شناسهٔ خبر: 73891854 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ویجیاتو | لینک خبر

چگونه بتمن تیم برتون به ژانر ابرقهرمانی بال‌و‌پر داد

صاحب‌خبر -

بیش از سی سال پیش، در تابستان ۱۹۸۹، جهان شیفته هیولایی شد که از دل شب برمی‌خاست. تبلیغات اولیه و طوفان کالاهای تبلیغاتی، چنان «بت‌مانیایی» به راه انداخته بود که کمتر کسی را می‌شد یافت که دلش نلرزد برای دیدن این قهرمان شنل‌پوش. هنوز بتمن تیم برتون اکران نشده بود که جهان به تسخیر لوگوی خفاشی آن درآمده بود: تی‌شرت، اسباب‌بازی، صبحانه‌های رنگارنگ؛ همه‌چیز آماده یک انفجار فرهنگی بود.

در حرکتی عجیب و تقریباً عبث، بعضی از طرفداران فقط برای تماشای تیزر فیلم، بلیت کامل یک فیلم دیگر را می‌خریدند، وارد سالن می‌شدند، تیزر را می‌دیدند و قبل از شروع فیلم اصلی سالن را ترک می‌کردند؛ بی‌آنکه حتی تقاضای بازپرداخت کنند. اما از دیدگاه استودیو «برادران وارنر»، این حجم از تبلیغات شدید و بی‌سابقه ضرورت داشت. چرا؟ چون پروژه، از همان ابتدا، زیر آتش بی‌اعتمادی و تردید ایستاده بود.

انتخاب «تیم برتون» به‌عنوان کارگردان، خشم بسیاری از هواداران شوالیه تاریکی را برانگیخت. مردی که تا آن زمان بیش از هر چیز با فیلم عجیب و غریب «ماجرای بزرگ پی‌وی» و سپس «بیتل‌جوس» شناخته می‌شد، حالا قرار بود افسار یکی از مهم‌ترین اسطوره‌های کمیک‌بوکی را در دست بگیرد؟ این انتخاب برای بسیاری از دوست‌داران بتمن، نه تنها عجیب، بلکه توهین‌آمیز بود.

وقتی اعلام شد که «مایکل کیتون»، بازیگر فیلم‌های کمدی، قرار است در نقش بروس وین ظاهر شود، موجی از اعتراض کم‌سابقه راه افتاد. تا جایی که وارنر بیش از پنجاه‌هزار نامه اعتراضی دریافت کرد؛ آن هم در زمانی که اعتراض کردن، نه با یک توییت یا استوری، که با قلم، کاغذ، پاکت، تمبر و راهی کردن نامه‌ای واقعی ممکن بود.

از نظر برتون، حتی استودیو هم مطمئن نبود که انتخاب درستی کرده. خودش بعدها گفت: «آن‌ها تا وقتی مطمئن نشدند که بیتل‌جوس موفق می‌شه، نمی‌خواستن فیلم رو به من بدن. رک نمی‌گفتن، ولی واقعیتش همین بود.»

آنچه وارنر از آن وحشت داشت، تکرار فضای کارتونی و طنزآلود سریال بتمن دهه ۶۰ با بازی «آدام وست» بود؛ کابوسی رنگارنگ و پر زرق‌وبرق که با نسخه تاریک و روان‌پریش کمیک‌های مدرن تضاد داشت. پس باید به تماشاگران نشان می‌دادند که این فیلم، نه تنها «کمپ» و شوخ‌طبع نیست، بلکه تجسم ترس، تنهایی و تاریکی است.

بتمن تیم برتون

نه تنها بتمن تیم برتون آن تاریکی را محقق ساخت، بلکه طوفان تبلیغاتی نیز به چنان اوجی رسید که بتمن تبدیل به نخستین فیلم تاریخ شد که در ده روز ابتدایی اکرانش بیش از صد میلیون دلار فروخت و برای مدتی، پرفروش‌ترین فیلم تاریخ کمپانی برادران وارنر لقب گرفت؛ رکوردی که پیش‌تر در اختیار جن‌گیر بود و تنها با ظهور هری پاتر و سنگ جادو در سال ۲۰۰۱ شکسته شد. بتمن همچنین پرفروش‌ترین فیلم سال ۱۹۸۹ و سودآورترین فیلم ابرقهرمانی تاریخ تا آن زمان شد؛ رکوردی که پیش‌تر در اختیار سوپرمن (۱۹۷۸) بود و تا سال ۲۰۰۲ و اکران مرد عنکبوتی «سم ریمی» پابرجا ماند.

