به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اراک، مرتضی لطیفی در چهارمین نشست تخصصی شرح «مثنوی مولوی» که با رویکرد میان رشتهای شامل روانشناسی، عرفان تطبیقی و اخلاق در فرهنگسرای سیدالشهدا اراک برگزار شد با تأکید بر اینکه مولوی معتقد است شرط عاشقی بریدن بندها و گریز از حصار اشیا، ذهنیات و دلبستگیهای مادی است، افزود: بهدرستی نمیدانیم که پس از سرودن ۱۸ بیت آغازین «نینامه»، بقیه ابیات مثنوی دقیقاً در چه زمانی سروده شدهاند. آنچه مسلم است، بیت نوزدهم:
بند بگسل، باش آزاد ای پسر!
چند باشی بند سیم و بند زر؟
در پاسخ به این پرسش مولاناست که: برای نیشدن و عاشقبودن، چه پیششرطی لازم است؟
وی ادامه داد: مولوی پاسخ میدهد که یکی از پیششرطهای عاشقی، بریدن بندها و گذر از تنگنای دلبستگی به مال، قدرت، شهوت، اشیا و حتی افکار و ذهنیتهاست. این وابستگیها همچون زنجیری به پای انسان، مانع عاشقشدن و رسیدن به «منِ گسترده» میشوند.
لطیفی افزود: انسان، بهصورت بنیادین، تشنه کمال و رشد است، اما بهسبب خطاهای شناختی، این میل را بهاشتباه در مسیر پول، سلطه، قدرتطلبی و تملک دیگران فرافکنی میکند.
وی با اشاره به خشونتهای جاری در جهان گفت: نمونهای از نبود عشق، رفتار قدرتهای قاهر و سلطهطلب است که بیهیچ ترحمی جان هزاران انسان را میگیرند. همانطور که مولوی گفته است:
کوزهی چشم حریصان پُر نشد...
لطیفی تأکید کرد: مفهوم عشق نهتنها در «نینامه» مثنوی، بلکه در تمام اثر، بهعنوان محوریترین مضمون حضور دارد. نخستین و آخرین داستان مثنوی نیز روایاتی عاشقانهاند: از دلدادگی پادشاه به کنیزک تا داستان دژ هوشربا.
این استاد ادبیات و زبان فارسی با نقد نگاههایی که عشق را تحقیر میکنند، ادامه داد: مولوی برخلاف کسانی چون زکریای رازی، عشق را کیمیاگر و موتور محرک اخلاقی و معنوی میداند که میتواند روان آشوبناک انسان را به صلح و تمامیت برساند:
هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص جمله عیبی پاک شد
وی با تأکید بر اینکه از نظر مولوی، عشق درمان درد خودبینی و خودنمایی است، هم طبیب جان و اخلاق است، گفت: هم درمانگر جسم و بیماریهای فیزیکی:
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
لطیفی تأکید کرد: عشقهای انسانی، سکوی پرش به سوی عشق الهیاند. این پیوند با «همزبانی» ممکن میشود؛ همزبانی به معنای همدلی و هماحساسی.
هر که او از همزبانی شد جدا
بیزبان شد گرچه دارد صد نوا
چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بیپر، وای او
وی در پایان با طرح این پرسش از مثنوی گفت:
من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس؟
آیا نور یار، همان عمل همدلانهای نیست که در روانشناسی، «امپاتی» یا همدلی فعال نامیده میشود؟ مولوی ما را به این درنگ و تأمل فرا میخواند.
∎