شناسهٔ خبر: 72462442 - سرویس سیاسی
نسخه قابل چاپ منبع: رسا | لینک خبر

در ذهن رزمندگان جنگ تحمیلی چه می‌گذشت؟

«احساس کردم پایم می‌سوزد دقیق که شدم دیدم یک پایم قطع شده و خون به‌شدت به بیرون جریان پیدا کرده است، معذلک من به فکر به دست آوردن مهمات دشمن بودم، سرانجام مهمات دشمن را به دست آوردیم.»

صاحب‌خبر -
روزهای آخر فروردین‌ماه ۱۳۶۰، یعنی حدود شش ماه پس از آغاز رسمی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و در حالی که در تمامی جبهه‌های جنوب و غرب کشورمان جنگ با شدت ادامه داشت، خبرنگار شهری کیهان برای ملاقات با شماری از مجروحین جنگی روانه بیمارستان بانک ملی تهران شد و با چند تن از آنان به گفت‌وگو نشست. رزمندگان مجروح در این گفت‌وگو از چگونگی زخمی شدن‌شان گفتند؛ اما آن‌چه توجه خبرنگار کیهان را بیشتر به خود جلب کرده بود، عجله آنان برای ترخیص از بیمارستان و بازگشت دوباره‌شان به خط مقدم بود. حالا پس از ۳۷ سال از پایان جنگ تحمیلی، دانستن این‌که اسلاف‌مان چگونه می‌اندیشند و تحت چه شرایطی ذره ذره خاک وطن را از تهاجم دشمن حفظ کردند، به نظر خالی از اهمیت نیست.
بخش‌هایی از گزارش یادشده را به نقل از کیهان ۳۰ فروردین ۱۳۶۰ در ادامه می‌خوانید:
 
اینان که در روی تخت بیمارستان‌ها در انتظار سلامت و بازگشت به جبهه لحظه‌شماری می‌کنند، دنیایی حرف برای گفتن دارند... خاطرات مجروحین جنگ متفاوت است اما همگی از بازگشت به میدان جنگ سخن می‌گویند و همگی آرزوی‌شان یکسان است: «دلم می‌خواهد زودتر خوب شه و به جبهه بازگردم»!
۳۴ تن از برادران مجروح جبهه‌های جنگ حق بر علیه باطل که در بیمارستان بانک ملی بستری و تحت مداوا می‌باشند، از شجاعت‌های برادران رزمنده در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل سخن می‌گویند و از استقامت آنان در برابر مزدوران عراقی و بازپس گرفتن مناطق اشغالی.
 