اما ورای تمام آن پوسترها و لیوان‌ها و بیلبوردها، آن‌چه واقعاً این فیلم را به پدیده‌ای جهانی بدل کرد، چیزی رازآلود و گریزان بود؛ همان کیفیتی که فرانسوی‌ها «ژُنه‌سه‌کوا» می‌نامند. همان چیزی که برتون و کیتون، هر دو، بی‌آنکه شاید حتی خود بدانند، با خود آورده بودند. چیزی که منتقدان و هواداران را در کمال تعجب به سکوتی آمیخته با تحسین دعوت کرد.

مایکل کیتون، با آن نگاه گنگ و صورت گاها خالی‌اش، تحسینی گسترده را برانگیخت. با این انتخاب، ناگهان تصور عمومی از «ابر‌قهرمان سینمایی» دگرگون شد. دیگر لازم نبود قهرمان تو پٌر و چهارشانه و درخشان باشد. می‌توانست لاغر، درون‌گرا، حتی کمی عجیب و آسیب‌دیده باشد. همین نگاه بود که بعدها فضا را برای انتخاب‌هایی چون «توبی مگوایر» در نقش مرد عنکبوتی، «مارک روفالو» در نقش هالک و «رابرت داونی جونیور» به‌عنوان مرد آهنی هموار کرد.

کیتون نشان داد که قهرمان می‌تواند ظاهری کاملاً غیراستاندارد داشته باشد؛ نه فقط از نظر فیزیکی، که در بُعد روانی و اجتماعی. آنچه از درون او سرریز می‌شد، تصویر مردی بود که هنوز از زخم‌های کودکی‌اش خون می‌چکید.

برتون بعدها گفت: «چند بازیگر گردن‌کلفت با فک مربعی را در نظر داشتم، ولی نمی‌توانستم آن‌ها را در لباس بتمن تصور کنم. وقتی به مایکل نگاه می‌کنی، می‌بینی که هزار چیز دارد درونش می‌جوشد.»

همین تضاد، همان دوگانگی عجیب میان بروس وین و بتمن، درخشان‌تر از همیشه نشان داد. بروس وین در ظاهر، به‌جز پولش، چیزی نداشت که جلب توجه کند. حتی می‌شد راحت از کنارش گذشت. اما وقتی شنل را به تن می‌کرد، نوعی انرژی، نوعی تکان، در او دیده می‌شد که نه‌تنها خطرناک، بلکه به‌شدت جدی و مهارناپذیر بود؛ خفاشی که نباید با او درافتاد و قطعاً نباید نادیده‌اش گرفت.

بتمن ۱۹۸۹

دقیقاً همین دوگانگی است که بتمن تیم برتون را باورپذیر می‌کند و حتی جسارتاً می‌توان گفت «واقع‌گرایانه‌تر» می‌نماید. اینکه بروس وین کیتون، ناچار می‌شود برای تسکین میل‌های عدالت‌جویانه و خشم فروخورده‌اش، در لباس خفاشی انسان‌قد ظاهر شود، امیدی نیمه‌آگاهانه برای یافتن مرهمی بر زخم التیام‌نیافته درونش است. در فیلم‌های بعدی بتمن، این ایده رایج شد که بروس وین، نقابی است بر چهره واقعی: بتمن. اما در بتمن ۱۹۸۹، این خود بروس است که صحنه‌گردان اصلی است و بتمن نه صرفاً یک نقاب، بلکه تجسمی فیزیکی، ملموس و پیچیده از دوقلوی درونی رنج‌دیده‌اش است. همین است که بازی کیتون را زنده و تسخیرکننده می‌کند.

ما انسان‌ها مجذوب ابرقهرمانان می‌شویم نه به‌خاطر قدرت‌شان، که به‌خاطر شکستگی‌شان؛ آن شکاف‌ها و ترک‌هایی که آینه شکستگی‌های خود ما هستند. اگر بتوانیم با غرابت‌ها، عقده‌ها و دردهای درونی قهرمان همذات‌پنداری کنیم، آنگاه می‌توانیم با چهره ابرقهرمان او نیز ارتباط برقرار کنیم. شاید از همین طریق، بفهمیم که ما هم، در روایت خود، می‌توانیم قهرمان باشیم.

اما درحالی‌که این مسیر پرکشمکش را در بروس وین می‌بینیم، مسیر شکل‌گیری دشمن او، روایتی دیگر دارد. «جوکر» که با بازی خیره‌کننده «جک نیکلسون» جان گرفته و حتی بیش از شخصیت اصلی، زمان حضور در قاب را به خود اختصاص می‌دهد؛ شخصیتی است که توسط خود بتمن خلق شده.

در آغاز، با مردی به‌نام جک نیپیر آشنا می‌شویم؛ جنایتکاری کارکشته و خطرناک، اما هنوز نه یک ابرشرور اسطوره‌ای. این دخالت بتمن است که سرنوشت او را دگرگون می‌کند. در جریان برخوردی مرگبار، جک دچار سانحه‌ای می‌شود و این زخم تازه، همان‌گونه که زخم مرگ والدین بروس را به بتمن بدل کرد، جک را به جوکر تبدیل می‌کند؛ بر خلاف بروس، نه با تردید، بلکه با آغوشی باز.

او دیگر زندگی دوگانه‌ای ندارد. شکافته نیست. بلکه یکپارچه است؛ تجسمی تمام‌عیار از خودویرانگری، خشم و جنونی که پیش‌تر در سایه مانده بود. پیش از این، جک مردی احساسی بود، با استعدادهایی هنری که هرگز در مسیر جنایت به کار نگرفته بود. اما حالا، پس از زاده‌شدن دوباره به‌عنوان جوکر، آن احساسات و گرایش‌های هنری را در شکلی بیمارگون و هیولایی متبلور می‌کند. برای او، ویران‌سازی گاتهام نه جنایت، که نمایش است؛ نوعی هنر اجرایی خونین. خودش را «اولین هنرمند قاتل کاملاً عملیاتی جهان» می‌نامد.

همانند بتمن، محرک اصلی او نیز درد است؛ دردی که انتقام را به‌همراه می‌آورد. اما برخلاف بتمن، او به‌کلی با نقابش یکی شده. دیگر فاصله‌ای نیست. جوکر، خود واقعی اوست. همین وحدت است که آینه‌ای هولناک در برابر بروس وین می‌گیرد و نشانش می‌دهد که میان قهرمان و شرور، چه مرز باریکی است و چقدر آسان ممکن است که از این سوی خط، به آن سو پرت شوی.

جک نیکلسون در بتمن

اگر بازی پرزرق‌وبرق و باشکوه جک نیکلسون نبود، بعید بود که تمام این ظرافت‌ها و لایه‌های درونی شخصیت جوکر به درستی به پرده نقره‌ای منتقل شود. گرچه از همان ابتدا نیکلسون گزینه اصلی برای این نقش نمادین بود، تنها انتخاب موجود نبود. نام‌هایی چون «ویلم دفو»، «دیوید بویی»، «رابرت دنیرو» و «برد دوریف» نیز مطرح شده بودند.

وقتی نقش به نیکلسون پیشنهاد شد، ابتدا تردید کرد. وارنر، در یک بازی حساب‌شده، به سراغ «رابین ویلیامز» رفت که با خوشحالی نقش را پذیرفت، اما این فقط یک ترفند بود تا نیکلسون را وادار به امضا کند. او بالاخره امضا کرد. نتیجه؟ نقشی که در تاریخ سینما حک شد.

شدت تلاشی که استودیو برای جذب نیکلسون به خرج داد، در روایتی خلاصه می‌شود که به افسانه پهلو می‌زند: نیکلسون، تیم برتون و تهیه‌کننده «پیتر گوبر» را به آسپن دعوت کرد. وقتی برتون فهمید برنامه‌شان اسب‌سواری است، با وحشت به گوبر گفت که بلد نیست. گوبر در پاسخ گفت: «امروز بلدی.» و این‌چنین شد که کارگردانی عصبی و ترسان، سوار بر اسب، در کنار نیکلسون یورتمه رفت و قرارداد نهایی شد.

