سرویس بینالملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: دیوید سالِی، ۵۱ ساله، در لندن بزرگ شده و اکنون با همسرش در وین زندگی میکند. او در سال ۲۰۰۹ به مجارستان، زادگاه پدرش، نقل مکان کرد و در سال ۲۰۱۶ با چهارمین رمان خود، تمام آنچه انسان است، نامزد جایزه بوکر شد. این کتاب مجموعهای از ۹ داستان جداگانه بود که به شیوهای کولاژی در ذهن خواننده گرد هم میآمد (به نقل از London Review of Books). رمان جدیدش، گوشت (Flesh), سرگذشت پرفراز و نشیب یک محکوم سابق مجارستانی را دنبال میکند که پس از خدمت در عراق، زندگی تازهای در بریتانیا آغاز میکند.
چگونه رمان «گوشت» (Flesh) شکل گرفت؟
تصمیم گرفتم کتابی را که در سال ۲۰۱۷ شروع کرده بودم، کنار بگذارم. کار پیش نمیرفت و رها کردنش احساس سبکی به همراه داشت. با این حال، با ناشر قرارداد داشتم و باید اثری ارائه میکردم. هیچیک از وقایع «گوشت» مستقیماً زندگینامهای نیست، اما ریشه در تجربه زیسته من دارد؛ معلق بودن بین دو کشور و عدم احساس تعلق صددرصدی به هیچکدام. دیگر واقعاً خودم را اهل لندن نمیدانم، اما کاملاً هم مجار احساس نمیکنم. حتی طی دهههایی که در لندن زندگی میکردم، صرفاً به واسطه نامم، همیشه نوعی حس بیگانگی داشتم. البته در مجارستان این حس بهمراتب شدیدتر بود. به نوعی «خودی-بیگانه» بودم؛ زیرا با وجود داشتن پیشینه مجاری، تسلط چندانی بر این زبان ندارم. همین منطقه خاکستری برایم جذابیت دارد.
رمان تلویحاً بیان میکند که آشفتگی زندگی شخصیت اصلی با شوک بلوغ آغاز میشود. چرا تصمیم گرفتید این ایده را دراماتیزه کنید؟
هدفم این بود که تا حد امکان صادقانه به تصویر بکشم که بودن در بدن یک انسان در جهان واقعاً چگونه است؛ بدنی با نیازهای خاص خود، چگونگی مدیریت این نیازها، کنار آمدن با آنها، برآورده کردنشان یا ناکامی در این راه، و تجربیاتی که این فرآیند به همراه دارد.
پول در این داستان، و بهطور کلی در آثار شما، نقشی محوری دارد.
پول به جامعه ما ساختاری عمیق میبخشد. این را بهعنوان فردی میگویم که مارکسیست نیستم؛ اما هر کسی میتواند ببیند که پول ابزاری برای توزیع قدرت است. نیاز به پول، تمایل به داشتن پول بیشتر، یا صرفاً ضرورت داشتن پول، در زندگی همه ما نقشی محوری ایفا میکند. اغلب اهمیت پول، مانند اهمیت تجربه فیزیکی، در ادبیات داستانی کمتر از واقعیت زندگی به آن پرداخته میشود.
از نظر فرم و سبک، «گوشت» (Flesh)، به «آشفتگی» (Turbulence - ۲۰۱۸) و «تمام آنچه انسان است» (All That Man Is) شباهت دارد که به نظر میرسد نقطه عطفی نسبت به سه رمان نخست شما محسوب میشود.
در کتابهای پیشینم، هر بار رویکردی کاملاً متفاوت در پیش میگرفتم. با نگاه به گذشته، متوجه میشوم که این ناشی از آن بود که هنوز سبکی را که واقعاً برایم کارآمد باشد، نیافته بودم. اکنون به کتابهایی علاقهمندم که از واحدهای نوشتاری مستقل تشکیل شدهاند، اما این واحدها با یکدیگر در گفتگو هستند و آنچه در فضاهای خالی بین آنها رخ میدهد، بهاندازه خود فصلها اهمیت دارد. شیوهای که خواننده را وامیدارد تا کار تخیل را خود انجام دهد، این حس را القا میکند که گویی با گستره وسیعی از تجربه انسانی مواجه شده، بدون آنکه ناگزیر به خواندن رمانی هزار صفحهای به سبک قرن نوزدهم باشد. فکر نمیکنم کسی بتواند انکار کند که ما در عصر دامنه توجه کوتاه زندگی میکنیم که احتمالاً پدیده مطلوبی نیست، اما باید بیاموزیم به بهترین شکل ممکن با آن کار کنیم.
کجا مینویسید؟
به دلایل خانوادگی، مکرراً به مجارستان سفر میکنم، بنابراین باید عملی فکر کنم؛ اینطور نیست که میز تحریر مقدسی داشته باشم که فقط پشت آن بتوانم بنویسم. یکی از چالشهای همیشگیام، حفظ واقعیت جهان داستانی است تا صرفاً یک قصهپردازی بیروح به نظر نرسد. در آن ساعت اولیه پس از بیداری، پیش از روشن کردن تلفن همراهم، آن دنیا واقعیترین نمود را دارد.
چرا لندن را ترک کردید؟
در واقع نمیدانستم که در حال ترک لندن هستم. قرار بود فقط برای چند ماه و به دلایل شخصی به مجارستان بروم، اما بیش از ده سال آنجا ماندم. یکی از دلایل قطعی ماندنم در مجارستان این بود که میتوانستم با درآمد ناچیز نویسندگیام در آنجا زندگی کنم؛ کاری که در انگلستان عملاً ناممکن بود.
چه چیزی شما را به نویسندگی سوق داد؟
صادقانه بگویم، دقیقاً نمیدانم (با خنده). از کودکی برای سرگرمی مینوشتم؛ در دهه بیست زندگیام مدتی آن را کنار گذاشتم، اما دوباره بازگشتم. چیزی که احتمالاً در حدود دهسالگی مرا جذب کرد، همین «بازی» نوشتن بود؛ یادگیری ترفندهایی که نویسنده برای هدایت ذهن خواننده به کار میبرد. منظورم جنبهای کنترلگرانه یا منفی نیست؛ بلکه معتقدم همیشه این تعامل پنهان میان نویسنده و خواننده در همه متون وجود دارد. در کودکی از مشاهده این تعامل لذت میبردم و فوراً علاقهمند شدم که خودم آن را امتحان کنم.
اثر خاصی از آن دوران به یاد دارید؟
از «هابیت» لذت میبردم، اما «ارباب حلقهها» برایم بسیار خستهکننده بود. به یاد دارم کتابهایی میخواندم که شاید نامتعارف به نظر برسد: در ۱۲ سالگی تمام آثار فردریک فورسایت را خواندم و لذت بردم. احتمالاً بسیار بیشتر از لذتی که اکنون میبردم. با نگاهی به گذشته، جالب است که آثار او واقعاً بر هنر مدیریت انتظارات خواننده استوارند.
برای نوشتن به چیز خاصی نیاز دارید؟
خلوت. بخش دشوار کار، بهخصوص در مراحل اولیه که باید جهانی را از عدم خلق کنی، برایم آسانتر میشود اگر بتوانم به مکانی بروم که واقعاً با کسی تعامل نداشته باشم. البته این خلوت اگر بیش از یک هفته طول بکشد، طاقتفرسا میشود، اما یک هفته انزوا واقعاً مفید است.
گفته میشود در سال ۲۰۱۶ تا یک قدمی کسب جایزه بوکر پیش رفتید. آیا به این فکر میکنید که اگر برنده میشدید، چه اتفاقی میافتاد؟
قطعاً به آن فکر میکنم. صرفاً قرار گرفتن در فهرست نهایی نامزدها، مسیر حرفهای مرا بهکلی تغییر داد – فروش کتابهایم بسیار بیشتر شد – در آن لحظه بسیار ناامید شدم اما شاید اگر برنده میشدم، تنبل میشدم. احساس میکنم مانند فتح قلهای است که پس از آن باید از آن فرود بیایی؛ و از جنبهای ملموستر، احتمالاً فروش کتاب آنقدر بالا میرفت که دیگر نیازی نبود برای چند سال کتاب جدیدی منتشر کنم. در هر صورت، توانستهام خودم را متقاعد کنم که نبردن جایزه، در نهایت به نفعم بوده است!
منبع: گاردین، ۲۲ فوریه ۲۰۲۵
∎