شناسهٔ خبر: 73844206 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: قدس آنلاین | لینک خبر

ماجرای میرزا جوادآقا تهرانی که نیمه‌شب پشت درب ماند تا کسی را بیدار نکند

داستانی از عالمی بزرگ که به جای در زدن، ترجیح داد ساعتها پشت در بماند تا آرامش خانواده‌اش برهم نخورد! این داستان که درس ماندگار مهربانی و گذشت را در ذهنها حک میکند.

صاحب‌خبر -
کتاب «داستان‌هایی از علما» به قلم علیرضا خاتمی شامل ماجراها و نکته‌های آموزنده از زندگی علما و دانشمندان دینی است که در شماره‌های گوناگون تقدیم شما فرهیختگان می‌شود.


تجسم مهربانی

حضرت آیت اللّه حاج میرزا جواد آقا تهرانی (رض) با همه مهربان و خوش رفتار بودند؛ هیچ کس را نیازرد، حتّی آزار موری را تاب نمی آورد.

این جریان که از خانواده ایشان نقل شده معروف است :

آخر شبی از مسافرت برمی گردند. دیر وقت است و موقع خواب و استراحت.

به ملاحظه اینکه خانواده ناراحت و بدخواب نشوند از کوبیدن در خودداری می کند. پشت در تکیه می زند و منتظر می ماند.

پس از لحظاتی همسر ایشان که مشغول خواب و استراحت بوده اند در عالم رؤیا می بینند که کسی به او می گوید:

برخیز! برخیز و درب منزل را بگشای !

همسر محترمه میرزا جواد آقا از خواب بلند می شود و در را باز می کند و می بیند میرزا پشت در است.

سؤال می کند: آقا! حال که از سفر آمده اید پس چرا در نزدید؟

آقا می فرماید: دیدم نیمه شب است و دیروقت، نخواستم اسباب زحمت شما را فراهم کنم !

هرگز از کسی به بدی یاد نکرد و به احدی رخصت غیبت نمی داد.

اگر کسی به قصد غیبت لب می تکاند می فرمود:

یا باید در گوش خود پنبه ای بگذارم که اظهارات شما را نشنوم و یا از خدمتتان مرخص شوم !

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای // فرشته ات به دو دست دعا نگهدارد


فصلنامه مشکاة : شماره ۳۶، ص ۵۹.


تجسم مهربانی

حضرت آیت اللّه حاج میرزا جواد آقا تهرانی (رض) با همه مهربان و خوش رفتار بودند؛ هیچ کس را نیازرد، حتّی آزار موری را تاب نمی آورد.

این جریان که از خانواده ایشان نقل شده معروف است :

آخر شبی از مسافرت برمی گردند. دیر وقت است و موقع خواب و استراحت.

به ملاحظه اینکه خانواده ناراحت و بدخواب نشوند از کوبیدن در خودداری می کند. پشت در تکیه می زند و منتظر می ماند.

پس از لحظاتی همسر ایشان که مشغول خواب و استراحت بوده اند در عالم رؤیا می بینند که کسی به او می گوید:

برخیز! برخیز و درب منزل را بگشای !

همسر محترمه میرزا جواد آقا از خواب بلند می شود و در را باز می کند و می بیند میرزا پشت در است.

سؤال می کند: آقا! حال که از سفر آمده اید پس چرا در نزدید؟

آقا می فرماید: دیدم نیمه شب است و دیروقت، نخواستم اسباب زحمت شما را فراهم کنم !

هرگز از کسی به بدی یاد نکرد و به احدی رخصت غیبت نمی داد.

اگر کسی به قصد غیبت لب می تکاند می فرمود:

یا باید در گوش خود پنبه ای بگذارم که اظهارات شما را نشنوم و یا از خدمتتان مرخص شوم !

دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای // فرشته ات به دو دست دعا نگهدارد


فصلنامه مشکاة : شماره ۳۶، ص ۵۹.

برچسب‌ها: