به گزارش جماران؛ به نقل از خبرآنلاین، حجتالاسلام والمسلمین محمدعلی رحمانی، از شاگردان امام خمینی گفت: امام از اول میگفت انقلاب، یک انقلاب فرهنگی است و باید مردم بیدار شوند. وقتی مردم بیدار شدند و حس دین خواهی در آنها به وجود آمد و خواستار یک حکومت مستقل، آزادی خواه و بر اساس دین باشند، آن موقع شاه نمیتواند کاری کند و همین هم شد.
در همه سالهای گذشته، روایتهای مختلف و گاها متضادی درباره نحوه شکلگیری انقلاب اسلامی و شکل گیری نظام جمهوری اسلامی منتشر شده است.
از جمله روایتهای مطرحشده، این بوده که امام خمینی، بنیانگذار انقلاب اسلامی، در آغاز فعالیت سیاسی خود به دنبال تغییر رژیم سیاسی به معنای انقلاب نبوده است. دنبالکنندگان این دیدگاه، ادبیات ایشان در برخورد با شاه، که از لفظ «اعلیحضرت» استفاده میکردند، را شاهدی بر ادعای خود میگیرند و معتقدند که از سال ۵۶ نهضت امام وارد فاز انقلابی شد.
نقش روشنفکران در حلقه اطراف امام خمینی، بهخصوص زمانی که ایشان در فرانسه بودند و اثرگذاری آنها بر مواضع امام، موضوع دیگری است که در این سالها مطرح شده است. اما این روایتها چقدر معتبرند؟ علاوه بر این، سؤال دیگری در خصوص نسبت امام با مبارزات به شیوه مسلحانه مطرح میشود.
سالگرد ارتحال بنیانگذار جمهوری اسلامی فرصتی فراهم میکند تا مجدداً نگاهی به فعالیت ایشان در مبارزه علیه نظام پهلوی و ساقط کردن نظام شاهنشاهی در ایران بیندازیم.
در این خصوص، خبرگزاری خبرآنلاین میزبان حجتالاسلام والمسلمین محمدعلی رحمانی، از شاگردان امام خمینی، شده تا به بررسی این موضوعات بپردازد.
رحمانی پس از انقلاب، عضو بیت امام بود و سابقه فرماندهی بسیج مستضعفین و نمایندگی رهبری در نیروی انتظامی را در کارنامه خود دارد. او که از اعضای مجمع روحانیون مبارز است، معتقد است امام خمینی نهتنها از ۱۵ خرداد ۴۲ بلکه از پیش از آن، یعنی سالهای حیات مرحوم آیتالله بروجردی، به دنبال انقلاب بودند.
********
*آقای رحمانی! بگذارید از اینجا شروع کنم، برخی از روایتها حاکی از این است که انقلاب اسلامی نه در سال ۴۲ بلکه در سال ۵۶ آغاز شد و قبل از آن امام از ابتدا دنبال انقلاب نبودند و شاه را بیشتر نصیحت میکردند. البته نظر مخالفی هم هست. لطفا بفرمایید کدام روایت را صحیح میدانید؟
کسانی که این نظر را ذکر کردند که ایشان از ابتدا دنبال تغییر سیستم و نظام نبوده است، از سابقه امام اطلاع ندارند. من این مساله را باید کمی باز کنم تا این شبهه حل شود. امام شخصیتی است که از زمان ورودش به عرصه روحانیت از یک جامعیت خاصی برخوردار بود. امام با تأسیس حوزه علمیه قم، مثل دیگر مراجع هم دورههای خود به قم آمدند و یکی از شاگردان برجسته آیتالله العظمی حائری؛ مؤسس حوزه علمیه شدند و در ۲۷ سالگی و حتی قبلتر تا دوران اتمام تحصیلشان تا ۲۵ سالگی، معلومات خود را در حد بالایی تکمیل کرده و از همان زمان شروع به تدریس فلسفه میکنند. این یکی از نقاطی است که عدهای از متحجرین با ایشان برخورد میکنند.
کسی تدریس فلسفه را آغاز میکند که خود در حد بالایی درجه استادی داشته باشد و امام این چنین بودند. ایشان علوم منقول (علوم اسلامی) و به قول ما خارج فقه و اصول را تدریس میکنند و همچنین سعی میکنند که در زمینه علوم مختلف سرآمد باشند.
امام میدانستند مشکل ایران و عالم تشیع این است که مرجعیت در ایران مستقر نیست
در این سالها میبینید که حضرت امام بهترین کتابها را در زمینه فلسفه، اصول و فقه مینویسند و همین الان در حوزه مرجعاند. همچنین رجال و چیزهایی که مورد نیاز است و آشنایی شان با معارف در بالاترین حدی است که وقتی میبینند در عالم تشیع یک خلاء با رحلت آیتالله العظمی اصفهانی در نجف به وجود میآید؛ احساس تکلیف میکنند. اینگونه بود که وقتی مرجع تقلیدی در نجف از دنیا میرفت، بلافاصله مرکز فقه و اصول یک شخصیت برجستهای را برای جهان تشیع و طبیعتا جهان اسلام معرفی میکرد؛ مثل آیتالله میرزای شیرازی و آیتالله نائینی در سامراء و و شخصیتهای دیگر در جاهای دیگر.
خود آیتالله اصفهانی هم شخصیت فراگیر داشت. حضرت امام میدانستند مشکل ایران و عالم تشیع این است که مرجعیت در ایران مستقر نیست. ایشان با آن فضل و کمالات که شاگردان برجستهای مثل آیتالله مرتضی مطهری، آیتالله منتظری و امثال اینها داشت ...
* شما هم شاگرد ایشان بودید؟
من دورههای متأخر آمدم، اما این افراد شاگردان قدیم ایشان هستند.
... امام این شاگردان را به بروجرد میفرستاد و میگفت بروید مباحث آیتالله بروجردی را ببینید. آیتالله بروجردی سالها قبل شاگرد مرحوم آخوند خراسانی بود که نقش مهمی در انقلاب مشروطه داشت و در زمان رضا شاه وقتی وارد ایران شد، شاه فردی را به مرز خسروی فرستاد تا ایشان را ببیند و تا قصر شیرین آوردند، به ایشان گفتند همینجا بمان، اعلی حضرت گفتند اگربه ایران آمدی و دنبال آن منویات مشروطه خواهی استادت آخوند خراسانی هستی، از همینجا برگرد. از او میپرسند برای چه آمدی؟ گفت من پدر و مادرم، بستگان و خویشاوندانم ایران هستند و من سالها در نجف بودم، الان برای دید و بازدید بستگانم آمدم.
به هر حال افراد رژیم قانع نمیشوند و شش ماه ایشان را در قصرشیرین تحت نظر میگیرند تا با هیچ کس تماس نگیرد و هیچ جا نرود. بالاخره بعد از شش ماه که رژیم قانع میشود. ایشان بنای حرکت خاص یا ورود به یک مقوله خاص سیاسی را ندارد، میگویند شما اجازه دارید که فقط در بروجرد ساکن شوید. حتی به ایشان اجازه رفتن به زیارت علی بن موسی الرضا(ع) را هم نمیدهند. این خود نکته مهمی است و شاه میدانست که او کیست.
*رضاخان؟
بله پهلوی اول.
حضرت امام آن روز یکی از اساتید برجسته و جوان در حوزه علمیه قم بود، بعد از رایزنیهایی که میکند، خود به بروجرد میرود. وقتی وارد بروجرد میشود، مثلا روز چهارشنبه بود و آیتالله درس میداد، امام دم در نشسته و منتظر بود و این خود مستند و ثبت شده است. بلافاصله که درس تمام میشود یکی از شاگردان آیتالله بروجردی یواشکی به ایشان میگوید آن سیدی که دم در نشسته است، همان حاج آقا روحالله ملا و از اساتید قم است. آقای بروجردی که وصف امام را شنیده بود که حوزهدار است و شاگردان زیادی تربیت میکند و خودش ملا است، از جای خود بلند میشود و دم در میرود و به امام میگوید شما بروید در جای من بنشینید.
امام میگوید ابدا، آمدم خدمت شما برسم. وقتی اصرار میکند و ایشان جواب مثبت نمیدهد، در انتها آقای بروجردی میگوید اینجایی که نشستهای منزل من است و من با نشستن شما در اینجا راضی نیستم. برو جای من بنشین. امام یک پله پایینتر از ایشان مینشیند و آقای بروجردی هم سن بالایی داشتند، جای خود مینشینند. آقای بروجردی به امام گفت من میخواستم شما را ببینم ولی خوب شد که شما آمدید. شما تا کی در اینجا هستید، امام میگوید تا هرموقع که شما بفرمایید، ولی چون شنبه تدریس دارم، جمعه باید برگردم. به امام میگوید پس امشب و فردا شب مهمان من هستید. امام با ایشان بحث میکند و میگوید آیتالله اصفهانی حال مساعدی ندارد و آرزو داریم خدا به ایشان طول عمر دهد، ولی در حال حاضر در حال احتضار است و سنش اقتضا میکند که یکی دو سال بیشتر در قید حیات نباشد. من از شما خواهش میکنم اگر این اتفاق رخ دهد، شما مرجع تقلید شوید. در نجف یک مرجع تقلید درست میکنند و آنچه که بر کشور ما در دوران مشروطه گذشت و مرجع، زعیم و رهبر شیعه در داخل این کشور شیعی نبود، رخ میدهد. خلاصه نگرانم که آنجا مرجعی مشخص کنند و دوباره قم و ایران تابع جای دیگری باشد ...
امام گفت دولتها ضعیفتر از آن هستند که به دینستیزی مشغول شوند
*این را چه کسی میگوید؛ آیتالله بروجردی یا امام؟
امام.
... امام در ادامه میگوید؛ جنابعالی از همه کسانی که در نجف هستند جلوتر هستید. چون شما ۱۷ سال شاگرد مرحوم آخوند خراسانی بودید و به زور حکومت مجبور شدید در بروجرد بمانید. شما به قم تشریف بیاورید بلافاصله زعامت شیعه بعد از رحلت آیتالله اصفهانی به شما منتقل میشود و ما هم برای این کار تلاش میکنیم.این کار آثاری دارد؛ یک ایران مرکز ثقل شیعه میشود. دو از اینجا میشود به جهان خدمات مکتبی و اسلامی ارائه داد.
آیتالله بروجردی میگوید؛ در قم کسانی چون آیتالله صدر، کوه کمرهای، سیدمحمدتقی خوانساری هستند ( خود آیتالله خوانساری از ۳۰ سال قبل از اساتید امام هم بوده است). امام گفت من با همه اینها ملاقات کردم و به خانه ام دعوت کردم و قانع کردم که ایران باید مرکز تشیع شود، اگر شد آن وقت دولتها ضعیفتر از آن هستند که به دینستیزی مشغول شوند.
*این روایتی که میفرمایید برای چه سالی است؟
برای سال ۱۳۲۴ یا ۱۳۲۵.
*یعنی حتی قبل از ۲۸ مرداد سال ۳۲؟
... بله. لذا آقای بروجردی در ایران است. ایشان نمیپذیرند و استخاره میکنند بد میآید. امام حتی قبل از سال ۴۲ دنبال انقلاب در ایران بودند
*یعنی قبل از خرداد سال ۴۲ امام به دنبال انقلاب بودند.
... بله خیلی قبل از آن.
... به هر حال آیتالله بروجردی قبول نمیکنند و در آن سالها به علت بیماری چشم به تهران آمده و در شهر ری به بیمارستان فیروزآبادی منتقل میشوند. امام هم با یکی از فضلای قم به عیادت ایشان میروند و در آنجا هم به آیتالله بروجردی میگوید این فضلایی که آوردم مشتاق شما هستند. ایشان در بیمارستان مورد معالجه قرار میگیرند و نذر میکند اگر بینایی ایشان شفا پیدا کرد، به زیارت علی بن موسی الرضا بروند (چون از وقتی به ایران آمدند نگذاشتند به زیارت برود).
آیتالله طباطبایی از رهبران مشروطه که زنده بودند، به شاه یادآوری میکند که آقای بروجردی از فقهای بزرگ شیعه هستند و چنین نذری کرده اند، این منعی را که پدرشما برایش به وجود آورده است را بردارید. شاه هم گفت عیبی ندارد، دلیلی ندارد ایشان مهجور باشد. آن برای زمان پدرم بود و بعد از ۱۹۲۰ شاه را متفقین صلاح دیدند که من باشم، پدرشان را هم انگلیسیها به جزیره موریس بردند. شاه در واقع هم جوان بود و هنوز پایههای حکومت مستحکم نبود. به هرحال فردی جوان، کمتجربه، بیاطلاع بود و البته مشاورینی داشت و بزرگانی بودند که به آنها احترام میگذاشت تا مملکت از هرج و مرج نجات پیدا کند.
شاه به ایشان اجازه میدهند و آیتالله بروجردی سلامتی خود را پیدا کرده و به بروجرد برمیگردند. در راه برگشت در قم، دوباره آیتالله خمینی بزرگان، فضلاء و بسیاری را جمع میکند تا به احترام ایشان در قم بازدیدی با ایشان داشته باشند. آیتالله بروجردی به بروجرد بازمیگردند و وسایل خود را آماده کرده به زیارت امام رضا مشرف میشوند. امام به مشهد رفته و در بالای سر حرم علی بن موسی الرضا خدمت آقای بروجردی میرود و میگوید الان که اینجا آمدی و در کنار آقا علی بن موسی الرضا هستید، به شما پیشنهاد دارم که از حضرت رضا بخواهید که شما را در پیشنهاد ما و تصمیمتان کمک کند.
استخاره کنید اگر خوب آمد، جوابتان برای انتقال به قم مثبت باشد. ایشان هم بعد از توسل، استخاره میکنند. استخاره مفادش این بود که باید به حوزه علمیه قم بروی. یکی دوساعت بعد میروند و به امام بشارت میدهند که استخاره خوب آمد. شما مقدمات را فراهم کنید تا من به بروجرد برگردم و از آنجا به قم بیایم. این اتفاق رخ داد.
آیتالله بروجردی محرک اصلی بوده است و بزرگان دیگر وقتی متوجه شدند، حوزه علمیه قم تکان خورد. یک مرجع بزرگی مثل آیتالله حائری داشت که موسس حوزه علمیه قم است. دردوره رضاخان آقای حائری جوری طی کرد که رضا شاه نتوانست حوزه علمیه قم را جمع کند. بعد از رضاخان هم حوزه علمیه تداوم پیدا کرد، ولی با آمدن آقای بروجردی و با فوت مرحوم آیتالله ابوالحسن اصفهانی مرجعیت و زعامت شیعه و حتی مسلمین به قم منتقل شد و قم مرکز تشیع شد. آقای بروجردی هم در زمانش به غیر از ایشان کسی نبود و فراگیر شد. البته کسانی دیگری هم بودند؛ مثل آیتالله حکیم همان موقع در عراق مقلد داشت، اما در برابر زعامت ایشان چیزی نبود.
ایشان تصمیم گرفت با الازهر مصر ارتباط برقرار کند و شیخ شلتوت به ایران آمد و رسما اعلام کرد که مذهب شیعه یکی از مذاهب اسلامی است. اینها خیلی مهم است. مثال دیگر؛ در آلمان و در مسجد هامبورگ شخصیتهای بزرگی چون شهید بهشتی را فرستاد که آنجا را اداره کند و یا در آمریکا و کشورهای دیگر نمایندگانی فرستاد که نشان از تأثیرگذاری ایشان داشت.
بنابراین نکته اول اینکه؛ حضرت امام بستر را برای یک حوزه و گسترش مفاهیم شیعه در جهان فراهم کرد. نکته دوم اینکه؛ امام از اول وقتی که کتاب «کشف الاسرار هزار ساله» را مینویسند، در سالهای ۲۰ و ۲۱ این کتاب را پخش میکنند.
نظر داریوش فروهر درباره کتاب کشفالاسرار امام
خدا داریوش فروهر را رحمت کند، میگوید: من وقتی که کشف الاسرار آیتالله خمینی بین دانشگاهیان و دانشجویان منتشر شد، دانشجوی دانشگاه اصفهان بودم. این کتاب که رسید همه اساتید و دانشجویان که سختی رضاخانی را دیده بودند، میگفتند مگر میشود در حوزه کسی باشد که چنین کتابی بنویسد.
اولا اسرار هزارساله پاسخ سوالها علیه دین، مکتب و مذهب بود را داده است. ثانیا اثبات کرده است که مقررات اسلامی برای خواندن و در طاقچه گذاشتن نیست، بلکه دین جامعیتی دارد که باید در کشورها پیاده شود و از آنجا ایشان در آن کتاب خط سیاسی خود را روشن میکند. میگوید: راه احیای دین و اسلام ناب محمدی این است که سه مانع را از جلو ملتها باید برداشت: یک استبداد است؛ سلطنت برای اینکه حکومت خود را حفظ کند، مجبور است به انگلیس یا روسیه، آمریکا یا فرانسه وابسته باشد و از آنها حمایت کند، سابقه هم همین را نشان میدهد و همه هم نوشتند که رضاخان را بعد از سقوط قاجاریه به سلطنت نشانده و پشتیبانی کردند و انگلیس دید آن پراکندگی که در کشور ایران به وجود آمده بود را این آدم عرضه دارد و میتواند جمع و جور کند، بنابراین از وی حمایت کردند. حتی مخالفین دست نشاندههای خود را هم ساکت کردند.
استبداد رضاخانی می خواست ایران شبیه ترکیه شود و دین از دولت جدا شود
شیخ خزعل از قبل از آمدن رضا خان خوزستان را میخواستند و اینها همه نوکرهای انگلیس بودند و هر وقت پادشاهان قاجار داد میزدند و مثلا میگفتند از افغانستان باید بیرون بیایید، افغاستان جزو ایران است، عواملشان از عراق ریختند، خرمشهر را گرفتند، تا برای اینکه ایران راضی شد. در زمان محمدعلی شاه فقط استان همجوار ما در افغانستان ( یعنی هرات) را گفتند جزو ایران است و حاضر نیستیم پس دهیم، دوباره با نیروهای هندی بوشهر را گرفتند و در نتیجه ایران مجبور شد از هرات هم بگذرد. لذا امام توجه داشتند که به استبداد کشیده شدن این حکومتها برای اجرای فرامین استعمار یکی از موانع اجرای احکام اسلامی است. چرا مراجع عالی با رضاخان درافتادند و وارد مبارزه شدند؟
امام همیشه از استبداد رضاخانی سخن میراند، چون آنها میخواستند ایران شبیه آنچه که در ترکیه شد، شود. یعنی دین از دولت اسلامی جدا شود. مردم دین داشته باشند اما کاری به حکومت نداشته باشند.
بین دین و سیاست باید جدایی باشد، کما اینکه الان در کشورهای مسلمان دیگر اینگونه است. امام دید اولین راه مبارزه، مبارزه با استبداد است.
متحجرین مثنوی مولوی را با انبر برمیداشتند تا دستشان نجس نشود
دوم اینکه؛ برای اجرای احکام الهی مشکل دیگری به نام تحجر در داخل داشتند. افراد متحجری که میگفتند، چهکار به سیاست داریم ما نماز میخوانیم، روزه میگیریم و زندگی مان را میکنیم. میگفتند وارد این منازعات نباید شد. خیلی از این موارد داشتیم. البته اینها در اشکال مختلف بودند. مثلا همین متحجرین میگفتند که آقای خمینی که در قم اینقدر استاد بزرگی است، چرا فلسفه میگوید. فلسفه کفرآمیز است و درست نیست. این متحجرین طوری بودند که حتی مثنوی مولوی را با انبر میگرفتند که دستشان نجس نشود و از کتابخانهها به بیرون میانداختند.
امام استاد بزرگ فلسفه بود و امثال آیتالله طباطباییها آمده بود؛ فرهیختگانی در زمینه فلسفه از اساتید بزرگی آموزش دیده بودند. مثلا آیتالله منتظری، مطهری و جلال الدین آشتیانی و ... نزد امام درس فلسفه خوانده بودند. اساتید بزرگ دانشگاه که خیلی در فلسفه متبحر هستند، در آن دوره اهل علم بودند و در درس فلسفه ایشان بزرگ شدند و بعدها در زمان رضاشاه به دانشگاه و خارج از کشور رفتند و از لباس روحانیت فاصله گرفتند. همین آقای دینانی خود از بزرگان فلسفه است.
سوم؛ استعمار. امام در کتاب پاسخ به اسرار هزار ساله، ترسیم میکند که با عبور از این سه مشکل، کشور میتواند مستقل باشد، هم از نظر فرهنگی، هم اقتصادی و سیاسی. تنها راه هم این است که حکومت اسلامی به وجود آید. این کتاب امام در سالهای ۱۳۲۱ و ۲۱ در کشور پخش شد و چون مبنای علمی بالای قرآنی و حدیثی دارد و حتی کسانی که جزو مخالفین امام در حوزههای دیگر در رابطه با مسائل فلسفی امام بودند، از نظریه شان برگشتند و پیغام دادند فیلسوفی در این جهت آشنایی با قرآن و معارف و احکام اهل بیت و تسلط در فقه و اصول بینظیر است.
امام تا درگذشت آیتالله بروجردی در حال کادرسازی بود
امام مشغول تربیت کادر خود بود تا وقتی که آیتالله العظمی بروجردی از دنیا رفت. در زمان آقای بروجردی همان پیشبینی که امام کرده بود، جلو خیلی از اتفاقات، مخصوصا دینزدایی و مبازره با دین را شاه جرأت نمیکرد که علنی کند. وقتی آقای بروجردی رفت، اولین کاری که رژیم شاه انجام داد و با مخالفت سرسختانه امام و سایر مراجع روبرو شد، وقتی است که تصویب نامهای در مجلس به نام انجمنهای ایالتی و لایتی داشتند که شامل ۹۲ ماده و ۱۷ تبصره بود. مهم در این لایحه دو چیز بود؛ یک حذف سوگند به قرآن برای نمایندگان سنا و مجلس: اینکه چرا به قرآن سوگند میخوریم؟ تا هرکس هر مرامی که دارد و آنچه را که قبول دارد، وارد مجلس شود.
ما خوب درک میکنیم نتیجه این میشود که هم غیرمسلمان حتی تودهای ها، لائیکها و بهائیها -که کتابشان جعلی است- احزاب دیگر و فرقههای مختلف غیرمسلمان بتوانند سنا و کرسیها را بگیرند و مجلس شورای اسلامی و سنای اسلامی که خونها ریخته شده در مشروطیت تا بر این منوال و قانون اساسی مشروطه به وجود آمده و این دو شرط هم جزو شرطهای قانون اساسی دوران مشروطه است، را به راحتی جمع کنند تا مثل ترکیه لائیک شود.
کمال آتاتورک هم در ترکیه همین کار را کرد. جمهوری اعلام کرد. رضاخان هم میخواست جمهوری وارد ایران شود. حتی آیتالله مدرس را هم میخواستند همراه کنند، مدرس با عدهای از شخصیتها جلسه گذاشت و گفت اگر جمهوری شود، اولین کار چیست؟ لغو قانون اساسی که بعد از آن حکومت لائیک بر سرکار میآید. آن موقع چه میشود؟ دوباره کشتار و خون ریزی به راه میافتد. لذا ایشان به رضاخان گفت که موافق این کار نیست و رضاخان فهمید که نمیشود با مدرس درافتاد.
