سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - آناهید خزیر: ایراندخت میرهادی پزشک، بازیگر (تئاتر)، نویسنده (داستاننویس، نمایشنامهنویس)، شاعر و نقاش بود. او مفتون و دلباخته زندگی بود. شیفته کار، عاشق کوه و دشت و صحرا. به طبیعت عشق میورزید؛ به انسانها دوچندان. میرهادی دقیقاً وصف «یک سر و هزار سودا» بود… دوست و بیگانه از این همه تلاش در حیرت بودند. او به قول خودش «هول هولکی» بود. در همه چیز عجول بود. در کتابت تند تند مینوشت، کج و معوج، خوانا یا ناخوانا، اهمیتی قائل نبود؛ گویا مهم فقط نوشتن بود. در نسخههای طبابت شهره آفاق بود. در پوشش که دیگر أظهر من الشمس بود؛ همه اینها از سرِ پُرشور و بیقرار او حکایت میکرد… با اینکه خانهای شلوغ داشت… اما تنها بود. از بام تا شام در خدمت بیماران بود. اما اینها همه ماجرا نبود.»
این نوشته بخشی از مقدمهای است که مهدی بِهخیال برای یادنامه ایراندخت میرهادی، پزشک و هنرمند با نام «چشمه خروشان» نوشته است. مهدی بِهخیال، نویسنده و از فعالان فرهنگی همدان است و کار انتشار این یادنامه برای زنده نگهداشتن نام ایراندخت میرهادی را نشر ماهریس بر عهده داشته است.
کتاب پس از مقدمه مهدی بهخیال به شرح احوال و خاطرات ایراندخت میرهادی میپردازد. سپس شخصیتهای نظیر توران میرهادی، علی جهانپور، بابک رضاپور جمور، سید علیاکبر خضریحسینی، عیسی ممتاز، رضا کشانی، زهرا کُرد، هوشنگ جمشیدآبادی، محمدحسن شایانی، علیاکبر محمودیوثاق و علی نائینی درباره ایراندخت میرهادی یادداشت نوشتهاند و هر کدام به جنبهای از شخصیت او پرداختهاند. یکی درباره پزشک بودنش نوشته و دیگری تئوری نقاشیهای او را بررسی کرده، دیگری به زندگی هنری و تئاتری او پرداخته است.
بازیگری توانمند در آکادمی بازیگری
ایراندخت میرهادی، شصت و نه سال زندگی کرد، در خانوادهای اهل فضل و دانش زاده شد. نقاشی و موسیقی را آموخت. پس از دیپلم برای فراگیری علم طب به اروپا رفت. اقامت او در اروپا برابر با جنگ جهانی دوم شد. به اتریش رفت و در آنجا با همسر هنرمند و اروپایی خود آشنا شد و ازدواج کرد. در سال ۱۳۲۵ با همسرش به ایران بازگشت، بعدها به همدان رفت. از همسر اروپایی خود جدا شد اما در ازدواج دوم نیز ناکام ماند.
برخی او را زنی عجیب در زمانهای غریب معرفی کردهاند و برخی دیگر بر این باورند که میرهادی روی به مردم و پشت به دنیا داشت و همچنین نامآشنایی بود که علم و هنرش را وقف مردم همدان میکرد. او نویسنده، شاعر، نقاش و پزشک بود. بالرین و بازیگر توانایی بود. پیش از گذراندن دوره پزشکی بنا به گفته خود او بهاجبار و توصیه شوهرش رشته پزشکی را دنبال کرد. او آکادمی بازیگری باله آلمان را طی میکرد. کسانی که اجرای «لونه شغال» را در تهران با بازیگری مهین شهابی دیده بودند، اجرای همین تئاتر را با بازیگری میرهادی دیدند همگی بر این باور بودند که بازی ایراندخت بسیار توانمندتر از بازیگران آن زمان کشور بود و از قدرت بازی او بسیار میتوان گفت.
خاطرههایی از توران برای خواهرش ایراندخت
توران میرهادی، خواهر ایراندخت، که متخصص آموزش و پرورش کودکان در ایران نام گرفته است، درباره طبابت ایراندخت خاطرهای را بازگو میکند که چگونه با شعار مبارزه با مرگ مادرم همه عمر زندگی کرد. او میگوید: «خواهرم پزشک بود. نوع طبابت خاص خودش را داشت. مثل همه دکترها نبود. وقتی از خاطرات کاریاش برای ما میگفت همه متعجب میشدیم. او در همدان زندگی میکرد. مردم همدان برایش احترام خاصی قائل بودند و از آنچه برایشان کرده بود خاطرات بسیار داشتند.
