به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی شاعر، مدرس دانشگاه و استاد دروس گروه اخلاق و معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی (ره) (متخلِّص به «نینوا») در سالروز شهادت جانسوز امام جعفر صادق علیهالسلام قطعه شعری در قالب قصیده «صادقیُه» سروده است.
«هو الصادق»
فینعت سیّدنا و مولانا اباعبداللّه
جعفر ابن محمّد الصادق البارّالامین
علیهم افضل الصلوات المصلیٌن
قصیدهٔ «صادقیّه»
دوش بگشودند یکدم درب فردوس برین
پر شد از عطر محمّد آسمانها و زمین
پرتویی تابید از آن معدن نور و بها
نور باران شد جهان وجان جمله مؤمنین.
چون نقاب افتاد از باغ گل رخسار دوست
شعلهور شد مهر از شرم گل آن مه جبین
غلغله افتاد در عالم، به رقص آمد ملک
گشت پر گوش فلک از ذکر ربّالعالمین
هرچه بت شد سرنگون وهرچه ریمن در فرار.
چون بتابید آن فروغ فرّه مهرآفرین
کیست اینکز طلعتش گردیده روشن آسمان
کیست این کز مقدمش شد نور باران این زمین؟
خون گُل را در رگ و عطر علی دارد بهجان
داغ آن صدیقه دارد، مهر احمد بر جبین؟!
اوست جعفر! ابن وخلف باقر علم نبی!
اوست صادق، ماحی کذب و مُحیّ علم دین
السَّلامُ ای صادق حق! فرّه ایزد
نشان ای رئیس ملت اسلام ناب و راستین!
السَّلام ای حافظ اسرار گنج سرمدی
ای کلید مخزن علم امام العارفین!
السَّلام ای باغبان گلشن راز خدا
ای که پرکرده حدیثت مشرق و مغرب زمین!
السَّلام ای بانی فقه ثمین «جعفری»
تالی وحی نبیّ و شارع «شرع مبین»!
حافظ سرِّ نبیّ و حامل علم علی
مظهر قرآن ناطق، جلوه «روح الامین»
مخزن علمالهی، ناشر علم نبیّ
چشمهسار حکمت وسرچشمهٔ عینالیقین
کاشف اسرارخلقت، راسخ آیات حق
ترجمان وحی «احمد» حافظ اسرار دین
در جدل احسنتر ازو نیست در اهل جدال
کس ندارد همچو او اینگونه برهانی متین
آنچنان در بحث واستدلال دارد سلطنت
که هماوردش به هر میدان شدی خاک زمین
جمله استادان، تلامیذند نزد آن جناب
عالمان بر آستانش جمله سایندی جبین
در بیان حق نعتش هرچه شاعر بیشعور
الکن از شرح کمالاتش زبان مادحین
روی زیبا را چه حاجت از بیان ونعت ومدح؟!
حور عریانتر بود به؟! یا به رخت و پوستین؟!ای نوای بینوایان! در شب دلواپسی!
یوسفان چاه را مصداق آن «حبلالمتین»
ای غیاث المستغیثین! در هجوم بیکسی
بیپناهان را پناهی! همچنان «کهف الحصین»
آفتاب ملک ایمان، صادق صبح وَلا
از فروغ تو مُنوّر آسمانهای برین
شیعه شد مشهور، بعد از نهضت آن ممتحن
شد چنین احیا ز تو، این مذهب و دین مبین
گر نبودی، نی فقط حرفی نبود از شیعیان
بلکه از اسلام هم، نامی نبودی در زمین
کوثر علم تو جاری، هرکجا و هر زمان
تا شود سیراب هر لب تشنه ز آن «ماءِ معین»
بانیان چهار مذهب، خوشه چین علم وی
فقه از او گشت جاری در رگ «شرع مبین»
«حنفیّ» و «حنبلیّ» و «مالکیّ» و «شافعی».
آنچه حق است از تو دارد،ای امام راستین
از تلاش وسعی تو اسلام عالمگیر شد
در حجاز و هند و ایران و عراق و مرز چین
صیت آوازش به اَفواه عوام افتاده است
زیر هر هفت آسمان افکنده نام او طنین
در عبادت بیبدیل ودر سخاوت، چون خلیل
در مقام زهد گویی زاهدی خلوت نشین
در مروّت لافَتیٰ و در سماحت بینظیر
صادق الوعداست در قول و به طاعت قانتین
هرچه تاریکی زدود وهرچه ظلمت کشفکرد
از فروغ فرّه ایزد نشانش آن مَهین
در شگفتم زین همه فضلیکهدارد آنفضول
باز هم مظلوم ومهجور اوفتاده اینچنین!
زهر نوشید از خودی، باآن همه فضل وکرم
آه! از آن نامرد مردم! ناسپاسان لعین.
چون ندارد قبر پاکش گنبد وصحن وسرا
گنبدش هفت آسمان وصحن او کلّ زمین
«لنتَنال الشافعینا مُستخفاً بالصلاة» (۱)
در دم آخر حدیثی طرفه گفتی اینچنین
پس شفاعت کن قصور و کاهلیهای مرا
ای شفیع عاشقانت روز سخت واپسین!
شیعه گرچه نیستم در عرصه علم و عمل
عاشق صادق ولی هست این مُحبِّ کمترین
شبنم عشق تو برخاک من افتاد از ازل
تا ابد هم عشق تو با جان من باشد عجین
آتش دوزخ ندارد تاب سوز نار عشق
گر به دوزخ اوفتم با نار عشقت نازنین
آتش عشقت نموده اندرونم شعلهور
آتش بیرون ندارد، هیچ تاثیری چنین
حُقّهٔ قلبم بهمسک مُهر مِهرت ختم کن
حق مِهر مادرت، آن دخت «ختم المرسلین!»
سیّد ومولا تویی وبنده هستم روسیاه
یااَبا عَبداللهَ!ای مصداق «ربّ العالمین»
صله شعر من این بس، کز محبّان توام
این حسودان میندانند، کیمیایی اینچنین!
«قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری»
خر چه داند قیمت نقل ونبات عنبرین
گرچه برطبع روانم آفرینی، کس نگفت.
از ملائک میرسد بر من هزاران آفرین
صلوات
ملتمس دعا
تذکر
۱- بهاقتضای رعایت وزن بحر عروضی
فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
(رمل مثمن محذوف) دراین شعر با اندکی تحریف لفظی در حدیث، اشاره دارد به حدیث شریفی که آن امام همام هنگام شهادت همهٔ خویشان خود را جمع کرد و در آخرین لحظات عمر شریفشان خطاب به آنان و همهٔ محبّان و شیعیان فرمودند؛ «لَنْ تَنالَ شَفاعَتُنا مُسْتَخِفّاً بِالصَّلاةِ» شفاعت ما شامل کسی که نماز را سبک بشمارد، نمیشود.
انتهای پیام/