دوم؛ شرط مسلمان برای نماینده حذف شود. بهائی باشد، صهیونیست باشد وابسته به استعمار هرکس میتواند باشد و تنها وابسته به مسلمان نیست. در صورتی که ۹۸ درصد مردم ایران مسلمان هستند اما به دست خود اسلام را باد فنا دهند. نمایندگان برای مردم تصمیم میگیرند. انتظار دارید نمایندگان غیرمسلمان به نفع مسلمانان تصمیم بگیرند؟ اینجا وظیفه علماء، دانشمندان، فرهیختگان و شخصیتهای سیاسی کشوراست، فقط آخوند نیست که مسلمان است و مسئولیت داشته باشد.
امام تمام شخصیتهای بزرگ و مراجع را جمع کرد و گفت ما در برابر این مقاومت کنیم و امام سرسختانه مقاومت کرد و بقیه مراجع هم از او حمایت کردند و این باعث شد رژیم فهمید که این کار نادرست است و حتی امام گفت تا زمانی که اعلام نشود این تصویب نامه باطل است، ما بر علیه رژیم ساکت نمینشینیم. آنها در ظاهر اعلام کردند و کمی همراهی کردند اما شاه به دنبال آن بحث انقلاب سفید را مطرح کرد که تجربه شده در فلیپین و چند جای دیگر و طراح آن هم یک خارجی بود، به دنبال آنها راه افتادند.
شاه کم کم این ستیز را ظاهر کرد، از جمله تصویب کاپیتولاسیون. با اینکه در اوایل سلطنت رضاخان همین کاپیتولاسیون حذف شده بود. ولی در زمان شاه دوباره تصویب شد که مصونیت نظامی مستشاران آمریکا که امام آن در آن سخنرانی فریاد بلند خود را زدند که یک بار منجر به ۱۵ خرداد شد و بعد هم دوباره در آبان ماه برای کاپیتولاسیون که در نهایت رژیم تصمیم گرفت یا امام را محاکمه و اعدام کند. اما کلیه مراجع دنیا سرو صدایشان بلند شد که از نظر قانون اساسی کسی که مجتهد و مرجع است، حق محاکمه کردنش را ندارید، او حق دارد که برای نجات ملت از این سه عنصر استبداد، تحجر و استعمار اظهارنظرکند.
امام به متدینین پیغام داد در سخنرانی شاه حضور نداشته باشید
این مرحله، آغاز امام است که منجر به تبعید ایشان میشود. بنابراین اینکه ایشان از اول نصیحت میکرد درست است. اما وقتی این مساله مصوب شد، امام به جنگ نرفت، حتی خطاب به اعلی حضرت اعلام کرد که این مساله خلاف اسلام و قانون و استقلال کشور است و شما با این مساله میخواهید اسلامیت را از دست دهید؟ میخواهید کشور ما زیر یوغ فرهنگی غربی برود یا شرقی؟
شاه حتی به قم آمد و سخنرانی تندی علیه امام کرد. امام وقتی دید که شاه به قم میآید، به افراد متدین پیغام داد که شما که همراهی نهضت کردید، در این سخنرانی حضور نداشته باشید. شاه وقتی به حرم حضرت معصومه رفت، دید خبری نیست. ایشان را به زیارت مشغول کردند و از روستاها و دهات اطراف آدمها را با کامیون آوردند. شاه هم گفت ارتجاع سرخ و سیاه. که امام بلافاصله در یک سخنرانی گفت: دین ارتجاع نیست و هیچ پیوندی بین ارتجاع سرخ (یعنی شوروی) وجود ندراد. ما با استعمار مبارزه میکنیم. انگلیس از آمریکا بدتر است، آمریکا از انگلیس بدتر و شوروی از همه اینها بدتر است. ما به دنبال اسلام و پیاده کردن احکام اسلام و نجات ملت هستیم.
اینها را گفتم تا معلوم شود که امام از آغاز سال ۱۳۴۱ که در برابر این تصویب نامه وارد گود مبارزه شدند، زندانی شدند و علمای سراسر کشور به اعتراض برخاستند که شاه مجبور شد ایشان را آزاد کند و با آن استقبال عظیمی که از امام شد، به این نتیجه رسیدند که نمیتوانند جلو او را بگیرند. در نتیجه با کاپیتولاسیون و تصویبش و افشاگری امام، حسنعلی منصور که نخست وزیر هم بود، به اینجا رسیدند که شبانه در قم ایشان را دستگیر و به ترکیه تبعید کردند.
کاریزمای امام شخصیتهایی از هرقشر و صنف را متوجه ایشان کرد
*در این زمانی که نهضت شروع شد، چه گروههایی ابتدا امام را شناختند و به سمت ایشان آمدند و بین ایشان و مردم رسانه شدند؟
امام با وجود تنهایی خود، اما شگردها ونحوه برقرار ارتباط با جامعه را به طور خاصی بدون اینکه رادیو، تلویزیون، روزنامهای، رسانه ارتباط عمومی باشد، بلد بود و دست روی موضوعی گذاشت که هرکسی در کشور چه در شهر، روستا، دانشگاه، استاد، دانشجو و روشنفکران متوجه شدند و آن بیداری آنها در مورد مکتب است. مثلا پدر من یک کاسب بود، اما حاضر شد اگر امام امر به قیام کند، هزینه خانواده سیصد نفر از دوستانش را بدهد تا وارد تظاهرات شوند.
با کاریزمایی که امام از اول به عنوان یک مرجع تقلید و آدم روشن داشت، همه شخصیتهای سیاسی، اجتماعی، دانشگاهی، حوزههای علمیه سراسر کشور، کارگری، کشاورزی، تمام اقشار و صنوف جامعه، بازاریان و همه اینها اعلان حمایت از امام کردند. البته امام بدون پشتوانه نبود. بازاریان بزرگ مثل موتلفه مثل آقای عراقی و حتی فدائیان اسلام از مرحوم آیتالله کاشانی خط میگرفتند. همان که در جریان ۲۸ مرداد ابتدا از آقای مصدق و ملی شدن صنعت نفت حمایت کرد، (چون ایشان پیر مبارزه با استعمار در عراق بود و در عراق میماند او را میکشتند و به ایران آمد و جریان مجلس و حرفهای دیگر پیش آمد)، ایشان از کسانی است که آقای مصدق را انتخاب کردند، چون یک حقوقدان بود و میتوانست از حقوق ایران در موضوع نفت دفاع کند.
آیتالله کاشانی گفت فقط امام میتواند نهضت اسلامی را پیش ببرد
بنابراین در اواخر مرجعیت آقای بروجردی، آقایان عراقی و بزرگان موتلفه، که متدینین بزرگ بازار بودند به دیدن ایشان رفتند و آیتالله کاشانی گفت یک نفر میتواند حرکت و نهضت اسلامی را پیش ببرد. اگر میخواهید نجات پیدا کنید، سراغ حاج آقا روحالله بروید و آنها از همان موقع در کنار امام قرار گرفتند. از روشنفکران آن وقت کتاب «خدمت و خیانت روشنفکران » را جلال آل احمد نوشته است. وی میگوید من به قم رفتم که ببینم کسی که این حرکت را به وجود آورده است، کیست. کسی که آنقدر نفوذ دارد و رژیم پشتش لرزیده و از او میترسد و چون به دنبال وحشی گری است، ساواک را به وجود آورده که شب دانشجوها را میگرفتند، آقایان مهندس بازرگان، طالقانی، اعضای جبهه ملی، نهضت آزادی و بزرگان حوزه علمیه را گرفتند. در زندان آیتالله منتظری، ربانی شیرازی و عدهای را تبعید کردند، برای چیست؟ من وقتی برای دیدنش به قم رفتم تا با او صحبت کنم، دیدم که کتاب «خدمت و خیانت» من در گوشهای از اتاقش است. گفتم شما این چرند و پرندهای من را میبینید؟ گفت خیلی هم خوب است و من کتابت را خوانده ام. یعنی آدمی بوده است که به روز است، آگاه است، مسائل را به صورت کلی میداند و میداند چگونه با هرکس صحبت کند.
ترور حسنعلی منصور به دستور امام نبود
*در صحبت هایتان اسم حسنعلی منصور را به کار بردید و از عدهای از موتلفهای ها. سوال در مورد این است که نظر ایشان در ارتباط با مبارزه مسلحانه و ترور و اینها چه بود؟
حضرت امام در طول نهضت اعتقادی به حرکت مسلحانه نداشتند. مساله ترور حسنعلی منصور جداست. ترور به دستور امام نبود، عدهای متدین بازار و حساب شده و دارای تشکل سیاسی، دینی و مذهبی در بازار تهران بودند و در جامعه نقش داشتند و با نواب و فدائیان اسلام کار کردند. با مرحوم آیتالله کاشانی کار کرده بودند و تربیت شدههای جریان نهضتی بودند.
اینها وقتی دیدند مرجعشان تبعید شد و رژیم با این تبعید خیلی کیف کرد، فلذا بعد از تبعید امام (که من در آن زمان در مشهد طلبه بودم) شاه با همه تسویه کرد. یک؛ به حوزههای علمیه ریختند و هرکس که جوان بود به بهانه سربازی میگرفتند و میزدند و لباسشان را پاره میکردند و عقب ماشین میانداختند و به سربازی میبردند. مگر سربازگیری لباس پاره کردن دارد، مگر بقیه جوانها را که به زور به سربازی میبردند، کتک میزدند و لباسشان را پاره میکنند؟ خیر هدف ایجاد جو ارعاب در حوزهها بود. یعنی شما حق ندارید از امام خمینی دفاع کنید یا از مراجع بزرگی که اعلامیه میدهند.
دوم؛ بازاریهایی که در تهران، تبریز، خراسان و استآنها بزرگ فعال بودند، مثلا در مغازه آقای عراقی را آجر میگرفتند. در شرکتی را میبستند تا فرد خود و خانوادهاش مجبور شوند، فکری بکنند یا آنها را به زندان میبردند. این وضعیت در شهرهای کوچک هم بود. مثلا کسبه متوسط مثل پدر من که متعصب، متدین و تابع مراجع بودند. مدرسه فیضیه را به هم ریختند، طلبهها را کشتند، از پشت بامها پرت کردند. یا اینکه در ۱۵ خرداد آن کشتار معروف را راه انداختند. امام فروردین که رسید، گفتند ما عزادار هستیم و جشن نوروز نمیگیریم و هیچ کس در ایران جشن نگرفت. این حرفها نفوذ و اعتبار زیادی میخواست که امام داشت.
مردم جشن نگرفتند به دیدن علما رفتند، البته به دیدن فامیل میرفتند اما جشن و پایکوبی که امروزه برای تحویل سال میگیریم، نگرفتند. رژیم شاه دانشجویان زیادی را گرفت. اساتید بزرگ دانشگاه به زندان افتادند. آقای مهندس بازرگان، سحابی و فرزندشان، آیتالله طالقانی همه اینها را برای محاکمه آوردند و دادگاه نظامی کردند.
به ما جوانترها توصیه می شد دفاعیات مهندس بازرگان در دادگاه را یاد بگیریم
یکی از چیزهایی که به ما جوانان برای دفاع از دین و مکتب توصیه میشد یاد بگیریم، مدافعات مهندس مهدی بازرگان در دادگاه ارتش بود که خود کتاب شد. بنابراین هیچ قشری را در آن دوران بعد از تبعید امام نمیدیدید که به طور وسیع مورد آزار و اذیت قرار نگیرد. در نتیجه اینها برای اینکه نشان دهند، کار حسنعلی منصور که دستور رسمی آمریکا بود که گفته بود امام را اعدام نکنید، آشوب داخلی میشود، بلکه تبعید کنید و شاه هم تن داد و منصور به صورت رسمی در رادیو اعلام کرد که تبعید را اجرا میکنیم وامام به ترکیه تبعید شد.