همین حکایت به‌خوبی نشان می‌دهد که برتون، آدمی نیست که از خطر کردن بترسد. آن‌هم در زمانی که احتمال موفقیتش تقریباً برابر با صفر بود. تصور اینکه کارگردانی با دو فیلم بلند در کارنامه و دیدگاهی عجیب‌وغریب، سکان هدایت یکی از محبوب‌ترین ابرقهرمانان تاریخ را در دست بگیرد، از خود برتون هم عجیب‌تر بود. اما همان‌طور که تهیه‌کننده «جان پیترز» گفته: «او انسانی بود با قلبی گرم، اما همزمان محکم و سرسخت. عاشق بتمن بود و مشتاق بود کاری کاملاً متفاوت با آن بکند.» دقیقاً همین کار را هم کرد.

از حیث بصری، بتمن تیم برتون، وفادار به ریشه‌های کمیک‌بوکی خود باقی ماند؛ به‌ویژه در الهام‌گیری مستقیم از شوالیه تاریکی بازمی‌گردد و شوخی مرگبار. این نگاه، بعدها دست کارگردان‌هایی چون «متیو وان» (سری فیلم‌های مردان ایکس) را برای برداشت‌های هنری‌تر و جسورانه‌تر باز گذاشت.

برخلاف دنیای نسبتاً واقع‌گرایانه‌ی فیلم‌های سوپرمن، شهر گاتهام بتمن ۱۹۸۹، جهانی مستقل و چندلایه بود؛ ترکیبی نفس‌گیر از فضای نوآر و استیم‌پانک، آغشته به معماری گوتیک. همین جسارت بصری، به «آنتون فرست»، طراح صحنه فیلم (که پیش‌تر غلاف تمام فلزی را در کارنامه داشت)، جایزه اسکار طراحی صحنه را هدیه داد؛ تنها اسکاری که فیلم دریافت کرد.

فیلم‌برداری اصلی بتمن تیم برتون در ۱۷ اکتبر ۱۹۸۸ آغاز شد و در کمتر از سه ماه به پایان رسید. اما تولد واقعی این فیلم، فرآیندی ده‌ساله بود. ماجرا از سال ۱۹۷۹ آغاز شد، زمانی که «مایکل اوسلن»، تهیه‌کننده اجرایی پروژه، سرانجام موفق شد حقوق ساخت فیلمی از روی بتمن را به دست آورد و استودیوی وارنر و فیلمنامه‌نویس «تام منکیویچ» را وارد ماجرا کند. در نسخه اولیه فیلمنامه منکیویچ، جوکر تنها آنتاگونیست فیلم نبود؛ پنگوئن، روپرت ثورن، تأکید بیشتر بر خاستگاه بروس وین و حتی حضور رابین نیز در فیلم گنجانده شده بودند. اگرچه آن نسخه از فیلمنامه رد شد، رگه‌هایی از آن بعدها در بازگشت بتمن دیده می‌شود.

پیش از انتخاب برتون، کارگردانان دیگری هم برای پروژه در نظر گرفته شده بودند؛ از جمله «ایوان رایتمن» و «جو دانته». اما این برتون بود که فضا را از آن خود کرد و برای نوشتن فیلمنامه، به سراغ «سم هم» رفت؛ فردی که خود عاشق و آشنا به دنیای کمیک‌بوک‌ها بود و نمی‌توانست چنین پیشنهادی را رد کند.

از این نقطه، تدریجاً نوعی نگاه تاریک‌تر و روان‌کاوانه‌تر به شخصیت‌ها شکل گرفت. هم درباره همکاری‌اش با برتون گفته: «خیلی خوش گذشت. فکر کنم تیم اولین کارگردانی بود که فرهنگ آشغال عامه‌پسند را با نگاه یک هنرمند مدرسه‌رفته عوض می‌کرد. او رگه‌ای از مالیخولیا در وجودش داره، ولی طنزش تا حدی قوی است که خودش رو خیلی جدی نمی‌گیره.»

با این حال، میان این دو اختلافاتی هم وجود داشت؛ مخصوصاً درباره بعضی ایده‌هایی که برتون روی آن‌ها اصرار داشت، اما هم نسبت به آن‌ها تردید داشت. یکی از جنجالی‌ترین نمونه‌ها، پیچش داستانی معروف فیلم است: جایی که فاش می‌شود بتمن و جوکر، چگونه و کی برای نخستین‌بار با یکدیگر برخورد کرده‌اند. این انحراف از دنیای رسمی کمیک‌ها هنوز هم برای بسیاری از طرفداران غیرقابل‌قبول است. ولی هم می‌گوید تقصیر او نبوده: «این از اول خواسته تیم بود. کلی باهاش بحث کردم و تا زمانی که خودم روی فیلمنامه بودم، منصرفش کردم. اما وقتی فیلم رفت وارد تولید بشه، اعتصاب سراسری نویسندگان در جریان بود و من نتونستم باهاشون به لندن برم. در نتیجه افراد دیگه‌ای رو وارد ماجرا کردند.»

