؟
در اینجا هم باید به مثال گردو برگردم. بعضی گردوها پوست کاغذی دارند، راحت میشکنند و مغزشان پیداست؛ بعضی گردوها پوست خیلی سفتی دارند و چند ضربه لازم است تا باز شوند، البته بعضی گردوها هم گردوی پوکند یعنی مغز ندارد، یعنی عدهای هم خائناند ـ این جاهلان و خائنان- همیشه بودهاند اما در اقلیتاند. این است که باید دید اکثریت چه رفتاری دارند، نه این گروه کوچک. اگر کسی بپرسد ایرانی کیست، خیلی بدسلیقگی است که ما این اقلیت را نشانش بدهیم.
نقش نخبگان در برجسته سازی این گوهر آشکار شده
بنابراین معتقدید در اکثریت جامعه و نهادهای حاکمیتی این استعداد وجود دارد که انسجامی که شکل گرفته و هویت ملی که در این مقطع از تاریخ بروز و ظهور بیشتری داشته را بپذیرد و ارتباط انقطاع یافته با جمعیتی را که به نفع انسجام ملی رفتار کردهاند به خود جذب کند؟
انسان به امید زنده است. باید امیدوار باشیم که چنین رفتاری را ببینیم و اگر هم هنوز کسانی هستند که در جهت مخالف این روند عمل میکنند شاید لازم باشد دو تا چکش دیگر بخورند تا مغز شیرینشان آشکار شود. ولی در تحقق این امر نقش نخبگان خیلی اهمیت دارد. نخبگان باید این گوهری که آشکار شده را به رخ بکشند و بگویند که در این تجربه تاریخی، ما دارای چه ثروتی هستیم و مدیران ما باید در شأن این ثروت رفتار کنند؛ اینها نقش نخبگان و از جمله رسانهها، هنرمندان، اهل قلم و... است. باید تلألو این گوهر را آشکار کنید.
ایران بنابر تجربه های تاریخی همیشه تنها بوده است
یکی از مفاهیم و تعابیری که در روزهای جنگ مطرح شد «تنهایی استراتژیک ایران» بود. تعبیری که وضعیت ایران را در مقابل جهان پیرامونش تصویر میکرد و بعضی از ما ایرانیها این تنهایی را به شکلی در درون خودمان احساس میکنیم. اینکه به عنوان یک ایرانی پناهی جز این سرزمین نداریم و تعارض شدیدی را با جهان پیرامون و مشخصاً اقطاب سلطه تجربه میکنیم. این اتفاقی است که بارها و بارها در تاریخ این سرزمین تکرار شده، از دوران حکومت سلوکیان تا مغولها و تا اشغال ایران به دست متفقین در جنگ دوم جهانی... ما اما از همه آن سلطهگریها عبور کردیم. امروز تحقق آن نوع سلطهگری از ایران بسیار دور است. اما آیا در درون ایران این شرایط مهیاست که از این بزنگاه تاریخی هم همچون گذشته با پیروزی عبور کنیم؟
اگر بخواهیم خیلی ساده به موضوع نگاه کنیم، بله. ایران بنا بر تجربه تاریخی همیشه تنها بوده است. اما باید ببینیم به چه نحوی تنها بوده. یک وقت است که این تنهایی، تنهایی ناشی از یتیمی و تحت حمایت کسی یا کشوری نبودن است. ایران به این معنی نیست که تنها و بیکس است. ایران دُرّ یکدانه و منفرد است. ایران الماس کوه نوری است که اصلاً حسناش در تنهاییاش است و همه ارزشش در همین است. اما طبیعتاً در بازار خرمهره فروشها نمیشود دنبال الماس گشت. شاید برای همین هم راهحل بعضی این است که به الماس بگویند که بپذیر خرمهرهای تا خریدار پیدا کنی و تنها نمانی. منطق معدود کسانی که میگویند فکر نکنید ایران و ایرانی خاص است و آنقدر تأکید بر منحصربه فرد بودن ایران نکنید، همین است.
متأسفانه بعضی از ما نسبت به موقعیت خودمان دچار نسیان شدهایم و خودمان و سرزمینمان را به جا نمیآوریم. اگر بهجا بیاوریم آن وقت میبینیم که از دیرباز در نمایشنامه تمدن بشری نقش اصلی را ما ایفا میکردیم و حالا مدتی است که این نمایش بدون نقش اصلی برگزار میشود و این ماییم که باید به صحنه برگردیم و نقشمان را بازی کنیم. تاریخ بشر هیچ وقت از نقشی که ایرانیها ایفا کردند، ضرر نکرده و همیشه سود برده است. نقش ما با نقشی که غربیها بازی کردند خیلی فرق میکند. ببینید آنها در آفریقا، آمریکا، هند و ویتنام و... چه خسارتهایی زدند.
ما بسا پیشتر از آن ها در اقصی نقاط جهان حضور داشتیم اما کی چنین خسارتهایی زدیم. ما هیچ وقت ضرری نرساندیم، سلطهگر هم نبودیم. فقط سود رساندیم و مفید بودیم. ایران تنها فرهنگی است که میتواند چنین ادعایی داشته باشد و شما میتوانید این ادعا را در تاریخ اسپانیا، چین، اندونزی و... راستیآزمایی کنید. برای همین میگویم ایران دُر یکدانه است. حالا هم ما میتوانیم همان نقش را داشته باشیم و به مردم جهان سود برسانیم. اما شرط اولش این است که خودمان متوجه باشیم که کی هستیم؛ یعنی خودمان را بهجا بیاوریم.
اگر خودمان را به یاد بیاوریم روایت مان را در جهان می نویسیم
آیا باورتان این است که ایران و ایرانی میتواند در این مقطع از تاریخ جهان یک روایت جدید بنویسد؟ در تمام این سالها ما به این ارزیابی رسیده بودیم که باید خودمان را با جهان تطبیق بدهیم. اما حالا شما از نقشآفرینی ایران در یک صحنه نمایش جهانی سخن میگویید.
قطعاً میتوانیم این نقش را ایفا کنیم. شرطش این است که خودمان را به یاد بیاوریم. در آن صورت روایت متفاوتی از خودمان خواهیم داشت. ببینید تمام هفت یا هشت میلیون ایرانی که مهاجرت کردند به کشورهای دیگر برای این رفتند که داستان زندگی خودشان را در متن روایتی پیروزمندانه تعریف کنند، چون احساس میکردند در ایران روایت پیروزی ندارند. چرا رفتند غرب و چرا مثلاً نرفتند آفریقا. چون میخواهند در روایت پیروزی غربیها شریک شوند. پس ببینید که روایت پیروزی چقدر اهمیت دارد.
جالب است که ما تا جنگ ایران و روس روایت پیروزی داشتیم. از آن زمان به بعد چرا روایت پیروزی نداریم. ما حتی در جایی که شکست میخوردیم هم روایت پیروزی داشتیم. ما در جنگ چالدران شکست خوردیم اما چرا در تالار عمارت چهل ستون جنگ چالدران را نقاشی کردند. بهخاطر اینکه از آن روایت پیروزی بسازند، یعنی نقاط قوتشان را برجستهتر کنند. متأسفانه ما ۱۵۰ سال است که روایت پیروزی نداریم. برای همین است که میخواهیم شریک روایت دیگران شویم. پس اول باید خودمان را به جا بیاوریم، روایتی پیروزمندانه از کیستی خود و نقش جهانی خود عرضه کنیم، آن وقت جهان هم خریدار ما خواهد بود و از این تمدن مشکلگشا و سودمند استقبال خواهد کرد.
بعد از شکست ایران از روس در جنگ، گمان کردیم همه چیزمان بد است
اگر قرار باشد توصیههایی را که حتماً در این روزها در ذهنتان مرور شده درباره حفظ هویت ایرانی و تقویت انسجام ملی که شکل گرفت بگویید، آن توصیهها چیست؟ چگونه میتوانیم از عناصر و مؤلفههای فرهنگی و تاریخیمان ابزاری در خدمت این هدف بسازیم؟
اولین توصیهام این است که این ۱۲ روز را در آغوش بگیریم و رهایش نکنیم. نگوییم این صرفاً نبردی بود که از ۲۳ خرداد شروع شد و در ۴ تیر تمام شد. همچنین آنچه در روشنایی صاعقه این ۱۲ روز دیدیم را هم به خاطر بسپاریم و هم مدام تذکر دهیم. دیگر اینکه به چیستی خودمان و کجایی سرزمینمان اعتماد کنیم. ما از آغاز سلسله ساسانی تا قبل از جنگهای ایران و روس، سند مکتوب داریم که نخبگان و فرزانگان ما ایران را بهترین سرزمینهای عالم معرفی میکردند. اما متأسفانه این تلقی بعد از جنگ ایران و روس کاملاً برعکس شد.
اما ما باید به ایرانی بودن اعتماد کنیم و نسبت به هر چه این اعتماد را سست میکند، بیاعتماد شویم. به همه مظاهر فرهنگیمان و به تجربه زیسته در سرزمینمان اعتماد کنیم. میگوییم این قله قله توچال است، ما نمیدانیم معنی توچال چیست و حتی فکر میکنیم منطقاً نباید اسم یک قله مرتفع «چال» داشته باشد، اما بهجای تغییر اسمش به وجود آن با همین نام اعتماد کنیم و مطمئن باشیم حتماً در آن حقیقتی هست که ما فعلاً از درکش عاجزیم. زمانی خالد بن عبدالله که در زمان هشام بنعبدالملک کارگزار او در عراق بود، خواست که روی رود دجله در جایی که مناسب میدانست پلی احداث کند. هشام به او نوشت که اگر این کار شدنی بود، ایرانیها پیش از این، آن را انجام داده بودند اما وقتی خالد اصرار کرد، هشام با این شرط پذیرفت که اگر این کار درست از آب درنیامد، خالد خود زیان آن را بپذیرد.
خالد هم این پل را با هزینه سنگین بنا کرد و دیری نگذشت که طغیان رود پل را خراب کرد و خالد متحمل خسارت زیادی شد. کاش ما هم میتوانستیم همانقدری که خلیفه عباسی نسبت به تجربه زیسته ایرانیها اعتماد داشت، اعتماد کنیم؛ خدا کند ما هم همان قدر اعتماد پیدا کنیم به سرزمین و جامعهمان و کیستیمان. در این صورت است که پردهها از برابر چشممان کنار میرود. آن وقت میفهمیم که هر کس در هر رده و شغلی کاری میکند باید ابتدا درباره ایران پرسش کند. بپرسد همه آنچه در هر رشته و تخصصی یاد گرفته ایرانیاش چه شکلی است؛ پزشک ایرانی چطور پزشکی است و بیمار ایرانی چطور بیماری است؛ از وقتی نظام آموزش جدید در کشورمان درست شده به فکر پرسش از ایران نبودیم. همواره فکر کردهایم که علم قواعدی مشترک و عمومی است که نسبتی با زمینه ندارد و میشود آن را از هر جایی اخذ و در رگ دانشجوی ایرانی تزریق کرد.
در صورتی که متخصص، مهندس، تکنولوژیست، پزشک و... تا سرزمینش را نشناسد، مثل این است که در تاریکی به سر میبرد. اساساً علم با مسأله آغاز میشود و مسأله چیزی است که زمینه آن را پدید میآورد. وقتی زمینه را نمیشناسیم، طبیعتاً پرسش و مسألهای نخواهیم داشت که برانگیزاننده پیشرفت علمی باشد. ما مدتی است که نه فقط علم بلکه حتی پرسشهایمان را هم از دیگران وام میگیریم و وانمود میکنیم که پرسشهای آنها پرسشهای ما هم هست. اینکه ما در کشاورزی ، عمران ، راه و... مشکل داریم برای این است که با زمینه خودمان بیگانهایم. شما در حیطه روزنامهنگاری اگر متوجه شوید که روزنامهنگاری ایرانی چیست، آن وقت نه فقط برای ایران که برای جهان دستاورد خواهید داشت.
این آن چیزی است که در سینمای ایران اتفاق افتاد و باعث شد سینمای ایران جایگاهی جهانی پیدا کند و امروز در جهان همانطور که سینمای آمریکا، اروپا، هند، آمریکای جنوبی و آسیای جنوب شرقی داریم، سینمای ایران هم داریم. سینمای ایران شعر سینماست و محصول شاعری سینماگران ایرانی است. همانطور که در حیطه باغسازی هم همین بوده؛ در همه تاریخ باغسازی در جهان سرایشِ شعر باغ وظیفه ایرانیان بوده، همان طور که فرش ایرانی شعر کفپوش است و «آشپزی ایرانی» سرودن شعر غذا است. ما همه آنچه در دنیا وجود دارد را باید ببینیم و بشناسیم، اما نباید اکتفا به آن بکنیم و در آن بمانیم؛ باید از آن به منظور خودشناسی بهره ببریم.
۲۱۶۲۱۶