حرکتها در همه جا و حرکتهای خودجوش و پخش اعلامیهها برای این تعرض حکومت به کار افتاد. در این میان موتلفه و آقای عراقی به این نتیجه رسیدند که باید به دولت ضرب شست نشان دهند و برادر صفار هرندی در وقت ورود به مجلس او را ترور کرد.
*امام این کار را تأیید کردند؟
امام چیزی نگفتند.
امام اصلا درباره ترور حسنعلی منصور چیزی نگفتند زیرا...
* سکوت کردند؟
امام اصلا درباره این موضوع مطلبی نگفتند تا آتو به دست حکومت نیفتد. اما در ادامه مبارزات، حرکات مسلحانهای در کشور انجام گرفت. هم چپیها و هم بعضی افرادی که خود به این نتیجه رسیده بودند، مخصوصا گروه های سیاسی مثل مجاهدین خلق، فدائیان اسلام که اقلیت و اکثریت داشتند، تودهایها و افراد تندرو که در میان خودشان بودند، کارهای مسلحانه کردند.
بنده عراق بودم که اینها حرکتهای مسلحانهای را شروع کردند، از جمله هواپیما ربایی. اینها در امارات گروهی داشتند و حتی از آیتالله طالقانی و هاشمی رفسنجانی اجازه گرفته بودند که جوانان ما جلو مارکسیستها کم میآورند، میگویند شما دروغ میگویید که مبارز هستید، زندان تحمل میکنید اما حاضر نیستید با رژیم وارد جنگ مسلحانه شوید.
حتی این آقایان افرادشان در نجف خدمت امام رسیدند. چندماه رفت و آمد میکردند؛ یکی از اهدافشان این بود که امام اجازه جنگ مسلحانه بدهد. از جمله کسانی که جنگ مسلحانه به شیوه مارکسیستها را شروع کردند، گروه جَزَنی در سیاهکل بود. امام اصلا از آنها حمایتی نکرد.
امام از ابتدا میگفت انقلاب ما فرهنگی است و با مبارزه مسلحانه مخالف بود
*شما آن زمان رئیس دفتر امام بودید؟
نه من در نجف عضو بیت امام بودم.
لذا امام هروقت از ایشان درباره جنگ مسلحانه میپرسیدند، میگفتند شما از یک گوشه شروع کنید علیه رژیم، اولا نیروهای مسلح خودمان را میکشید، اینها بچههای وطن هستند. دوم اینکه مگر ما کمونیست هستیم که مثل چین از یک گوشه شروع کنیم تا قضیه را صاف کنیم. چقدر آدم کشته میشود. ما اینکار را نمیکنیم. امام از اول میگفت انقلاب، یک انقلاب فرهنگی است و باید مردم بیدار شوند. وقتی مردم بیدار شدند و حس دین خواهی در آنها به وجود آمد و خواستار یک حکومت مستقل، آزادی خواه و بر اساس دین باشند، آن موقع شاه نمیتواند کاری کند و همین هم شد.
امام بیداری عمومی را با اطلاعیهها، سخنرانیها انجام میداد؛ با اینکه در عراق تبعید بود و اجازه نمیدادند، آنجا پخش شود. طرفداران ایشان هرکس به وسع خودش انجام میداد. از جمله مرحوم حاج محمود دعائی، محمد منتظری و خیلی از کسان دیگر که در این صراط بودیم، پیامهای امام را تا لب مرز میرساندیم، از آن طرف میآمدند از ما میگرفتند و در داخل ایران چاپ، تکثیر و پخش میشد. حتی خارجیها که درباره شیوه مبارزاتی امام نوشتند، همه بر این اعتقاد دارند که تنها انقلابی است که بدون خونریزی توانست در برابر ستمگریها و کشتار شاه مقاومت کند و به پیروزی برسد.
* به دوران تبعید ایشان در پاریس بپردازیم. اطرافیانی که ایشان در آن زمان داشتند، آدمهایی بودند که معمم نبودند و بیشتر در فضای روشنفکری و دانشجویی بودند. مثلا وقتی از ایشان مصاحبه میکنند که دنبال چه حکومتی هستید، میگویند یک جمهوری مثل فرانسه. اما چون ما مسلمان هستیم، جمهوری اسلامی میخواهیم. آنها چقدر بر امام تأثیرگذار بودند؟ مثلا گفته شده که حلقهای مثل آقایان مرحوم یزدی، قطبزاده و بنیصدر نه فقط بر ایشان اثرگذار بودند بلکه حتی بیشتر وقتها پاسخهای ایشان با رسانهها را هم هماهنگ میکردند. . .
این هم تحریفی دیگر در تاریخ است. امام همان موقع که در نجف در تبعید بودند و جشنهای ۲۵۰۰ ساله شد، یک ضربه کاری به سیستم شاهنشاهی با سخنرانیاش زد. سپس همه روشنفکران، بزرگان، دانشمندان، دانشگاهیان و علما در سراسر کشور را که حتی در این جشن شرکت کردند توبیخ کردند. ایشان افشاگری کردند که در آن سال در شیراز واقعا قحطی بود و مشکلاتی برای مردم پیش آمده بود که از نزدیک شاهد بودیم. کشور این همه هزینه میکند، در صورتی که فقر در درون کشور بیداد میکند. حتی بسیاری از دانشجویان و شخصیتهای مبارز خارج از کشور را متوجه تأثیرگذاری امام میکرد و آنها از ادامه مبارزات امام متأثر شدند.
مثلا پیک ملی متعلق به مارکسیستها بود، اما در همان زمان میدیدید که پیامهای امام را میخوانند. کنفدراسیون برای چپیها (دانشجویان خارج از کشور) بود، اما آنها در جزوه هایشان پیامهای امام را میخواندند. امام مرتب به دانشجویان خارج از کشور، انجمن اسلامی دانشجویان مقیم اروپا، کانادا و آمریکا پیامهایی میدادند که جمعآوری شده است.
مشاهده میکنید خط روشن است و اینگونه نیست که امام متأثر از کسی باشد. امام این خط را میدهد و آنها را درجریان میگذارد که این نهضت تا پیروزی باید ادامه داشته باشد و شما دانشجویان مسلمان در اروپا، آمریکا و کانادا چه وظایفی دارید. کسانی که جذب این جریان بودند، امثال آقای دکتر یزدی بودند؛ دکتر یزدی نماینده حضرت امام در میان دانشجویان مقیم آمریکا و کانادا، حتی در مورد امور حزب بود. محمد هاشمی هم آن موقع در خارج بود. آقای قطبزاده و دوستانشان در آلمان بودند، آقای طباطبایی و بقیه آقایان و شخصیتها هم همینگونه بودند.
مهندس بازرگان در داخل کشور یک قطب مذهبی بود
در فرانسه آقای بنیصدر و عده دیگری بودند. آقای حسن حبیبی که از چهرههای فرهیخته کشورمان هستند، هم آنجا بود. همه اینها ناشران اندیشههای پاک امام در خصوص نهضت بودند. در داخل هم شخصیتهایی بودند. آقای بازرگان کم شخصیتی نبود. او یکی از قطبهای مذهبی بود، با همان روشی که خودشان داشتند. دلیلی که رژیم این افراد را طولانی مدت زندانی میکرد، اما نمیکشت این بود که خود امام و بقیه همانگونه که مبارزه با استعمار میکردند، از سوی دیگر مراقب بودند که چپ در ایران لانه باز نکند. بسیاری از چپیهای ایران از آن روش خود بازگشتند. مارکسیستهای خیلی تند، از عقیده خود بازگشتند و به این نتیجه رسیدند، این راهی که نهضت اسلامی طی میکند خیلی بهتر از راه آنهاست. من خیلی از این افراد را در عراق میدیدم. بله عدهای هم متعصب بودند و از راه خود برنمیگشتند. مثلا گروه جَزَنی واقعا مارکسیست بودند و جریان جنگل را درسیاهکل آغاز کردند و در زمستان سخت از پا درآمدند و همه اینها را از هوا و زمین زدند و کشتند. اما اینها مبارزانی بودند که از زندان فرار کرده و چهره شده بودند. لذا جوانهای مسلمان هم بیتمایل نبودند، که گروه مسلح تشکیل دهند. اما امام هیچ وقت اجازه نداد.
آقای طالقانی بیش از ۱۰ سال زندان بود. آقای منتظری بیش از شش سال زندان بود. پسرشان محمد منتظری با آن شکنجههای سخت ۳-۴ سال زندان بود. آقای هاشمی یک بار محکوم به اعدام شد که علماء اقدام کردند. ایشان ۴ سال برای تألیف کتاب « فلسطین؛ کارنامه سیاه استعمار» در زندان به سر برد.
مرحوم حجت الاسلام محمد منتظری پسر آیتالله منتظری، به نجف آمد و بین ما انسجام خوبی ایجاد کرد. به خاطر اینکه زندان رفته بود، تشکیلات و اقتصاد میدانست و در کل آدم فرهیختهای بود و همه او را قبول داشتند.
آقای بازرگان در دفتر امام گفت که هوشی مینهی (رهبر ویتنام) انقلاب ما آقای محمد منتظری است. ایشان وقتی به نجف آمد و عراقیها (رژیم بعث) عرصه را بر امام تنگ کردند و گفتند که دیگر برای ایران اعلامیه و نوار نفرست و همینجا تدریس کن و کاری انجام نده. امام گفت تا اینجا هزاران تن از بچههای ما در زندآنها و شکنجه گاهها هستند، شما کارهای نیستید مرا محدود کنید. اگر نمیخواهید از اینجا میروم و گذرنامه خود را فرستاد و درخواست کرد خروجی بزنند تا برود.
شاه به امام پیغام داد که با آمریکا کاری نداشته باش. نگو دین از دست رفته است. کاری با صهیونیست و اسرائیل نداشته باش و نگو بدبختیهای ما از آمریکا و اسرائیل است. کاری به شاه نداشته باش. امام گفت مساله اصلی ما اینها هستند. ما شما را واسطه اینها میدانیم. ما ذلت استعمار را نمیخواهیم.
امام در پاریس که بود حاج محمد منتظری گفت چند نفر از روشنفکرانی که در اطراف شما هستند، ایرانیانی که از سراسر کشور برای دیدن شما میآیند و همه خواهان یک نهضت پرشور هستند، اکثر این افراد اطلاع ندارند و خیال میکنند انقلاب را همین چند نفر و شخص آقای خمینی دنبال میکنند. اجازه میدهید قدمی بردارم و کسانی که در ایران زندان و یا تبعید هستند از علماء، بزرگان، اساتید و دانشگاهیان، عکس هایشان را جمع کنم و در دیوارهای نوفل لوشاتو بزرگ بزنیم تا آقایانی که از اروپا، آمریکا و کانادا میآیند، ببینند که چقدر عالم در زندآنها هستند. چقدر روحانیون با شخصیت ممنوع المنبر هستند و در فشار قرار دارند. امام گفت کارخوبی است اما به یک شرط انجام دهید. هر کدام هرچقدر زندان رفتند یا هرچقدر در تبعید هستند، اینها را زیر عکسها مشخص کنید، همراه با سن و سالشان و من اینها را ببینم و بدون دیدن من انجام ندهید.
امام گفت عکس سیدمهدی هاشمی را به خاطر خرید اسلحه از بین زندانرفتهها بردارید
این اطلاعات را از ایران فرستادند وبه علاوه همه آنچه در فرانسه بود، چون بیشتر اعتصابها در کلیساهای فرانسه را آقای منتظری با بچهها راه میانداخت و آقای بازرگان حق داشت او را هوشی مین ایران خطاب کند.
امام اینها را دید. برخی را گفت حذف کنند، چون زمینه برای کارهای مسلحانه انجام داده است. اسلحه خریده است ما بنا نداریم کسی کشته شود. یا مثلا فرد دیگری یعنی آقای سیدمهدی هاشمی را امام گفت عکسش را بردارید. گفتند او دو سه سال زندان بود. امام گفت به خاطر برخی از تحجرهای مذهبیاش و اینکه به دستور او آقای شمس آبادی را خفه کردند، این عکس نباید میان مجاهدین و مبارزین باشد.