گرچه بخش بزرگی از فیلم نهایی بر پایه فیلمنامه هم شکل گرفت، بازنویسی‌های متعددی در طول تولید اتفاق افتاد. مهم‌ترین‌شان، سکانس نبرد نهایی بتمن و جوکر در بالای برج ساعت بود. «رابرت وول»، بازیگر نقش الکساندر ناکس، گفته که این پایان‌بندی، الهام‌گرفته از نمایشی تئاتری از شبح اپرا بود که نیکلسون و تهیه‌کننده جان پیترز در جریان فیلم‌برداری آن را دیدند. روز بعد، این دو نتیجه گرفتند که فیلم‌شان هم به صحنه‌ای در یک برج نیاز دارد و نگارش پایان جدید را همان روز آغاز کردند.

طبق برخی گزارش‌ها، دلیل اینکه ویکی ویل، معشوقه بتمن، اصلاً در آن سکانس پایانی حضور داشت، اصرار خود «کیم بسینگر» بود که می‌خواست نقشش در نقطه اوج فیلم هم دیده شود.

یکی دیگر از نمونه‌های بارز فاصله‌گرفتن فیلم از فیلمنامه، در همان صحنه آغازین رخ می‌دهد؛ جایی که بتمن، در بالای بامی تاریک، یکی از خلافکاران را تهدید به پرتاب می‌کند و جمله‌ای را بر زبان می‌آورد که بدل به یکی از به‌یادماندنی‌ترین دیالوگ‌های تاریخ سینمای ابرقهرمانی شد؛ «من بتمن‌ام.»

در فیلمنامه، این جمله اصلاً وجود نداشت. دیالوگ نوشته‌شده، جمله «من شب هستم» بود. اما کیتون تصمیم گرفت آن را تغییر دهد تا ساده‌تر، سردتر، و مؤثرتر باشد. همین بداهه مختصر، سال‌ها بعد، به سنگ‌بنای اسطوره سینمایی یک شوالیه تاریک تبدیل شد.

اکنون که به گذشته نگاه می‌کنیم، به‌نظر می‌رسد برای تولد بتمن تیم برتون، باید تمام ستاره‌های آسمان سینما در یک خط قرار می‌گرفتند. انگار کیهانی کامل، هم‌پیمان شده بود تا این فیلم، آن‌چنان که هست، رخ بدهد و میراثی از خود به جا بگذارد که هم عظمتش نفس‌گیر است و هم معنایش در پرده‌ای از ابهام باقی‌ مانده.

وقتی از برتون درباره دیدگاهش نسبت به سیر تحول ژانر ابرقهرمانی سؤال شد، در گفت‌وگویی با خبرنگار فاندانگو، چنین پاسخ داد: «خب، واقعاً حس عجیبیه، چون اون موقع فرق می‌کرد. الان بیشتر این‌طوریه که: خب، ببینیم امروز دیگه چه ابرقهرمانی اومده بیرون! می‌فهمی چی می‌گم؟ بذار این‌طور بگم: حس قدردانی دارم. فکر می‌کنم اون فیلم چیزیه که می‌شه بهش فکر کرد و ازش یاد کرد. اون موقع، حس خوبی داشت چون متفاوت بود. واقعاً حس می‌کردی یه قلمرو جدیده.»

اما چیزی که خود برتون کمتر به آن اعتراف می‌کند، آن است که این دقیقاً نسخه تاریک، روان‌کاوانه و منحصر‌به‌فرد او از شوالیه شنل‌پوش بود که نخستین بار، به این ژانر بال‌و‌پر بخشید؛ بال‌هایی که آن را به آسمانی برد که تا پیش از آن، ناشناخته بود.

بله، بتمن تیم برتون بی‌تردید متفاوت بود. در نهایت، همین تفاوت، همه‌چیز را دگرگون کرد.

برچسب‌ها: