به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین به نقل از ایبنا، کتاب «سیمای جنگ: خاطرات مارتا گلهورن رماننویس، خبرنگار جنگی و همسر ارنست همینگوی» نوشته مارتا گلهورن با ترجمه احسان لامع از سوی انتشارات نیلوفر منتشر شد. این کتاب به دو مقدمه سال ۱۹۵۹ و سال ۱۹۸۶ میپردازد سپس جنگ در اسپانیا، جنگ در فنلاند، جنگ در چین، جنگ جهانی دوم، کلامی خارج از بحث و مسیرهای شکوهمندی فصلهای کتاب را تشکیل میدهد.
«سیمای جنگ»، گواهی بر شجاعت، همدلی و فداکاری مارتا گلهورن در روزنامهنگاری در خط مقدم جنگهاست. گزارشهای زنده و قوی او چشماندازی منحصربهفرد در مورد هزینههای انسانی جنگ ارائه میکند. این کتاب منبع ارزشمندی برای هر کسی است که به روزنامهنگاری جنگ، تاریخ و تأثیر جنگ بر بشریت علاقه دارد.
جنگ همواره تراژدی است. جنگ چیزی جز بدبختی و فلاکت برای مردم عادی ندارد. جنگ شروع قتلعام سازماندهیشده است و بس. این کتاب حاصل گزارش شصت سال فعالیت حرفهای مارتا گلهورن، رماننویس و روزنامهنگار آمریکایی است که یکی از خبرنگاران بزرگ جنگی قرن بیستم به شمار میرود. مارتا گلهون سومین همسر ارنست همینگوی در سالهای ۱۹۴۰ تا ۱۹۴۵ بود. او در طول یک سفر خانوادگی کریسمس در سال ۱۹۳۶ در کیوست فلوریدا با ارنست همینگوی آشنا شد و این دو تصمیم گرفتند با هم به اسپانیا سفر کنند. آنها کریسمس سال ۱۹۳۷ را در بارسلونا جشن گرفتند. گلهورن و همینگوی پیش از ازدواج در نوامبر ۱۹۴۰، چهار سال با هم زندگی کردند. همینگوی که روزبهروز از غیبتهای طولانیمدت گلهورن در طول مأموریتهای گزارشگری خود خشمگین بود، هنگامی که گلهورن در سال ۱۹۴۳ از املاک فینکا ویگیا در نزدیکی هاوانه برای پوشش خبری جبهه ایتالیا خارج شد، به مارتا نامه نوشت: «تو خبرنگار جنگی هستی یا همسری در رختخواب من؟» آنها سرانجام پس از چهار سال مشاجره، در سال ۱۹۴۵ طلاق گرفتند.
گلهون در آلمان از ظهور آدولف هیتلر گزارش داد. در بهار ۱۹۳۸ ماهها قبل از توافق مونیخ، در چکسلواکی بود. پس از شروع جنگ جهانی دوم وقایع دوران را در رمانی با عنوان «زمین آسیبدیده» (۱۹۴۰) شرح داد. او بعدا در جنگهای فنلاند، هنگکنگ، برمه، سنگاپور، انگلیس و دهها جنگ دیگر در مقام خبرنگار حضور پیدا کرد و اتفاقات را گزارش داد. او خود میگوید: «من جنگ را هر کجا که میتوانستم دنبال کردم» او یکی از اولین خبرنگارانی بود که از اردوگاه کار اجباری داخائو پس از آزادسازی آن توسط نیروهای آمریکایی در ۲۹ آوریل ۱۹۴۵ گزارش داد. او در طول حیات خود آثار داستانی و غیرداستانی زیادی را خلق کرد...
گزارشهای صریح گلهورن، بیرحمی جنگ را آشکار میکند
کتاب «سیمای جنگ» نوشته مارتا گلهورن مجموعهای از گزارشهای جنگی است که نزدیک به پنجاه سال از زندگی حرفهای نویسنده را به عنوان یک خبرنگار آمریکایی در بر میگیرد. گلهورن که یکی از بزرگترین خبرنگاران جنگی قرن بیستم محسوب میشود، در این کتاب از مناطق مختلف جنگی، ازجمله جنگ داخلی اسپانیا، جنگ جهانی دوم، جنگ ویتنام و آمریکای مرکزی گزارش میدهد. ویژگی نوشته گلهورن همدلی عمیق او با مردم آسیبدیده از جنگ، صرف نظر از ایدئولوژی سیاسی آنهاست. او هزینههای انسانی جنگها را با تمرکز بر رنج و انعطافپذیری افرادی که در آشفتگی جنگ گرفتار شدهاند، به تصویر میکشد. به همین دلیل این کتاب اغلب به عنوان یک کتاب درخشان ضد جنگ توصیف میشود.
گزارشهای واضح و صریح گلهورن، بیرحمی و بیهودگی جنگ را آشکار میکند. تعهد وی به گفتن حقیقت آنگونه که او آن در واقعیت هست، در سراسر کتاب مشهود است. او صادق و بدون ترس مینوشت و صداها، بوها، کلمات و حرکات دقیق هر لحظه را به تصویر میکشید. این نحو روزنامهنگاری او، خوانندگان را مستقیما به صحنههای خونین جنگ میآورد و از انتزاعات ژئوپلیتیکی و تبلیغات ایدئولوژیک عبورشان میدهد. فارغ از این رویکرد انسانی، به لحاظ ساختاری، کتاب با جنگ داخلی اسپانیا آغاز میشود، در جنگ جهانی دوم ادامه مییابد و سپس به وقایع پس از جنگ در ویتنام و آمریکای مرکزی میپردازد. کتاب با تأملی در مورد تأثیر جنگ بر بشریت و اهمیت شهادت بر رنجی که به وجود میآورد به پایان میرسد. با این اوصاف، «سیمای جنگ» گواهی بر شجاعت، همدلی و فداکاری مارتا گلهورن در روزنامهنگاری در خط مقدم جنگها است. گزارشهای زنده و قوی او چشماندازی منحصربهفرد در مورد هزینههای انسانی جنگ ارائه میکند. این کتاب منبع ارزشمندی برای هر کسی است که به روزنامهنگاری جنگ، تاریخ و تأثیر جنگ بر بشریت علاقه دارد.
بیرحمی بیستویک مرد فراتر از درک انسانی بود
در بخشی از مسیرهای شکوهمندی که به دادگاه نورنبرگ برای رسیدگی به جنایات ۲۱ جنایتکار اصلی نازی [ختم شد]، نویسنده با توصیف صورت متهمان اصلی اینگونه مینویسد: «به خاطر مغزهای هدایتکننده آنها به خاطر این دسته بیتکلف ده میلیون سرباز، ملوان، هواگرد و غیرنظامی قربانی جنگ شده و دوازده میلیون مرد و زن و کودک در اتاقهای گاز و کورهها جان باخته بودند. در گورستانهای عظیم عمومی که مردم تیرباران میشدند، در کشتارگاههایی که اردوگاههای کار اجباری بودند، آنان که بر اثر گرسنگی و بیماری و خستگی در سراسر اروپا مردند و همه این مرگها و حشتناک بودند. کاری که این مردان و شش شریک مرده آنها قادر به انجامش بودند نه قحطی، نه طاعون و نه هیچ عمل خدایی هرگز نمیتوانستند انجام دهند: آنها چنان ویرانی ایجاد کردند که جهان تاکنون به خود ندیده بود و در جایگاه خود پشت آن چهرههای ثابت نشسته بودند. شاید فکر کنید آدم باید دلسوزی کند به ما یاد ندادند که موقع پیروزی به وجد بیاییم. نمیتوانیم احساس نکنیم که قویها باید به شکستخوردهها رحم کنند، اما بیرحمی این بیستویک مرد چنان عظیم و فراتر از درک انسانی بود که اکنون دیگر نمیشد به آنها ترحم کرد. دادگاهی بود آرام و سرد. اینجا نه خشم بود و نه نفرت و نه مسئله انتقام. سیزده سال بدبختی و جنایت را هرگز نمیتوان شست … هیچ چیز نمیتواند آنچه را که این مردان برنامهریزی کرده و دستورش را داده بودند، اصلاح کند. این دادگاه نهتنها برای قضاوت بلکه بیش از هر چیز برای تأیید و برقراری مجدد حاکمیت قانون بین ملتها گرد آمده بود»
پشت سیمهای خاردار روی شنهای آرگلس
مارتا گلهورن در مقدمه سال ۱۹۵۹ چنین میگوید: من عضو فدراسیون کاساندرا بودم همکارانم خبرنگاران خارجی بودند که در مصیبتهای گوناگون بارها با آنها آشنا شدم. آنها سالها بود که ظهور فاشیسم وحشت و تهدید قطعی آن را گزارش میکردند. اگر کسی به آنها گوش میداد کاری در برابر هشدارهای آنها میکردند. سرنوشتی که آنها از مدتها پیشبینی کرده بودند بهموقع و طبق برنامه پیش رفت. درنهایت ما تبدیل به حاملین برانکاردهای خاص شدیم و سعی کردیم افراد را از لاشه هواپیما بیرون بکشیم...
بعد از جنگ در فنلاند روزنامهنگاری را مثل گذرنامه تصور کردم به کاغذهای مناسب و یک شغل نیاز داشتی تا یک صندلی جلویی از نمایش تاریخ در حال ساخت گیرت بیاید در جنگ جهانی دوم، تنها کاری که انجام دادم ستایش از مردم خوب شجاع و سخاوتمندی بود که دیدم و میدانستم که این نمایش کاملا بی فایده است. وقتی موقعیتی پیش آمد، شیاطینی را که مأموریتشان انکار کرامت انسان بود، مورد نکوهش قرار دادم؛ آن هم بیفایده من از اینکه به جایی که میخواستم میرفتم و گزارش آن را بهموقع به نیویورک میفرستادم به خود میبالیدم؛ اما نمیتوانستم خودم را گول بزنم که کار خبرنگار جنگی زیاد مهم است.
جنگ، یک بیماری بدخیم یک حماقت، یک زندان است
جنگ، یک بیماری بدخیم، یک حماقت، یک زندان است و دردی که ایجاد میکند فراتر از بیان یا تصور است؛ اما شرایط تاریخ و مکانی به حساب میآمد که باید در آن زندگی میکردیم من به نوع خاصی از جنگ نفع میبردم؛ از نظر فیزیکی خوششانس بودم و به من پول میدادند تا وقتم را با مردم باشکوه بگذرانم. پس از پیروزی در جنگ جهانی دوم برای یک سال دیگر در جو جنگ ماندم زیرا صلح ناراحتکننده و متقاعدکننده بود...
روزنامهنگاری در بهترین و مؤثرترین حالت خود آموزش است. ظاهرا مردم نه از خودشان یاد میگیرند و نه از دیگران. اگر رنج جنگ جهانی دوم به آنها آموزش نمیداد چه اتفاقی میافتاد؟ مطمئنا دنیای پس از جنگ تمسخر امید و توهین به همه کسانی است که مردهاند تا ما زنده بمانیم. همانگونه که تمدن به ظاهر مصمم است راه خود را به سوی خودکشی باز کند کار معقول یک شهروند عادی در این بلاتکلیفی این است که باغ خود را با این هدف پرورش دهد که تا حد امکان تمیز دلچسب و دلپذیر باشد. من زندگیام را به گونهای طراحی کرده بودم که از نظر خودم خوب بود چون در پس دیوارهای بلند باغ بیخطر میبود. حالا نظر متفاوتی دارم همیشه انتظار نتایجی را داشتهام پایانی دسترسپذیر به نام پیروزی یا شکست وجود داشت. آدمی میتواند به پیروزی و ناامیدی از شکست امیدوار باشد در این مرحله از زندگی این را بیمعنی میدانم.
رهبران جهان به طرز عجیبی درگیر دشمنیهای خصوصی هستند
روزنامهنگاری وسیله است؛ و من اکنون فکر میکنم که گزارش درست واقعیتها به خودی خود ارزشمند است. روزنامهنگاری جدی دقیق و صادقانه ضرورت است نه به این خاطر که چراغ راهنما است، بلکه به این دلیل که نوعی رفتار شرافتمندانه است و خبرنگار و خواننده را درگیر میکند. من دیگر روزنامهنگار نیستم؛ مثل همه شهروندان خصوصی دیگر تنها وقایعی را که باید ثبت کنم وقایع خودم است. با وجود تبلیغات رسمی در مورد بمبهای پاک و سلاحهای هستهای تاکتیکی هر کسی که روزنامه بخواند یا رادیو گوش دهد میداند که برخی از ما انسانهای فانی، قدرت نابود کردن نوع بشر و خانهمان روی زمین را داریم ما حتی نیازی به جنگ نداریم تنها با آمادهسازی با بازی با سلاحهای جدیدمان هوا، آب و خاک سیارهمان را مسموم میکنیم، به سلامت موجودات زنده آسیب میزنیم و شانس تولدنیافتهها را تضعیف میکنیم، چگونه میتوان حماقت برگشتناپذیر آزمایش بمبهای هستهای یا وعده انهدامشان در صورت استفاده در جنگ را نادیده گرفت؟
به نظر میرسد رهبران جهان به طرز عجیبی درگیر دشمنیهای خصوصی هستند. آنها در هواپیما سرگرم تجارتهای بزرگ خود هستند؛ همیشه یکدیگر را ملاقات میکنند؛ یا به جایگاههای مختلف دولتی فکر میکنند؛ و پیوسته حرف میزنند. صحبتهای آنها به گونهای است که گویی باور دارند جنگ هستهای چیزی است که میتوان آن را برد یا باخت و محتمل دانست؛ هر لحظه ممکن است بدون هشدار خود را در آن بیابیم آرام باشید ما دشمن را با موشکهای مافوق صوت قارهپیما هدایتشده با اشعه ایکس و ضدتهاجمی - دفاعی خود خواهیم کشت نترسید ما دشمن را با کوچکترین بمبهای شکافت - شکافتناپذیر خواهیم سوزاند در این میان رفقای من، مردم من، هموطنانم، افراد وفادار، خدمات شما دفاع مدنی به حساب میآید؛ منفذ کوچک ضدانفجار در حیاط پشتی خود حفر کنید و منتظر آخرالزمان باشید.
به نظر میرسد رهبران جهان ارتباط خود را با زندگی روی زمین از دست دادهاند و انسانهایی را که هدایت میکردند فراموش کردهاند. یا شاید هدایتشوندگان - که بسیار زیاد بودند و بسیار ساکت - دیگر کاملا واقعی نمیبودند نه انسان زنده بلکه تلفات حساب شده بودند. چراکه ما هدایت میشویم و چه بخواهیم و چه نخواهیم جایی برای کنارهگیری وجود ندارد. اما نیازی به سکوتمان نیست؛ ما همچنان این حق و وظیفه را داریم که در مقام شهروند خصوصی وقایع را دقیق و صحیح بازگو کنیم.
پیش از تب جنگ باید به نفرت و ترس مبتلا شوند
مارتا گلهورن در مقدمه سال ۱۹۸۶ چنین میگوید: اولین گزارش این کتاب چهلونه سال پیش نوشته شده است. بعد از یک عمر تماشای جنگ، جنگ را یک بیماری بومی انسانی میدانم و دولتها را حاملین این بیماری. این دولتها هستند که جنگها را آماده اعلام و دنبال میکنند. سابقهای موجود نیست که دستهای از شهروندان سرخود صندلی دولت را برای فریاد زدن برای جنگ تکان دهند. آنها قبل از اینکه دچار تب جنگ شوند باید به نفرت و ترس مبتلا شوند. باید به آنها آموخت که، دشمن خطر جدی برایشان محسوب میشود و منافع حیاتی کشورشان را تهدید میکند منافع حیاتی دولت که همیشه منشأ قدرت دارد هیچ ارتباطی با منافع حیاتی شهروندان ندارد که منافعشان خصوصی و ساده هستند و همواره این منافع به زندگی بهتر برای خود و فرزندانشان مربوط میشود آدمی به خاطر این منافع همنوع خود را نمیکشد برایش تلاش میکند.
من به دولتها با چند استثنای قابل تحسین و تفسیر آنها از منافع حیاتی مشکوک هستم. اگر آنها کار خود را بهدرستی انجام میدادند بر این نکته تمرکز میکردند که عملکرد کشورشان به بهترین شکل ممکن و به نفع شهروندان پیش میرفت. آنها بخش عظیمی از ثروت جمعی را صرف تسلیحات و صرفهجویی در نیازهای مردم نمیکردند. همه دولتها، اعم از ثروتمند و فقیر و متوسط پول کافی برای جنگ دارند و هر سال مبالغ هنگفتی برای انبار کردن سلاحهای جنگی هزینه میکنند و همه آنها چه دموکراتیک و چه مستبد با درآمد مردم خود پابرجا هستند اما دلشان نمیخواهد برای ارائه خدمات به مردم پول خرج کنند.
ما در دنیایی زندگی میکنیم مملو از سلاح زیاد و تغذیه کم برای شروع یک جنگ. شما به یک متجاوز نیاز دارید، کشوری بسیار جاهطلب و حریص که منافع حیاتی دولتش نیازمند فتح خارجی است. اما کشور متجاوز پروژه جنگ را به عنوان یک اقدام دفاعی به مردم خود میفروشد. آنها تهدیدشده محاصرهشده و تحت فشار قرار گرفتهاند؛ دشمنان آماده حمله به آنها هستند. متأسفانه مردم هر دروغی را آسان باور میکنند. مردم به طرز رقتانگیزی گول میخورند، در معرض پرچم تکان دادن فوری و میهنپرستی گمراهکننده قرار میگیرند. هنگامی که جنگی آغاز میشود دولت به همه چیز کنترل کامل دارد مردم باید از دستورهای دولت خود اطاعت کنند حتی اگر آنها شور و شوق اولیه را نداشته باشند. مردم میبینند که جنگ هر قدر هم بیمورد آغاز شود، بهتر است که آن را نبازند.
ملتها چارهای جز مبارزه با متجاوز ندارند
ملتهایی که مورد حمله قرار میگیرند چارهای جز مبارزه با متجاوز ندارند. اما آیا دولتهای صالح این تهدید را نمیدیدند و اقدامات اولیه را برای جلوگیری از تکمیل مقدمات جنگ توسط متجاوز انجام ندادند؟ این احتمالی وجود دارد که هیتلر در سال ۱۹۳۶ زمانی که راینلند را با نقض پیمان لوکارنو اشغال کرد از این کار منع شده بود. آیا با آیندهنگری هوشمندانه میشد از جنگ فالکلند جلوگیری کرد؟ دولتها در بهراه انداختن جنگ شایستهتر از جلوگیری از آن هستند. وقتی جنگ محقق میشود، وحشتی برای دولت و مسئولین ندارد، قدرت آنها افزایش مییابد و دولتها بر پایه قدرت رشد میکنند.
دهها هزار نفر در صنعت سلاحهای هستهای بهشدت مشغول به کار هستند؛ سودهای کلانی در دنیای سرمایهداری عایدشان میشود. جنگ ستارگان یک پاداش سیاسی عظیم و البته حماقت بزرگ به حساب میآید. در اتحاد جماهیر شوروی فرض میکنم که هزاران شهروند شوروی به خاطر کارشان در این زمینه مهم پاداش خوبی میگیرند. این هزینه را مردم محروم شوروی پرداخت میکنند چون پول کافی برای همه چیز وجود ندارد و سلاحهای هستهای در درجه اول قرار دارند. زرادخانههای هستهای کوچک فرانسه و بریتانیا بیهوده هستند؛ فریبکاری دولتی حق عضویت پرداختشده برای عضویت در باشگاه هستهای، حقالزحمه پرداختشده توسط مردم فرانسه و بریتانیا[ست] که به این پول برای بهبود شرایط زندگی خود نیاز دارند.
ثروتمندترین کشور جهان آمریکا پول نظامی را در مقیاسی نفسگیر توزیع میکند. در سال ۱۹۸۶ پنتاگون روزانه یک میلیارد دلار ۴۱ میلیون دلار در ساعت و ۷۰۰ هزار دلار در دقیقه هزینه نظامی کرد. از سال ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۹ ۴۵۰ میلیارد دلار تنها برای سلاحهای هستهای اختصاص داده شده است. تصور چنین مبلغی غیرممکن است، اما باید توجه داشت که در آمریکا آشپزخانههای خیریهای برای زاغههای فقیرنشین و آلوده به موش برپا کردهاند و سیوپنج میلیون آمریکایی زیر خط فقر زندگی میکنند و هیچ مسئولی به اعتیاد همهگیر به مواد مخدر و جنایت در میان جوانان بیکار و مطرود و نگونبختی خانههای آنها اهمیت نمیدهد.
آغاز جنگ جهانی سوم با یا بدون سلاح هستهای؟!
هیچکس به این سؤال هیچ وقت پاسخ نمیدهد: چرا اتحاد جماهیر شوروی و به چه دلیل و هدفی میخواهد به اروپای غربی حمله کند و جنگ جهانی سوم را با یا بدون سلاح هستهای آغاز کند؟ آنها در اروپای غربی به چه چیزی نیاز دارند؟ آنها در تلاش برای سرکوب سیصد میلیون انسان متخاصم چه چیزی به دست میآورند؟ دولت کنونی آمریکا بهکلی فراموش کرده البته روسها نه که به روسیه حمله و تقریبا مسکو ویران شده و بیست میلیون روس آواره شدهاند. جنگ بزرگ میهنی برای مردم روسیه تاریخ کهن نیست هیچکس که تا به حال به روسیه نرفته و نشنیده است که روسها با وحشت از جنگی دیگر با اشتیاق شدید برای صلح صحبت میکنند.
دولتها روزی سر کار میآیند و چند سال دیگر میروند؛ حتی دیکتاتورها هم رفتنی هستند نزاع بین ملتها بیدوام است. دشمنان به متحدان تبدیل میشوند و بالعکس هیچ جنگی در تاریخ پر از جنگ گونه ما پایان نیافته است تا به امروز که میدانیم جنگ هستهای مرگ ما خواهد بود. باورکردنی نیست که هر دولتی - آن چهرههای سیاسی کوتاه - حق توقف تاریخ را با صلاحدید خود به خود واگذار میکند. آیا آنها معتقدند که میتوانند یا باید از جنگ هستهای جان سالم به در ببرند؟ آیا آنها انتظار دارند که در پناهگاه زیرزمینی مینشینند و دوباره مسئولیت به عهده میگیرند؟ این پناهگاهها ذهنم را درگیر میکنند. نمیتوانم تصمیم بگیرم که کدام بدتر است بی بندوباری اخلاقی یا بی فکری پندار در این میان ما در معرض خطر نابودی قرار داریم و ثروت خود را با سلاحهای هستهای هدر میدهیم.
راوی بیهودگی جنگ
مارتا گلهورن (۸ نوامبر ۱۹۰۸ – ۱۵ فوریه ۱۹۹۸) یک روزنامهنگار، رماننویس، و نویسنده اهل ایالات متحده آمریکا بود. از وی به عنوان یکی از بزرگترین روزنامهنگاران جنگ در قرن بیستم یاد میشود. گلهورن سومین همسر ارنست همینگوی نویسنده نامدار آمریکایی بود. گلهورن در اواخر عمر تقریبا نابینا شده بود و از سرطان تخمدان نیز رنج میبرد. مارتا گلهورن در ۱۵ فوریه سال ۱۹۹۸، با بلعیدن قرص سیانور در لندن خودکشی کرد. در سال ۱۹۹۹ جایزهای به عنوان جایزه مارتا گلهورن برای روزنامهنگاری به یاد و خاطره وی بر پا شد.
کتاب «سیمای جنگ: خاطرات مارتا گلهورن رماننویس، خبرنگار جنگی و همسر ارنست همینگوی» نوشته مارتا گلهورن با ترجمه احسان لامع در ۳۱۲ صفحه و قیمت ۳۴۵ هزار تومان از سوی انتشارات نیلوفر منتشر شد.
۲۵۹


