به گزارش ایرنا، «کوراب سکون» داستانی اجتماعی با درونمایه عاشقانه به قلم معصومه شیرزاد است که در ۱۲ فصل مرتبط و زنجیروار تنظیم شده است.
دلارام شخصیت اصلی داستان است که با مادر و برادر نوجوانش زندگی می کند، دلبر خواهر اوست که دو دختر دوقلو دارد و زندگی اش رو به نابودی است و شخصیتی متضاد با خواهرش دارد که در میانه داستان مشخص میشود رابطه خونی با هم ندارند.
دلارام معلم است و سعی می کند در فقدان پدر زندگی بی دغدغه ای را برای خانواده اش فراهم کرده و در این مسیر از هیچ محبت و فداکاری برای خانواده دریغ نمی کند و درست در نقطه ای از زندگی که دیگر پرونده عشق و عاشقی و زندگی مشترک را بسته است سینا برادرزاده مادر از راه می رسد و دلارام وارد فصل عشق کتاب زندگیاش می شود.
در پشت جلد کتاب بخشی از درد دل های دلارام در روزهای فراز و نشیب زندگی آمده است:
دوش آب سرد حتی در اوج سرما هم تنها راه برای فرار از دردهایم است. قلبم به سرمایی احتیاج دارد که منقبضش کند تا کمتر برای آفت های زندگی ام بزند و بی قراری کند. سرمای آب بیشتر می شود اما قلبم بیشتر آتش می گیرد و ذهنم را بیدار می کند. به این فکر می کنم که به این دو بچه معصوم چه بگویم و پاسخ سؤال هایی که جوابشان از جانب من کاملا آشکار بود را چه بدهم. بدون اینکه سر و یا تنم را بشویم فقط زیر دوش آب می ایستم و گریه می کنم آنقدر گریه می کنم تا اینکه خسته می شوم و حالی برایم باقی نمی ماند.
لباس هایم را می پوشم و بعد از خشک کردن موهایم خودم را به اتاقی که مهراوه و مهرانه در آن بودند می رسانم در می زنم و وارد اتاق می شوم و می بینم که هر دویشان مانند غنچه ای پژمرده، یک گوشه اتاق کز کرده اند و ساکت و بیصدا نشسته اند. تمام تلاشم را می کنم تا با صبوری و خودداری حال دلم را خوب کنم تا مبادا دل این دو فرشته کوچک را بشکنم و ناراحتشان کنم.
بخشی از کتاب
در بخشی از کتاب صفحه ۱۰۱ و فصل سوم میخوانیم: طبق قولی که به سینا داده بودم گوشی را بر می دارم و با زن دایی طاهره تماس می گیرم تا در جریان آمدنشان به تهران باشم و به قول سینا دل مادر شوهر را هم به دست آورده باشیم، گوشی که زنگ می خورد بعد از چندین بوق پی در پی صدای پرشور و نازدار زن دایی در میان گوشی می پیچد و با لحن پر از نازش قبل از اینکه من سخنی بگویم، شروع می کند.
- به به عروس خانم. چه عجب ما رو قابل دونستی و بالاخره به زنگی به ما زدی؟
از حرف های تکراری و خاله زنکی بیزارم برای همین لزومی نمی بینم که بحث را عوض نکنم، پس ناگزیر به سلام و احوالپرسی متداول و رایج خودم بسنده می کنم و بدون کمترین واکنشی به حرفهایش از حال دایی و سپیده می پرسم و اینکه کی قرار است به تهران بیایند؛ اما او باز هم دوست دارد سر ناسازگاری با من بنهد و بیش از اینکه مرا بیازارد دست به خودآزاری می زند. والا سینا که خودش بریده و خودش هم دوخته نمی دونم دیگه چه اصراریه که ما باید واسه عقدش اونجا باشیم؟!
حرف هایش عجیب مرا یاد کنایه های دلبر می اندازد و چون عمریست با این نیش و کنایه ها آشنا هستم پس باز هم با صبوری از کنار این حرف های کنایی می گذرم و تمام تلاشم را می کنم تا در دلم کمترین کینه ای نسبت به حرف های نیش آلود دیگرش که نثارم کرد نداشته باشم. اما واقعیت این است که دلم می گیرد و از شنیدن حرف های آخرش کمی دلخور می شوم.
وقتی من قدم در راه این عشق گذاشتم به خیالم که زن دایی همانند مادری دلسوز برایم می شود و رابطه من و او رابطه ای به غیر از رابطه عروس و مادر شوهر خواهد بود.
دوست ندارم با حرف هایی که از زن دایی شنیده ام حال مادر را هم خراب کنم برای همین وقتی که مادر از احوال زن دایی می پرسد و اینکه چرا گوشی را به او نداده ام تا با زن دایی صحبت کند، جواب می دهم ببخش مادر جون اصلا حواسم نبود که توئم قراره با زن دایی صحبت کنی.
برای اینکه متوجه حال ناراحتم نشود با شادی و لبخندی ساختگی می گویم: زن دایی گفت که واسه آخر هفته حتماً دیگه تهرانن توئم می تونی همه حرفاتو جمع کنی بذاری واسه موقعی که از نزدیک نشستی پیشش.
نزدیکم می شود سرم را می بوسد و با غمی که در صدایش آشکار است و تلاشی که برای پنهان داشتنش دارد لب می زند: آرامم تو چشم و چراغ این خونه ای، تو خیر و برکت این خونه ای.
دیدنت و شنیدن صدات برام حکم زندگیه.... ازت می خوام که بعد از ازدواجت اگه چند روز یه بارم شده بیای و در این خونه رو به روی من باز کنی و منو چش به راه دیدن خودت نذاری نمی خوام مثل دلبر سرد باشی و منتظر بمونی که برای اومدن به خونه پدریت و خونه امیدت منتظر دعوت کسی باشی و خودت رو از ما دور بگیری انتظار زیادی هم ازت ندارم که خونه زندگیت رو رها کنی و هر روز بیای پیش من...
کتاب «کوراب سکون» نوشته معصومه شیرزاد را انتشارات آذرفر در ۵۴۶ صفحه و قطع وزیری با شمارگان هزار نسخه وارد بازار کتاب کرده است.