یکبار میگفت زنی را که دچار سکته قلبی شده بود به مطبش آوردند. مطب خواهرم طبقه بالای ساختمان بود. مریض را نمیتوانستند پیش او ببرند. او پایین میآید و فوراً به پرستارش دستور میدهد وسایلی را آماده کند و بعد تا وسایل برسد شروع میکند به مریض سیلی زدن و فریاد میزند تو حق نداری بمیری! فکر کردی اگر بمیری چه بر سر بچههایت میآید؟ بچههایت بی مادر میشوند! نفس مریض میآید و بلافاصله وسایل هم میرسند و مریض را خواهرم به این شکل نجات میدهد! خواهرم میگفت: هیچ کار دیگری نمیتوانستم بکنم. میبایستی گوش این زن را که هنوز کار میکرد و فکرش را به حرکت درمیآوردم؛ برای اینکه اراده کند و زنده شود!
شعار مبارزه با مرگ مادرم کل خانواده پدرم و دوستان مادرم را دربرگرفت. خیلی از بچههای فامیل و دوستان زیر چتر این شعار قرار گرفتند و از مرگ نجات پیدا کردند.»
باید برای ایران کار کنیم
سپس در یادداشتی دیگر به سرودن شعر و نوشتن ایراندخت اشاره میکند و چنین مینویسد: «خواهرم با نوشتن و سرودن شعر در روزهای سخت زندگی در همدان، خود را تسکین داده بود. او قرآن را با خط خوش رونویسی کرده بود. ما هرگز در زمینه هویت ایرانی خودمان متزلزل نشدیم. مادر، از روز نخست مبنا را بر این گذاشت که ما بچههای این سرزمین هستیم و باید برای این سرزمین کار کنیم.
از منظر توران خانم، خواهرش (ایراندخت) یکسره خودش را وقف کار و نجات زندگی مردم کرد. در زمان جنگ جهانی دوم در آلمان تحصیل میکرد و فجایعی که در آنجا دیده بود و روحیهۀ خاص خودش ایجاب میکرد که سخت کار کند. به همین سبب مادر یکییکی فرزندان او را نزد خودش آورد و آنها را همانگونه بزرگ کرد که ما را بزرگ کرده بود.
زن جوانی (ایراندخت) که از اروپا به ایران برگشت، یک زن فرسوده از جنگ بود، یک مادر داغدار بود که فرزند کوچکش را از دست داده بود و یک دانشجوی طب بود که با خودش عهد کرده بود، آنچه از دستش برمیآید برای زنده نگهداشتن انسانها انجام بدهد. او مطلقاً به فکر خودش نبود. تمام ظواهر زندگی در نظرش بیاهمیت جلوه میکرد.»
در یادنامه «چشمه خروشان» یادداشتهای دیگری نیز به چاپ رسیده است که هر یک از زاویهای به بیان خاطرات و بررسی شخصیت ایراندخت میرهادی پرداختهاند.
همه بچههای مامان
در بخش دوم کتاب با نام «همه بچههای مامان» فرزندان ایراندخت یادداشتهایی درباره مادر خود نوشتهاند. شیرین، فهیمه، فرهاد، آذر، فرید و فرزندانش از همسر دوم او به بیان ویژگیهایی از مادر خود پرداختهاند. سپس اشعار ایراندخت میرهادی و مکاتبات وی آمده است. پایانبخش کتاب نیز تصاویری از ایراندخت در حال بازی در تئاتر و عکسهای خانوادگی او آمده است. همچنین نقاشیهایش مطالب پایانی «چشمه خروشان» است.
ایراندخت ساده زیست و سرانجام چراغ زندگی او در ۱۳ شهریور ۱۳۶۸ به خاموشی گرایید و برای همیشه در جایگاه ابدیاش در تاریخ سکنی گزید. نوشتهها و شعرهای بامعنایش که هر کدام حرفهای زیادی دارد در کتابهایی با عنوان دختر فرشباف، گلبرگی بر آب، ترانههای ساده، قصه پسر تیغ، رئیس علی خان، و غول و عروسک به چاپ رسیده است.
تپههای آه
ای کرکسها، ای کرکسهای بیابون
بلند، بلند روی آسمون
شاید که شما بدونین
آخر از اون بالا همه جارو میبینین
اونها گفتند بیا بالا
بیا بالای کوه پیش ما
وقتی که بالا اومدم
تپه، دیدم و تپه دیدم
تپههای سفید و زرد و افسرده
با خاک و گل و گلهای پژمرده
همه رو خودم رویهم و کنار هم چیده بودم
اونها تپههای گریه و آه بودند
کمر کوه خم شد و آشفته شد
از این همه دردِ من، خسته شد
کوه با غم خودش گفتش
بگرد، بیا
هیچ که نیست توی این سرسرا
نه آدمی، نه مهری که تو دنبالش اومدی
برگرد و برو؛ اینجا فقط خورشید میدمه
خورشیدی که همه جارو روشن میکنه
از اون بپرس
∎