آن دسته از روحانیونی که چند سال زندان و یا در تبعید بودند، مثل آیتالله خامنهای که در ایرانشهر تبعید بودند و به چند جای دیگر مثل طبس تبعید شدند. آیتالله فاضل لنکرانی به یزد تبعید شد. برای همه آنها بیلبوردهای بزرگی گذاشتند.
برخی از این آقایان مثل آقای یزدی گفت خدا خیرت دهد آقای محمد منتظری؛ عدهای که از اروپا میآیند یا خود اروپاییها، اینها را ندیدند و فکر میکنند که آقای خمینی فقط انقلاب کرده است.
امام از «مرگ بر بازرگان» گفتن ناراحت میشد و به آقای هاشمی تذکر داد
من از سالیان سال قبل از انقلاب با آقای مهندس بازرگان آشنا بودم. نماز شب او ترک نمیشد و امام به خاطر اینکه عدهای مرگ بر بازرگان میگفتند، ناراحت میشد. به آقای هاشمی گفت مأموریت داری در نماز جمعه به مردم بگویی نباید به وی جسارت شود. اختلافات نظر با من دارد، ولی آدمی است که میآید با من صحبت میکند، چرا اینکار را میکنید.
آقای مهندس بازرگان آدم متدین، باسواد، متقی، پرهیزگار و پاکدامن از نظر آلودگی به پول و مادیات بود.
* فضای زندگی در فرانسه (یعنی از نزدیک مشاهده کردن غرب و دموکراسی در آن) بر روی مواضع امام تاثیر نداشت؟
... اینها از قبل هم در وجود امام بود. در پاریس نه اینکه ایشان به مقتضیات شرایط آنجا، مواضع روشنی داشت، بلکه زمینه فراهم شده بود که نظر اصلی خود را بدهد.
مطالعات امام درباره سلطنت، جمهوریت و سیستمهای حکومتی، دوستان و شاگردانش، شخصیتهایی مثل آقای هاشمی، آیتالله بهشتی و مرتضی مطهری فرهیختگانی بودند که راجع به این مسائل کار کرده بودند و اگر اطلاعاتی داشتند، در اختیار امام میگذاشتند. اما امام در عین حال زمینه را برای احکام مساعد میدید. مثلا در ایران در زمان تظاهرات و دادن شعارها، حتی علماء و برخی از بزرگان ما احتیاط میکردند که زن در خیابان شعار ندهد، چراکه صدای اجنبی گوش کردن جایز نیست. حضرت امام در پاریس بود، از ایران نامه نوشتند که وضع اینجا چگونه است. به امام گفتند که چرا خانمها بیرون میآیند، آنها را منع کنید. آقایان که برای تظاهرات میآیند، بس است. امام فرمود خانمها را منع نکنید، آنها هم مثل آقایان حق دارند اظهارنظر کنند و فریاد بزنند. صدای آنها و شعارشان برای اجنبی اشکالی ندارد. این حرفها کهنه است. کجای اسلام منع شده است؟ مگر حضرت زهرا برای دفاع به مسجد پیغمبر و در میان مسلمین نیامد؟ مگر محرم آنها بود؟ حضرت زینب در طول جریان کربلا، مجالس متعددی که تشکیل میشد یا زمینه برای اظهارنظر فراهم میشد، سخنرانی میکرد، مگر محرم همه بود؟ اینها همان متحجرها هستند. عدهای اجازه نمیدادند. امام پاسخ استفتاء را داد که امروز حضور زنها در تظاهرات و فریادهای بلند آنها علیه استبداد و استعمار، دارای ثواب است نه گناه.
وقتی امام گفت یک جمهوری مثل همین فرانسه میخواهیم
آنجا که در پاریس بودند، خبرنگاران خارجی زیادی میآمدند که از برخی از فرهیختگان هم سوال میکردند که شما چه نظامی و چه سیستمی به جای سلطنت مشروطه در ایران میخواهید به وجود آورید؟ امام گفت؛ جمهوری اسلامی. سوال کردند جمهوری؟ گفت در تمام این کشورها که جمهوری است مگر متکی به آرا و انتخابات نیست؟ جمهوریت را مگر قبول ندارید؟ در تعریف جمهوریت مگر گفته نشده است که عرضه کردن اشخاصی به مردم و آرای که آنها یک کس را انتخاب میکنند. گفتند چرا همینطور است. گفت پس معنای حکومت مردم بر مردم همین است و این جمهوری مثل همه جمهوریهاست با یک فرق. آن این است که این جمهوریها اکثرا لائیک و قائل به جدایی دین از سیاست هستند. کلیسا، مسیحیت و یهودیت نقشی در مسائل سیاسی و اجتماعی مردم ندارند. اما ما میگوییم که پیامبر اسلام از اول حکومت تشکیل داد، یعنی دین و دولت باهم برابرند. دولت باید منشعب از دین باشد و در ایران هم ما میگوییم مقررات زندگی فردی و جمعی مردم و قوانینی که تنظیم میشود، بر اساس قوانین اسلامی باشد. حتی سوال کردند که اقلیت باید چکار کنند؟ گفت همه با اقلیتها برابرند و آنچه که در دنیا با آنها رفتار میشود، رفتار میکنیم. هموطنان مسیحی ما درباره اعتقاد خود آزادند. سوال کردند که کمونیستها چطور؟ گفت؛ بله آنها هم آزاد هستند. ما کسی را برای کمونیست بودن، نباید مورد فشار قرار دهیم. اما هرکسی حتی مسلمان، اگر چنآنچه علیه اسلام وارد مبارزه شود، قانون جلوی او را میگیرد.
با آمدن حضرت امام، همه آنهایی که با پرواز انقلاب آمدند، کسانی بودند که جزو یاران امام بودند. گرچه امام فرمودند که من جانم در خطر است و دوست ندارم جان شما هم به خطر بیفتد. بنابراین شما بعدا بیایید. اما آنها عاشقانه گفتند همانطور که شما وارد کشور میشوید، ماهم در کنار شما هستیم.
امام، داریوش فروهر را برای وزارت به بازرگان پیشنهاد کرد
ولی امام قبل از اینکه برادرهای آنجا بیایند، در ایران به آیتالله مرتضی مطهری مسئولیت سپرد که عناصری را که سابقه مبارزاتی، صلاحیت علمی، آگاهی و مدیریت درستی بر دانشگاه و آگاهی دارند، را جمع کرده و برای تشکیل شورای انقلاب لیستی تهیه کنند. اینها چه کسانی هستند: مهندس بازرگان، مهندس نصیری، دکتر یدالله سحابی، مهندس عزتالله سحابی، آیتالله طالقانی و دیگران که اسمشان یادم نیست. ترکیبی از این شخصیتها و روحانیون برجستهای مثل آیتالله هاشمی رفسنجانی، آیتالله طالقانی، آیتالله مهدوی کنی و غیره بودند.
چه کسانی دولت موقت را تشکیل دادند؟ آقای دکتر کریم سنجانی که در ایران بود نه در خارج. او اولین وزیر خارجه ماست. آقای صباغیان وزیر کشورماست. دکتر فروهر وزیر کار و امور اجتماعی. آقای بازرگان به عنوان رئیس دولت، به امام میگوید که ایشان ( دکتر فروهر) رئیس حزب ملت است. امام میگوید به حزبی و نهضتی توجه نکنید، بلکه فراحزبی فکر کنید و کسانی که صلاحیت دارد را انتخاب کنید.
در دولت مهندس بازرگان به فروهر مسئولیت ندادند. امام مداخله میکند و میگوید من پیشنهاد یک وزیر به شما میدهم، آقای دکتر فروهر را انتخاب کنید. امام گفت آقای دکتر فروهر آنجا در پاریس پیش من آمده است و سابقه مبارزاتی و زندان دارد. کاری به نحوه تفکرش نیست. آقای فروهر مسلمان بود، رئیس حزب ملت بود، حتی از پان ایرانیستهای داغ هم نبود. به هرحال ملت ایران برایش ارزش داشت و ملی بود.
* یعنی قبول ندارید که روحانیون بیشتر از روشنفکران اطراف امام بودند.
نه خیر. اینکه میگویند گروهی کمکم کنار گذاشته شدند، به خاطر آن دیدگاه های خودشان بود. مگر مجاهدین خلق اول نمیآمدند. امام به اینها راه داد. مثلا امام از اول بینشش این بود که کشور ارتش لازم دارد. حتی جوانان انقلابی ما از روحانی، دانشجو، برخی از اساتید فرهیخته که در جریانات حزبی (مجاهدین، تودهای و فدائیان )هم بودند، نزد امام آمدند. متدین و غیر متدین به عنوان انقلابی به امام گفتند میخواهید این ارتش را حفظ کنید؟ امام گفت بله. گفتند؛ اینها قاتلین برادران و فرزندان ما هستند. مگر اینها نبودند که با مسلسل در ۱۷ شهریور، در راهپیماییها و حکومت نظامیها مردم را نشانه گرفتند. میخواهید اینها دوباره انسجام پیدا کنند؟ اگر کودتا کنند و به جان ما بیفتند، چه کسی جوابگو است. امام گفت از شما سوال میکنم؛ این ارتش از پول چه کسی درست شده است؟ گفتند از پول ملت. گفت این ارتش بعد از پیروزی انقلاب به چه کسی پیوستند؟ به ملت پیوستند یا هنوز هم بحث شاه میکنند؟ گفتند به ملت پیوستند. گفت اینها انقلاب را پذیرفتند. همین الان ارتش را منحل کنیم اگر از شوروی حمله شود، شما بلدید خلبانی کنید، تانک سوار شوید، مسلسل به دوش بگیرید و ... گفتند نه. الان ما اگر ارتش را منحل کردیم، از شرق یا غرب به ما حمله کردند، مردم با چوب دستی از خود دفاع کنند؟ همه ساکت شدند. امام گفتند ارتش و نیروی مسلح باید حفظ شود و در آینده باید اینها را تقویت کنیم.
مسعود رجوی میگفت ارتش ضدخلقی باید نابود شود
در روزنامههای وقت مثل کیهان و اطلاعات بخوانید میبینید که یک هفته یا ۱۰ روز بعد از پیروزی انقلاب، مسعود رجوی در میدان هفت تیربه مجاهدین خلق گفت باید ارتش ضد خلقی نابود گردد.
فدائیان در میدان فوزیه (میدان امام حسین امروزی)، خلق جمع شدند و رهبرشان سخنرانی کرد، گفت این خون آشامان باید به دار آویخته شوند. این حکومت میخواهد کاری کند که همینها را برابر ما قرار دهد. شکنجهگران را میخواهند، دوباره بر ما مسلط کنند. در حالی که امام بعد از آن بیانیه داد که هرکس از هر جناح و گروهی حتی هر معممی سخن از انحلال ارتش کند و جسارت به ارتش کند، اینها امروز سربازان حضرت ولیعصر هستند و به اسلام پیوستند، هر نوع تضعیف این قشر خلاف است. به این جمعیت گفت شما جوانید و من حرفتان را قبول دارم. ولی من بیشتر از شما تجربه دارم، الان ۲۵۰ هزار مسلح آموزش دیده داریم. اگر اینها را جمع کنیم و اسلحه هایشان را بگیریم، تا بروند پی خانواده هایشان. این افراد با خانواده هایشان چندمیلیون نفر میشوند. اینها بیکار میشوند. اگر از خارج روزی به اینها بگویند که به شما مخفیانه اسلحه میدهیم تا کار دولت را تمام کنید، شما را جمع نمیکنند؟ گفت فکر شما غلط است. برادران، جوانان و انقلابیون عزیز میدانم شما زندان رفتید و شکنجه شدید.
*از سال ۵۷ که امام ایران آمدند تا سال ۶۸ که فوت شدند، میبینیم که حلقه اطرافیان ایشان روحانیون و از سنخ روحانیون شدند.
رئیس جمهور، رئیس قوه قضائیه و رئیس مجلس که آقای هاشمی و چند نفر روحانی دیگری که در مجلس بودند، ببینید که اکثریت با شخصی هاست یا روحانیون؟ در ادوار مختلف ببینید چند نفر روحانی در ارکان اصلی هستند؟ قوه قضائیه، همه دادگستری چیها هستند همراه با قضات شرع که طبق قانون باید مجتهد باشند، یعنی از روی ناچاری است وگرنه آنجا هم شخصی بودند. مثلا مهندس حریری رئیس دادگستری بود. این نیست که کارهای نباشد، سیستم کار دادگستری را وزیر میچرخاند. چون برای رئیس قوه قضائیه که باید مجتهد رسمی باشد، مثل آیتالله موسوی اردبیلی که صدها دانشجو را تربیت کرده بود.
امام گفتند اگر اینها اطمینان من به آینده را سلب نمیکردند من به روحانیت میدان نمیدادم
عدهای جمع شدند گفتند، آقای بهشتی اولین رئیس جمهور شود. امام مخالفت کرد و گفت من نمیخواهم روحانیون رئیس جمهور شوند. به همین دلیل چند نفر برای ریاست جمهوری ثبت نام کردند، از جمله آقایان بنیصدر، قطبزاده، صادق طباطبایی، داریوش فروهر و مدنی. اینها دلیل بر این است که امام به اینکه روحانیون در کارهای اجرایی باشند، گرایش نداشت. بعدها نیز امام در یک سخنرانی گفت که اگر بعضی از این آقایان کاری نمیکردند که اطمینان مرا به آینده این مردم سلب کنند، من هیچوقت میدانی برای روحانیت قائل نبودم.
* آیا آقای بازرگان این نگاه را سلب کرده بود؟ چون رد صلاحیت شد.
نخیر. امام همیشه در برابر قانون تسلیم بود. میگفت اگر هرکس تأیید صلاحیت شد، میتواند بیاید. کسی مانع نشود. کما اینکه برای خبرگان، به امام گفتند فلانی کمونیست است. گفت باشد به شما چه. اهل مبارزه است و برای سقوط نظام مبارزه کرده است. مقدم مراغهای مسلمان بود؟ نه. کسانی که در خبرگان قانون اساسی بودند، همه یکدست آخوند بودند. نخیر. حقوقدانان هم بودند، مثل آقای بازرگان و سحابی.
امام گرایشی به اینکه کار دست آخوند باشد، نداشت. مگر آنجایی که واقعا چارهای نبود. مثلا در قانون اساسی مشروطه میدانید که پنج فقیه در کنار حقوقدانان باید باشد، کپی همین در جمهوری اسلامی هم هست.
امام به خلخالی گفت از این ۱۰ نفر یک نفر اضافه اعدام کنی، دوازدهمی خودت هستی
* آن زمانی که آقای بازرگان به عنوان نخست وزیر انتخاب کردند، همزمان آقای خلخالی هم انتخاب شدند. بازرگان روشنفکر و اهل مدارا بود. در مقابل خلخالی اهل برخوردهای سفت و سخت بود. این دو انتخاب را چگونه میتوان درک کرد؟
در همانجا میبینید که دکتر اسدالله مبشری وزیر دادگستری است که یکی از حقوقدانان بزرگ محسوب میشد. اصل اوست.
* اما محاکمات افراد رژیم قبل را آقای خلخالی انجام میداد.
او به عنوان یک قاضی بود. قاضی حکم صادر میکند و لکن کسان دیگر، حقوقدانان هستند که لایحه مینویسند، یکی دفاع میکند، یکی توضیح میدهد. بنده از آقای خلخالی دفاع نمیکنم. من در جریان اعدامهای اولیه بودم.
مثلا در شب اولی که ۶ یا ۷ نفر اعدام شدند، آقای بهشتی پیش امام آمد و گفت: ما و همه حقوقدانان به ۱۰ نفر رسیدیم که مجرم هستند و محاکمه شدند و نتیجه این شد که باید اعدام شوند. ولی شنیدیم آقای خلخالی گفتند که من امشب ۱۴ نفر را اعدام میکنم. آقای بهشتی رک به امام گفت، اگر قرار شود آقای صادق خلخالی، با اینکه مجتهد، زندانی و شکنجه شده است و ما قبول داریم، این نظر جمع ما را بشکند و بگوید مثلا این ۴ نفر را هم جزو اعدامیها میدانم، ما کاری نداریم و مسئولیت خلخالی با شماست. امام فرمود خیر. آنچه که شما، شورا و حقوقدانان رسیدید، باید همان عمل شود، یک نفر نباید اضافه شود. بعد از رفتن آنها من از آقای حسن صانعی سوال کردم که چه اتفاقی افتاد؟ گفت امام خلخالی را احضار کرد. امام به خلخالی گفت اگر غیر از آنچه شورا تصویب کرده، یک نفر اضافه شود، یعنی یازده نفر شود، دوازدهمین نفر خودت هستی. رنگ خلخالی پرید.
* به حرف امام گوش کرد؟
بله. وگرنه راهش نمیدادند.
* میگویند خلخالی یک سری از محاکمات را بدون هماهنگی انجام میداد ...
نمیدانم. اگر آنگونه باشد که خیلیها شروع میکردند، هر کس شکنجه شده بود، شکنجهگر را گیر میآورد و با یک تیر میکشت. اینها کاری به محاکمه ندارد، اما کسانی که محاکمه میکردند، افراد فرهیختهای بودند که کار قضایی بلد بودند و همه اینها امضا میکردند تا فردا روز جواب پس دهد.
الان میگویند مثلا تیمسار رحیمی را بیخود کشتند. او به قول امام در سخنرانی علنی گفت که اگر کسی به جهنم هم میرود، مرد باشد. آقای تیمسار رحیمی که مسئول فرماندهی تهران بود، گفت تا آخر میگویم ، جاوید شاه ولی اعدامم کنید. همه کارها را به امام اطلاع میدادند.
امام گفت هرکسی که فقط به من صدمه زده را بخشیدم
* بقیه کارهایی که خلخالی میکرد هم اطلاع میدادند؟
بله. آقای خلخالی مستقل نبود که کاری کند و به امام اطلاع ندهد. درباره آقای خلخالی دو مورد را میگویند. یک: اعدام آقای هویدا؛ دادگاه تشکیل شد، هویدا همه حرفش این بود که همه کارها به دستور شخص اعلیحضرت بود. کیفرخواست ایشان که حدود بیست مورد است، وی برخی را جواب داده است. مثلا در مورد محارب گفته، یعنی چه؟ یعنی من دشمن خدا هستم؟ من مادرم نماز میخواند و من اینگونه و آنگونه هستم. گفتند تو ۱۳ سال نخست وزیر کشوری بودی که در زندان هایش چنین شکنجههایی شده، این مسائل رخ داده است، شما چه جوابی میدهید. وقتی حکم هویدا صادر شد، خلخالی گفت که حکم اعدام او با من است. او را به جوخه اعدام بردند. آقای هادی غفاری هم بود ... .
دوم؛ پاکروان است که رئیس ساواک بود. وی در سال ۱۳۴۲ در ایام درگیریها در فیضیه حسابی با چکمه به شکم خلخالی میزد. وی گرفتار اسهال خونی و مدتی هم بیمار شد. خلخالی به او گفت اینکار را نکن، یک روزی میبینی که من به شکم تو چکمه میزنم. به او گفت .... عوضی ساکت شو.
آن روز که پاکروان را میخواستند محاکمه کنند، شخص آقای خلخالی هم، به شورا رفت و فجایع او را گفت. اینکه امام را گرفت و به زندان برد و در زندان به امام اهانت کرد. امام شخصا فرمود هرشخصی که به من صدمهای زده و اهانتی کرده است، من او را بخشیدم. برای نمونه آقای جمشید اعلم.
شورای انقلاب از طبقه بالا میآمدند. آیت اله طالقانی، مهندس بازرگان، دعائی و بقیه اعضاء هم بودند. پیرمردی به نام جمشید اعلم را آورده بودند که من خودم هم آنجا بودم. پیرمرد قد بلندی داشت و میلرزید. وقتی امام در عراق بود و ایرانیها را بیرون میکردند، امام تندترین تلگراف را به احمد حسن بکر زد که چرا با ایرانیان و مسلمانان این رفتار را میکنید. شما ۶ ماه به یهودیان مهلت دادید که اثاث و خانه و زندگی خود را بفروشند و بروند، ولی اینها را پشت کامیونها میریزید و لب مرز مثل آجر خالی شان میکنید. این چه جنایتی است. یعنی هیچ کس جرات نداشت این حرفها را بزند، حتی ما که رفتیم تلگراف را بزنیم، آن فردی که مسئول بود، گفت شما دیوانه هستید. من و آقای کروبی که از مبارزین بود، آنجا بودیم. آن شخص گفت که بند انگشتهای مرا قطع میکنند. گفتیم برای آیتالله خمینی است ما برای تو میخوانیم، تو بزن. محتوای تلگراف به احمد حسن بکر است، به تو چکار دارد. اگر نزنی باید دستت را قطع کنند. آن فرد تلگراف را برای ریاست جمهوری زد. آن وقت در ایران این سناتور جمشید اعلم شروع به توهین کردن به آقای خمینی کرد.
آقای فلسفی در مجلس ختم یکی از علمای تهران، به بالای منبر رفت و گفت یک سناتور به یک مرجع تقلید جسارت کرده است. جمعیت دو هزار نفری فریاد زدند: غلط کرده است. سپس از امام تجلیل شد در آن زمان که هرکس اسم از امام میآورد، گردنش را میزدند. همین آدم که جسارت کرده بود، شب پیروزی انقلاب گرفته و آورده بودند. من خودم به چشم دیدم که همینطور میلرزید. آقای مهندس بازرگان خیلی ناراحت بود و تا چشمش به او افتاد، گفت همین به آقای خمینی و رهبر ما جسارت میکرد. حاج احمد آقا هم بود. در انتها مهندس بازرگان گفت؛ به امام بگویید که این آقا را آوردند. هرچه نظر ایشان است، اعمال شود. حاج احمد آقا به داخل رفت و به امام گفت. امام فرمود او را رها کنید برود، به من فحش داده است، من که خدا نیستم. آقایان گفتند اینگونه نمیشود، حداقل یک التزامی از وی بگیریم. بنده خدا که دستش هم میلرزید، نوشت من اشتباه کردم. حتی امام گفت اگر نسبت به حقوق ملت مسئلهای ندارد، من هم خودم به شخصه میبخشم.
کسان دیگری هم بودند؛ مثل فرمانده پارچین که سرهنگی به نام مظاهر کیا بود و آذری هم بود. او را هم با چشمان بسته آورده بودند. یک نفر هم از اطلاعات پارچین آورده بودند. تا این دوتا را آوردند مهندس بازرگان نگاه کرد، ترکی با او صحبت کرد و گفت فلانی هستی، گفت بله. رفتند به امام گفتند که او آدم سالمی است. بنده از امام حکم گرفتم تا ایشان را برای پارچین معرفی کنم. بنده با یکی دو نفر دیگر رفتیم و همه را در آمفی تئاتر جمع کردیم که هنوز عکسهای شاه بود. در آنجا همگی از این سرهنگ تجلیل کردند. به من گفت آقای رحمانی اگر اینجا به دست گروهکها بیفتد ... اینجا مرکز تبدیل باروت به تیانتی است، اگر منفجر شود، تا میدان شهیاد تهران از بین میرود. مرا در جیپ نشاند و دور تا دور پادگان گشتیم و دونفر از سربازانی که مانده بودند، دستش را میبوسیدند. برای آنها از بیرون کباب گرفت. میگفت اینها هم فقط دونفر هستند و اگر هجوم آوردند، صدمه میبینند. به آنها یاد داد که اگر کسی آمد، بزنید من جواب میدهم تا کسی وارد پارچین نشود.
مرد و زن تا چشمشان به آن فرد دیگر که اطلاعاتی بود، افتاد، گفتند یا ما را آتش بزنید یا ما او را میکشیم. اینها بسیاری از دختران و زنان شوهردار را برای خارجیها میبردند. بنابراین در سیستم امام این نبود که هرکس را که همین فرد مثلا خلخالی قاضی شده، به اختیار خود هر کاری بکند. من نمیگویم اتفاق خلاف نیفتاده است، نمیتوانیم بگوییم. بعضی جاها هم به این اقدامات آقای خلخالی اعتراض داشتند.
ماجرای قبرهای قلابی که خلخالی درست کرده بود
* یعنی امام هم شخصا به خلخالی اعتراض میکرد.
من با این حرف نمیخواهم خلخالی را تطهیر کنم. خلخالی یک بار به فرودگاه مهرآباد رفت، دید در آنجا جوان نازنینی را چاقوکشها به شکمش چاقو زدند. آقای خلخالی گفت چه شده است؟ اهالی محل گفتند این پسر کفتر باز است. بالای خانهها میرود و دید میزند. ایشان آمده گفته پسرم چرا بالای پشت بام میآیی. ما زندگی داریم. به او میگوید حالا قلدر محل شدی و جلو من را میگیری و او را میکشد. آقای خلخالی اینجا احساس مسئولیت میکند. چون اگر هرکس، دیگری را بکشد، هرج و مرج میشود. گفت من قاضی و مجتهد هستم و اینجا هم آقایان شهادت دادند که شما به خاطر یک اعتراض، عمدا جوان مردم را کشتی. به ولی مرد جوان میگوید برو او را بکش، من هم قاضی هستم و امضا میکنم. این مسائل ممکن است جاهایی اتفاق افتاده باشد.
آقای خلخالی ریشه مواد مخدر را خشک کرد. خیلی از جاها دیدم که از ایشان به نیکی یاد میکنند.
او که به سیستان و بلوچستان رفته بود، در آنجا عدهای کاروانی را زده و در رفته بودند. آنجا حدود ۲۰ تا قبر بوده که رویشان اسم اشخاص نوشته شده بود. من دفتر امام بودم، برادر خانم ایشان آقای رسولی، که جزو اعضای دفتر امام بود، عصبانی شد و به امام گزارش داد، آقای صادق خلخالی شوهر خواهر من که برای مبارزه با مواد مخدر در سیستان و بلوچستان است، نتوانستند کاروان او را بگیرند، ۲۰ نفر از افراد عادی را کشتند و همآنجا دفن کردند. تا به امام گفته شد. ایشان به احمدآقا گفت. آقای سراج الدین موسوی هم فرمانده کمیته بود و الان هم هست، بلافاصله خواستند که آقای خلخالی باید به اینجا بیاید. به امام گزارش دادند. بنده در حیاط بودم. امام فرموده بودند اگر این قصه ثابت شود، باید خلخالی را با حاج صفا که او هم در دادگستری بود، بیاورند. اگر این مسئله محرز شد که بدون حکم قضایی یک نفر خودش حکم کرده است، جلو حسینیه خودم از درخت آویزان میکنم. رنگ ایشان پرید. امام گفت چرا در حکومت اسلامی کسی زیاده روی میکند.
آن زمان کسی جرأت نمیکرد بگوید، خلخالی اشتباه کرده است، چراکه برای خود برو و بیایی داشت. چندنفر سوار یک هواپیمای کوچک شدند، آقای حاج بهرام فرمانده کمیته در سیستان و بلوچستان بود. اینها رفتند، آقای خلخالی گفت برای چی مرا اینگونه احضار و اسیر کردید. گفتند برای این جنایت. گفت اگر شما به آنجا رفتید و توانستید به اندازه یک بند انگشت خاک را بکنید که جنازه در آن باشد، مرا اعدام کنید. گفت من دنبال کاروان بودم نتوانستم. گفتم الان خبرنگاران میآیند و میگویند هیچ کاری نکردی و آبروی من و نظام میرود، این قبرهای صوری و اسمهای قلابی را ساختیم. اگر شما زیر یکی از این قبرها آدم پیدا کردید، مرا اعدام کنید. این افراد رفتند و بررسی کردند. زنگ زدند که همان که خلخالی گفته درست است. اینها را برای دفاع از او نگفتم. ممکن است دادستانیها و قاضیها هم اشتباه کنند، یا در جایی مثل زندان ها. امام چهار نفر از جمله آقای سیدهادی خامنهای را مأمور کرد و گفت بروید از زندانها گزارش بگیرید.
* از زندان اوین؟
بله از اوین و دیگر زندانها. بحث جداسازی شد که مثلا اینهایی که پرونده شان مواد مخدر است، جدا باشند. امام گفت نباید اینگونه باشد، حتی در زمان آقای موسوی تبریزی که دادستان بود، هم اینگونه شد. خانمی نامهای به رئیس دفتر امام آقای توسلی نوشت. ایشان گفتند من راضی نیستم آن را بخوانم، به خود امام دهید. امام وقتی خواندند، گفت بیدرنگ باید آقای موسوی بیاید. گفتند چرا، گفت این خانم گفته که شوهرم به ۱۰ سال زندان محکوم شده است. دو سال را من تحمل کردم. نزد دکتر رفتم گفت شما باید نزد شوهرت باشی وگرنه شما باید کسی را برای خود انتخاب کنید. من متدین هستم و حاضر نیستم دینم چنین و چنان شود. من که گناه نمیکنم ولی اگر کسی گناه کند، رهبر عزیزم، جانم فدایت، دلم نمیآید بگویم، ولی شما پیش خدا مسئول هستید. این حرف خیلی معنا داشت. امام بلافاصله گفت برای کجاست؟ گفتند فلان استان که آقای موسوی است. ایشان با هواپیما آمد. امام به او گفت، چرا باید بین زن و شوهر فاصله بیفتد. در زندان این افراد را ( آن موقع در زندانها ملاقات شرعی نبود) هرطور شده، ماهانه به خانه هایشان ببرید. موسوی گفت اینها فرار میکنند. امام گفت به هر حال باید زنان این افراد به پاکی باقی بمانند. در انتها به اینجا رسیدند که خانههایی در زندانها و تحت مراقبت درست کنند که زن و شوهر نصف روز باهم باشند. امام روی این طور چیزها هم دقت داشت و به قول خودشان باید جوابگو میبود.
سختگیریهای امروز درباره حجاب با نظر امام سازگار نیست
* چون بحث آقای خلخالی شد، میخواستم بحث آیتالله طالقانی را مطرح کنم که روایت شده ایشان اوایل انقلاب وقتی صحبت از حجاب شده بود، در نماز جمعه گفتند که نه تنها برای زن غیرمسلمان بلکه برای زن مسلمان هم اجباری در کار نیست و ظاهرا امام این نظر را تایید کرده بودند. در مورد این روایت توضیح میدهید.
مگر بعد از انقلاب، امام فرمان صادر کردند که همه باید حجاب بپوشند؟ همین الان در عراق آیتالله العظمی سیستانی بعد از اینکه صدام رفت، فرمود آقایان حق ندارید به زندگی شخصی افراد دخالت کنید، کارمندان هرکس با حجاب و بیحجاب آمد، کاری نداشته باشید. به مرور باید با اینها صحبت شود. در تظاهرات میلیونی که خانمها با آقایان میآمدند، مگر در میانشان افرادی نبودند که چادر نداشتند. عکس هایش هم موجود است. ولی هیچ کس وظیفه نداشت که اصرار کند، اگر چادر ندارد به راهپیمایی نیاید. از امام درباره حجاب استفتاء کردند، وقتی لفظ چادر را آوردند، ایشان گفتند بله چادر حجاب برتر است. حضرت امام به نظر دانشمندان توجه داشت و خودش هم آدم روشنی بود. در پاریس این همه میآمدند.
بعد از انقلاب هم مشی بر این نبود که افراد را برای بیحجابی مواخذه کنند. بله هر نهادی که تشکیل میشود، شرایطی دارد. مثلا بانک میگوید لباس کارمندان من اینگونه باشد. یا مثلا هواپیمایی میگوید کادر پروازی و خدمه اینگونه لباس بپوشند که در دنیا هم معمول است. در چین بعد از اینکه مائو به قدرت رسید، گفت لباس سنتی هیچ، همه بلوز و شلوار بپوشند. گفت ماشین بیماشین همه با دوچرخه رفت و آمد کنند. حتی برادر حق ندارد خواهرش را جلوی دوچرخه بنشیناند. ممنوع بود.
مادامی که این رعایت نکردن حجاب زمینه انتشار فساد در جامعه شود، حاکم اسلامی باید کنترل کند. مثلا؛ تا سال دوم هجرت پیامبر حجابی نبود. اصولا در آن زمان کسانی که شوهر و زندگی داشتند، باحجاب بودند. اما یکی از کالای تجاریشان برده بود که زن و مرد لخت بودند. چراکه میخواست پول دهد، بخرد. در جاهلیت با انسان با بردهها مثل گوسفند برخورد میکردند. اما کمکم این بیتفاوتی به این شکل حتی در میان زنان مدینه اثر گذاشته بود. خداوند مسئله حجاب را به تدریج به وجود آورد. اول از زنان پیغمبر شروع کرد. یک قانون کلی برای زن و مرد مسلمان بود؛«به مومنین بگویید که چشم چرانی نکنند»، « برای سلامت محیط که آدمها میروند و میآیند چشم چرانی نکنید». نه اینکه چشمت را ببند، اینگونه که به دیوار و به هم دیگر میخورند، مثلا کسی به شما جسارتی میکند و رفیق شما میگوید از حرفش چشم پوشی کن؛ یعنی شما مهم نشمار. اولین قانون اسلام این است. در جامعه افراد نسبت به یکدیگر چشم چران نباشند.
مرحله دوم؛ اول خدا خطاب کرد به زنان پیامبر«خانمهای پیغمبر (منظور آنهایی که در حوزه زندگی پیامبر هستند) شما شوهرتان پیامبر خداست و شما مثل بقیه زنها نیستید، شما پوشش داشته باشید.، حتی وقتی صحبت میکنید، ناز و طنازی نکنید، تا اینکه آن کس که مریض است از تو سوء استفاده نکند». سپس کمکم به زنان مسلمان گسترش پیدا کرد که روسری بیندازید که گردن و جلو سینه را ببندد. آنها لباسی آزاد داشتند، مثل مانتوهایی که امروز پیدا میشود. یا پیراهنهایی بلند که در مکه و کشورهای عربی میپوشند. همه که چادری نیستند. بنابراین چادر به فرمایش امام بهترین بود اما معنایش الزامآور نیست. کتاب شهید مطهری درباره حجاب که استدلال علمی و فقهی دارد، چرا در کشور اجرا نمیشود. فتوای امام همان فتوای شهید مطهری است. این سختگیریهایی که درباره حجاب میکنند، کجا امام گفته است؟
* این سخت گیریهای امروز درمورد حجاب را میفرمایید؟
بله. این سخت گیریهای امروز به این کیفیت؛ حق ندارند دست دختری را بگیرند و بکشند..... این ضامن است. تذکر یک بحث است، الان هم راه و روش دارد. بنده عقیده دارم، همه چه زن و چه مرد کارت ملی داریم، اگر قرار شود، کسانی تذکر دهند، چه خانم و چه آقا، حق ندارد بگیرد و یک مرد هم هل دهد تا او را به ماشین بیندازند. این خلاف شرع است. بگویند شما کارت ملی تان را به ما بدهید، بعدش در یک جایی محترمانه تذکر دهند. الان من تخلف رانندگی کنم، کارتم را نمیگیرند؟ نمیگویند به کلانتری بیا، به من آموزش نمیدهند؟ اگر ما از این طریق برخورد کنیم این همه بساط به وجود نمیآید. بنده عدهای از مسئولین در کشور، با یک مشت از این تندروها را مقصر این بیحجابی که الان در کشور رواج یافته و از روی لج و لجبازی است، میدانم.
* یعنی میفرمایید که با مشی امام سازگار نیست؟
بله.
آیتالله طالقانی به عنوان فقیه و مجتهد قائل به این نبود که زنان هرطور میخواهند باشند
* آیا واقعا نظر آیتالله طالقانی را تأیید کردند که برای زن مسلمان هم اجباری در کار نیست؟
من الان یادم نیست. به هر حال آیتالله طالقانی فقیه و مجتهد بود. حتما ایشان قائل به این نبود که زنان آزادند که هرگونه میخواهند باشند. الان آنچه که ما میبینیم متناسب زن و دختر مسلمان و کشورمان نیست، غیرمسلمان هم همین است. هر جا یک حدی دارد. ایامی که برای آزادی خانمها و عدم پوشش بود، در پاریس خیابان شانزلیزه، یک خانم ایرانی لخت شد، پیغام داد که مثل من باشید. پلیس او را گرفت، چراکه آنجا ممنوع است کسی لخت باشد. در صورتی که در همان شانزلیزه که من هم دیدم، خانم شلوار کوتاه دارد، بلوز سادهای دارد و هیچ کس کاری به او ندارد و پلیس هم نمیگیرد، اما اگر لخت شود میگیرند، چرا که خلاف مشی سیاسی و اجتماعی عمل میکند.
* این جمله امام که «حفظ نظام از اوجب واجبات است» و «اهمیتش از حفظ جان امام زمان بیشتر است» چقدر صحت دارد؟
نه این را اضافه کردند. جمله حفظ جان امام زمان وجود ندارد.
* اما جمله اوجب واجبات درست است؟
بله. چقدر خون داده شده است تا انقلابی به وجود بیاید. زندان رفتند، شکنجه شدند، خود امام و یارانش و زن و مرد در کشور. بروید درباره زندان توحید بخوانید که محل شکنجه آن زمان بود، آدم چشمش به آنجا میافتاد، بدنش میلرزید. آقای هاشمی پولی به کسی داده بود تا آن را به دست آقای رجایی برسانند، به شصت نفر از دانشجویان که زندان بودند و مشکل داشتند، کمک شود تا بتوانند مشکلاتشان را حل کنند. حالا یک عدهای این وسط خیانت کردند. گفتند که رجایی اسامی این شصت نفر را میداند. رجایی را گرفتند، آقای هاشمی که در زندان بود، گفت، یک نفر را دیدیم که از روی زمین میکشند، آنقدر او را زدند که باد کرده است. از پشت پاها و کف پاهایش خون میریخت. از لای سلول نگاه میکردیم که کیست. بعدها گفتند که رجایی است. مگر آنها نمیخواستند در جای گرم و نرم باشند و آن شلاقها را نخورند؟ به هر حال وقتی یک گروهی برای آرمان و مکتبی کاری انجام میدهند، التزام به همان شرایطش را هم دارند.
حجاب در اسلام است و شکی در آن نیست. اما درباره کیفیتش ممکن است اختلاف نظر باشد. ما باید برای مردم قدر متیقن آن را اجازه دهیم.
* یعنی چه؟
یعنی آن مقداری که پوشش است و کسی تنش را نمیبیند. فرموده است که گردی صورت و دستان باز باشد. مابقی به هر کیفیتی پوشیده باشد. اما حتما باید چادر باشد؟ یا آنچه که پوشیده کمرش باز باشد؟ شلوار نپوشد؟ چرا؟ کی اینها را آورده است. اسم حجاب پوشش است یعنی مانع دید میشود. با همین لباسهای خوبی که میپوشند. اما وقتی سخت گیری میکنی، چندتا صحنه درست میکنند؛ از جمله جریان مهسا یا جریان دختر خانمی که در ولنجک در مرکز اسکی گرفتند و به زور به ماشین انداختند، میدانید خانوادهاش چقدر متدین بود؟ دیگران عکس دادند به شبکه من و تو پخش کردند، آن دختر به پدرش گفت تو تابحال بدن مرا ندیدی، من امشب میخواهم خودکشی کنم. من عمدا به ماشین نرفتم چون اطمینان نداشتم. از کجا معلوم مرا ببرند، بلایی سرم نیاورند.
نظام را با حرام نمی شود حفظ کرد
* همین جملهای که حفظ نظام از اوجب واجبات است، میتواند از یک سری سخت گیریها در مورد حجاب جلوگیری کند؟
از هر چیزی که باعث تضعیف نظام میشود. نظام را با حرام نمیشود حفظ کرد اما با حلالش راه دارد. اینکه امام فرموده است، برای اینکه این سیستمی که با آراء ملت به وجود آمده است، ما نباید با انواع فشارها مردم را از این نظام بازگردانیم. مثلا چرا این گرانیها مهار نمیشود، باید مهار شود. بنده پیش امام بودم، آقای رجایی رئیس جمهور به ملاقات امام آمد. من برایش چایی ریختم، حاج احمدآقا هم آمدند. به حاج احمد گفت میشود به من اجازه دهید که الان نیایم؟ گفت چرا؟ گفت برای اینکه هر وقت پیش امام میروم از ریزترین شرایط مردم آگاهی دارد، چه کسی به ایشان میرساند؟ من خجالت میکشم. الان مشکلی داریم که میدانم اگر پیششان بروم میگوید چرا این به وجود آمده است؟ حاج احمد آقا گفت؛ آقای رجایی شما خیال میکنید من برای امام برنامه ریزی میکنم؟ من میگویم آقای رئیس جمهور، آقای فلان قاضی، وزیر، شهروند و ... وقت خواسته شما را ببیند. ایشان میگوید الان اولویت آقای رئیس جمهور است. فردا یکشنبه صبح ساعت ۸ رئیس جمهور اینجا باشد و شما امروز آمدید. دست من نیست. اگر شما امروز پیش ایشان نروید. امام وقتی بفهمد که شما نخواستید بروید، تا نوبت شما برسد معلوم نیست کی میشود. من نمیتوانم به امام بگویم که به زور وقت بگذارد. ایشان میگوید هر وقت موقعش شد من خودم اعلام میکنم. ممکن است این اتفاق نیفتد، شما رئیس جمهور هستید و باید گزارش دهید. رجایی گفت درست است، خدمت امام رفت. وقتی آمد چای بخورد، شروع به گریه کردن کرد. آقای رجایی حال خاصی داشت و دست روی صورتش میگذاشت. حاج احمد آقا گفت چرا گریه میکنی؟ گفت همین که رفتم نشستم گزارش دادم و تمام شد، امام گفت آقای رجایی مردم ما دلشان به یک لقمه نان و یک ذره پنیر و یک چای شیرین خوش است. الان ۱۰ روز است پنیر در بازار نیست. چرا؟ گفت مانده بودم چه بگویم. گفتم آقا اشتباه وزیر بازرگانی بود(پنیر آن موقع از بلغارستان میآمد) ما قرار گذاشته بودیم مثلا کشتی اول این خرداد برسد، اما طبق قرار بسته شده بار ما ۱۵ خرداد میرسد. در فاصله این ۱۵ روز مردم هم تا شایعه میشود که پنیر نیست، هرکسی به اندازه اضافه میبرد و کم میآید. ما انبار نداشتیم که پنیر را در آن تزریق کنیم. من شرمنده ام وزیر بازرگانی من اشتباه کرده است. امام فرمود بعد از این برای کار مردم، اشتباه نکنید.
امام به مهندس موسوی گفت گرسنگی مردم به نفع نظام نیست؛ سوبسید بدهید
مورد دیگر اینکه، آقای میرحسین موسوی آمدند نزد امام و گفتند، کارشناسان به این نتیجه رسیدند که گندمی که میگیریم گران است. مثلا کیلویی ۳۰ تومان است. تا به آرد برسد نزدیک ۵۰ تومان هزینه دارد. بنابراین یک نان ۲۰-۳۰ تومان هزینه دارد، ولی ما به مردم ۵ تومان میدهیم. امام گفت باشد. مردم ما رزق عمومی شان نان و پنیر و ارزاق عمومی است. سوبسید بدهید. خیلی از آقایان اقتصاددان میگویند، سوبسید خوب نیست به ضرر اقتصاد کشور است. اما امام گفت گرسنگی مردم به نفع نظام نیست. سوبسید بدهید. فرض کنید از نفت دو میلیون بشکه میفروشید، دومیلیون و پانصد هزار تومان بفروشید، آن ۵۰۰ هزار تومان را برای سوبسید این ارزاق عمومی قرار دهید. حتی گفتند اکثر کسانی که در جبهه هستند، خانوادههای ضعیفند. آن وقت شما میخواهید نان را ۱۰ تومان کنید، بچههای جوانی که همه کار میکنند، در جبهه هستند، پدر و مادر پیر این افراد ۱۰ تومان را از کجا بیاورد.
امام دستور دادند، امام جمعه ای که گفت گرفتار کوپونیسم شدیم دیگر در نماز جمعه صحبت نکند
تا زمانی که امام در قید حیات بودند، به هیچ وجه ارزاق عمومی را اجازه ندادند، گران کنند. حتی تعیین کرد که همه دفترچه(کوپن) داشته باشند. در همین نماز جمعه کسانی سخنرانی کردند و گفتند ما از کمونیسم فرار کردیم به کوپونیسم گرفتار شدیم. امام جمعه را امام خواست و به او گفت مردم طبقاتشان گرسنه باشند، شکم شما سیر باشد؟ کارد به این شکم سیر بخورد. چندبار دیگر هم تکرار شد و امام دستور دادند که این فرد در نماز جمعه صحبت نکند.
امام در همه مسائل مراقبت داشتند. بنده رئیس بسیج شدم، ( البته میخواستم سفیر شوم و به امارات بروم) حاج احمد آقا به من گفت که امام فرمودند فردا ساعت ۱۰ پیششان بروم. گفت شنیدم میخواهی سفیر شوی. گفتم بله اینگونه طی شده بود. گفت نه. سپاه از من یک مسئول بسیج خواسته است. بنده آن موقع ۳۰ سالم بود و امام جوانگرا بود و همیشه به آن توصیه میکرد و به خود من هم توصیه میکرد. به من گفت من شما را خواستم تا مسئولیت بسیج را بر عهده بگیرید. بسیج دو بخش است من هدفم آموزش و رفتن به جبهه نیست و این اتفاقی است که الان افتاده و هرکس توان دارد، باید جبهه برود و کمک کند. اما هدف من از بسیج، تشکیل ارتش بیست میلیونی در کشور است. ۱۰ میلیون آقا و ۱۰میلیون خانم. اینها در حد دفاع انفرادی و تشکیلات دادن باشند.
من تبریز رفتم، بزرگان و محترمین جمع شدند، گفتند فردا که رژه میگذاریم، مثل زمان شاه نشود که دخترانمان در بسیج برای رژه بیایند. گفتم من مجری دستور امام هستم. آمدند. به امام گزارش دادم که فلان بزرگان خدمت شما سلام رساندند و ضمنا این مطلب را به من گفتند. به من فرمودند شما انجام دادید؟ گفتم، نه خیر، من امر شما را انجام دادم. رژه بسیج خانمها خیلی باشکوه تر از آقایان بود. به من گفت این آقایان خیال میکنند آقایان انقلاب را به وجود آوردند. حضور خانمها در این راهپیماییها اگر اثرش بیشتر از آقایان نبود، کمتر هم نیست.