همان‌طور که از من خون می‌رفت گفتم: «فزت برب الکعبه»
علی عطفان‌نژاد از اکیپ بسیج عشایری که در بخش ۵ بیمارستان بانک ملی بستری است در مورد چگونگی زخمی شدنش در جبهه این‌چنین آغاز به سخن می‌کند:
۱۵ فروردین [۱۳۵۹] در جبهه کرخه طبق برنامه قبلی به مواضع عراقی‌ها حمله کردیم. ما یک اکیپ ۴۰ نفره بودیم. غروب که شد حمله متجاوزان عراقی شروع شد و ما به‌ناچار عقب‌نشینی کردیم و شب را همان‌جا ماندیم. در آن قسمتی که ما ماموریت حمله به متجاوزان عراقی را داشتیم شیاری وجود داشت که این شیار به سنگر عراقی‌ها منتهی می‌شد و احتمال داشت که عراقی‌ها آن شیار را مین‌گذاری کنند. برای ممانعت از مین‌گذاری عراقی‌ها من و یکی دیگر از برادران بسیج به این کار مامور شدیم. عازم محل ماموریت شدیم که با ۶ تن از مزدوران عراقی برخورد کردیم و درگیری بین ما ایجاد شد. به سوی آن‌ها آتش گشودیم آن‌ها هم حمله متقابل را شروع کردند که بر اثر این حمله‌ها مورد اصابت گلوله دشمنان واقع شدیم و من نقش زمین شدم. یک ربع گذشت و همان‌طور از من خون می‌رفت تا دوستم به کمکم شتافت و من در همان حال حدیثی را زیر لب زمزمه می‌کردم حدیثی که می‌گوید: «فزت برب الکعبه» (سوگند به خدا که کامیاب شدم) سرانجام پس از درگیری مجدد با متجاوزان عراقی آن‌ها را مجبور به عقب‌نشینی کردیم.
مجروح دیگر ستوان دوم فرزین فرخی که در جبهه کرخه هم‌دوش برادرش علی عطفان‌نژد می‌جنگید و از ناحیه حنجره آسیب دیده است در حالی که به‌سختی سخن می‌گفت، در مورد چگونگی مجروح شدنش می‌گوید:
ما عده زیادی از مزدوران عراقی را اسیر کردیم و عده‌ای دیگر از آن‌ها وقتی با شکست مواجه می‌شدند یارای این را نداشتند که حتی عقب‌نشینی کنند و به ما ملحق می‌شدند... در جبهه، ما وسایل نقلیه و آمبولانس کم داریم به طوری که پس از مجروح شدنم ۶ ساعت به طول انجامید تا به وسیله نقلیه دست یافتیم و به بیمارستان منتقل شدیم.
 
در حالی که یک پایم قطع شده بود به فکر به دست آوردن مهمات دشمن بودم
مجروح دیگر این بیمارستان... صادق بختیاری نام دارد و اهل کرند غرب می‌باشد. می‌گوید: چون کرند غرب بسیج نداشت به خاطر علاقه به بسیج اسلام‌آباد غرب آمدم. ۱۵ اسفند ۵۹ در جبهه در حال آماده‌باش بودیم که به ما اطلاع دادند عراقی‌ها می‌خواهند حمله کنند. تا صبح خبری نشد، سرانجام ما برای انجام یک ماموریت عازم شدیم. ماموریت ما شناسایی مواضع دشمن و به دست آوردن مهمات دشمن بود که در اطراف باقی مانده بود. من جلوتر از همه در حرکت بودم و ۱۲ متر با دیگر برادرانم فاصله داشتم که ناگهان پایم روی مین رفت که پس از انفجار بلافاصله احساس کردم پایم می‌سوزد دقیق که شدم دیدم یک پایم قطع شده و خون به‌شدت به بیرون جریان پیدا کرده است، معذلک من به فکر به دست آوردن مهمات دشمن بودم، سرانجام مهمات دشمن را به دست آوردیم و از آن‌جا مرا به روی برانکاردی قرار دادند و به ایلام بردند. در بیمارستان ایلام یک عمل جراحی انجام دادند و بعد از عمل جراحی مرا به کرمانشاه منتقل و از کرمانشاه به تهران انتقال دادند...
برادر مجروح دیگری که در بیمارستان بانک ملی بستری و تحت مداوا می‌باشد سید مهدی بخارایی نام دارد وی در ۵ کیلومتری سوسنگرد منطقه جلالیه خدمت می‌کرد. این برادر مجروح در مورد چگونگی زخمی شدنش در جبهه با مزدوران دولت بعث عراق اظهار می‌دارد:
روز ۲۸ر۱۰ر۵۹ ماموریت داشتیم که با موشک «تاو» دشمن را بکوبیم. درگیری که پیش می‌آمد من اولین شلیک را کردم و وقتی که می‌خواستم دومین موشک را شلیک کنم، یک توپ دشمن به من اصابت کرد، چون هر شلیک مدت ۱۴ ثانیه طول می‌کشد و با چشم هدایت می‌شود تا به هدف اصابت کند در فاصله شلیک دوم، توپ دشمن به ماشین اصابت کرد و ماشین منفجر شد و من بلافاصله چند متری از محل پرتاب موشک افتادم. راننده خودرو هم که کنار آن قرار گرفته بود بر اثر اصابت توپ یک پایش شکست و دو انگشت یک دست من قطع شد، فکم شکست و سینه و یک چشمم نیز آسیب دید.
 
به داد آوارگان جنگ برسید
مجروح دیگری که از جبهه جنگ و نبرد حق بر باطل سخن می‌گوید علیرضا جان‌جانی نام دارد، وی ۱۹ ساله می‌باشد و از مدیریت مرکز آموزش بسیج عشایری و از فداییان امام می‌باشد. می‌گوید، در جبهه گیلان غرب با مزدوران عراقی می‌جنگید و ماموریت تعلیم افراد برای جبهه جنگ را به عهده داشت. وی چنین آغاز به سخن می‌کند:
ما ۱۵ روزه افراد را آموزش می‌دهیم، در طی هفته اول سلاح سبک و در طی هفته دوم سلاح‌های سنگین را به آنان آموزش می‌دهیم، آن‌گاه افراد را برحسب نیاز به جبهه می‌فرستیم... شب‌هنگام در حین ماموریت بر اثر تاریکی شب و خاموشی، خودرو با سه سرنشین از جاده منحرف و واژگون شد. دو نفر از برادرانم در این تصادف در دم شهید شدند و من نیز از ناحیه دست و پا به‌شدت آسیب دیدم... به داد آوارگان این جنگ تحمیلی برسید و آنان را نوازش کنید. آنان نیز به محبت و عشق هموطنان خود [نیاز] دارند. پیکر خسته این آوارگان را با محبت خود نوازش کنید. مردم باید کمک به این آوارگان را فراموش نکنند.
 
امیدواریم زوتر به جبهه برگردیم
... خبرنگار کیهان در ادامه گزارش خود می‌افزاید: بیمارستان را در حالی ترک کردم که قلبم آکنده از تاثر بود. بی‌اختیار این سوالات به مغزم خطور می‌کرد: آیا ما دین خود را نسبت به انقلاب و جمهوری اسلامی ادا کرده‌ایم؟ آیا با دیدن این همه ایثار و فداکاری باز هم انسان می‌تواند نسبت به وظیفه و رسالت سنگینی که بر دوشت اوست بی‌تفاوت باشد؟ آیا هیات‌هایی که برای میانجیگری به ایران می‌آیند هیچ‌گاه با مجروحین سخن گفته‌اند تا از نظرات و اراده استوار آن‌ها آگاه شوند؟...
این تاثر عمیق را یک نیروی قوی و الهی تسکین می‌داد و قلبم را آرام می‌کرد. نیروی اراده و ایمان رزمندگان ما به ‌قدری قوی بود که ضعف‌های ما را جبران می‌کرد. یکصدا همواره در محیط بیمارستان طنین‌افکن بود: «امیدواریم به‌زودی معالجه شوم و دوباره به جبهه به یاری دوستانم بروم.»...
 
 
در ذهن رزمندگان جنگ تحمیلی چه می‌گذشت؟
روزهای آخر فروردین‌ماه ۱۳۶۰، یعنی حدود شش ماه پس از آغاز رسمی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و در حالی که در تمامی جبهه‌های جنوب و غرب کشورمان جنگ با شدت ادامه داشت، خبرنگار شهری کیهان برای ملاقات با شماری از مجروحین جنگی روانه بیمارستان بانک ملی تهران شد و با چند تن از آنان به گفت‌وگو نشست. رزمندگان مجروح در این گفت‌وگو از چگونگی زخمی شدن‌شان گفتند؛ اما آن‌چه توجه خبرنگار کیهان را بیشتر به خود جلب کرده بود، عجله آنان برای ترخیص از بیمارستان و بازگشت دوباره‌شان به خط مقدم بود. حالا پس از ۳۷ سال از پایان جنگ تحمیلی، دانستن این‌که اسلاف‌مان چگونه می‌اندیشند و تحت چه شرایطی ذره ذره خاک وطن را از تهاجم دشمن حفظ کردند، به نظر خالی از اهمیت نیست.
بخش‌هایی از گزارش یادشده را به نقل از کیهان ۳۰ فروردین ۱۳۶۰ در ادامه می‌خوانید:
 
اینان که در روی تخت بیمارستان‌ها در انتظار سلامت و بازگشت به جبهه لحظه‌شماری می‌کنند، دنیایی حرف برای گفتن دارند... خاطرات مجروحین جنگ متفاوت است اما همگی از بازگشت به میدان جنگ سخن می‌گویند و همگی آرزوی‌شان یکسان است: «دلم می‌خواهد زودتر خوب شه و به جبهه بازگردم»!
۳۴ تن از برادران مجروح جبهه‌های جنگ حق بر علیه باطل که در بیمارستان بانک ملی بستری و تحت مداوا می‌باشند، از شجاعت‌های برادران رزمنده در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل سخن می‌گویند و از استقامت آنان در برابر مزدوران عراقی و بازپس گرفتن مناطق اشغالی.
 
همان‌طور که از من خون می‌رفت گفتم: «فزت برب الکعبه»
علی عطفان‌نژاد از اکیپ بسیج عشایری که در بخش ۵ بیمارستان بانک ملی بستری است در مورد چگونگی زخمی شدنش در جبهه این‌چنین آغاز به سخن می‌کند:
۱۵ فروردین [۱۳۵۹] در جبهه کرخه طبق برنامه قبلی به مواضع عراقی‌ها حمله کردیم. ما یک اکیپ ۴۰ نفره بودیم. غروب که شد حمله متجاوزان عراقی شروع شد و ما به‌ناچار عقب‌نشینی کردیم و شب را همان‌جا ماندیم. در آن قسمتی که ما ماموریت حمله به متجاوزان عراقی را داشتیم شیاری وجود داشت که این شیار به سنگر عراقی‌ها منتهی می‌شد و احتمال داشت که عراقی‌ها آن شیار را مین‌گذاری کنند. برای ممانعت از مین‌گذاری عراقی‌ها من و یکی دیگر از برادران بسیج به این کار مامور شدیم. عازم محل ماموریت شدیم که با ۶ تن از مزدوران عراقی برخورد کردیم و درگیری بین ما ایجاد شد. به سوی آن‌ها آتش گشودیم آن‌ها هم حمله متقابل را شروع کردند که بر اثر این حمله‌ها مورد اصابت گلوله دشمنان واقع شدیم و من نقش زمین شدم. یک ربع گذشت و همان‌طور از من خون می‌رفت تا دوستم به کمکم شتافت و من در همان حال حدیثی را زیر لب زمزمه می‌کردم حدیثی که می‌گوید: «فزت برب الکعبه» (سوگند به خدا که کامیاب شدم) سرانجام پس از درگیری مجدد با متجاوزان عراقی آن‌ها را مجبور به عقب‌نشینی کردیم.
مجروح دیگر ستوان دوم فرزین فرخی که در جبهه کرخه هم‌دوش برادرش علی عطفان‌نژد می‌جنگید و از ناحیه حنجره آسیب دیده است در حالی که به‌سختی سخن می‌گفت، در مورد چگونگی مجروح شدنش می‌گوید:
ما عده زیادی از مزدوران عراقی را اسیر کردیم و عده‌ای دیگر از آن‌ها وقتی با شکست مواجه می‌شدند یارای این را نداشتند که حتی عقب‌نشینی کنند و به ما ملحق می‌شدند... در جبهه، ما وسایل نقلیه و آمبولانس کم داریم به طوری که پس از مجروح شدنم ۶ ساعت به طول انجامید تا به وسیله نقلیه دست یافتیم و به بیمارستان منتقل شدیم.
 
در حالی که یک پایم قطع شده بود به فکر به دست آوردن مهمات دشمن بودم
مجروح دیگر این بیمارستان... صادق بختیاری نام دارد و اهل کرند غرب می‌باشد. می‌گوید: چون کرند غرب بسیج نداشت به خاطر علاقه به بسیج اسلام‌آباد غرب آمدم. ۱۵ اسفند ۵۹ در جبهه در حال آماده‌باش بودیم که به ما اطلاع دادند عراقی‌ها می‌خواهند حمله کنند. تا صبح خبری نشد، سرانجام ما برای انجام یک ماموریت عازم شدیم. ماموریت ما شناسایی مواضع دشمن و به دست آوردن مهمات دشمن بود که در اطراف باقی مانده بود. من جلوتر از همه در حرکت بودم و ۱۲ متر با دیگر برادرانم فاصله داشتم که ناگهان پایم روی مین رفت که پس از انفجار بلافاصله احساس کردم پایم می‌سوزد دقیق که شدم دیدم یک پایم قطع شده و خون به‌شدت به بیرون جریان پیدا کرده است، معذلک من به فکر به دست آوردن مهمات دشمن بودم، سرانجام مهمات دشمن را به دست آوردیم و از آن‌جا مرا به روی برانکاردی قرار دادند و به ایلام بردند. در بیمارستان ایلام یک عمل جراحی انجام دادند و بعد از عمل جراحی مرا به کرمانشاه منتقل و از کرمانشاه به تهران انتقال دادند...
برادر مجروح دیگری که در بیمارستان بانک ملی بستری و تحت مداوا می‌باشد سید مهدی بخارایی نام دارد وی در ۵ کیلومتری سوسنگرد منطقه جلالیه خدمت می‌کرد. این برادر مجروح در مورد چگونگی زخمی شدنش در جبهه با مزدوران دولت بعث عراق اظهار می‌دارد:
روز ۲۸ر۱۰ر۵۹ ماموریت داشتیم که با موشک «تاو» دشمن را بکوبیم. درگیری که پیش می‌آمد من اولین شلیک را کردم و وقتی که می‌خواستم دومین موشک را شلیک کنم، یک توپ دشمن به من اصابت کرد، چون هر شلیک مدت ۱۴ ثانیه طول می‌کشد و با چشم هدایت می‌شود تا به هدف اصابت کند در فاصله شلیک دوم، توپ دشمن به ماشین اصابت کرد و ماشین منفجر شد و من بلافاصله چند متری از محل پرتاب موشک افتادم. راننده خودرو هم که کنار آن قرار گرفته بود بر اثر اصابت توپ یک پایش شکست و دو انگشت یک دست من قطع شد، فکم شکست و سینه و یک چشمم نیز آسیب دید.
 
به داد آوارگان جنگ برسید
مجروح دیگری که از جبهه جنگ و نبرد حق بر باطل سخن می‌گوید علیرضا جان‌جانی نام دارد، وی ۱۹ ساله می‌باشد و از مدیریت مرکز آموزش بسیج عشایری و از فداییان امام می‌باشد. می‌گوید، در جبهه گیلان غرب با مزدوران عراقی می‌جنگید و ماموریت تعلیم افراد برای جبهه جنگ را به عهده داشت. وی چنین آغاز به سخن می‌کند:
ما ۱۵ روزه افراد را آموزش می‌دهیم، در طی هفته اول سلاح سبک و در طی هفته دوم سلاح‌های سنگین را به آنان آموزش می‌دهیم، آن‌گاه افراد را برحسب نیاز به جبهه می‌فرستیم... شب‌هنگام در حین ماموریت بر اثر تاریکی شب و خاموشی، خودرو با سه سرنشین از جاده منحرف و واژگون شد. دو نفر از برادرانم در این تصادف در دم شهید شدند و من نیز از ناحیه دست و پا به‌شدت آسیب دیدم... به داد آوارگان این جنگ تحمیلی برسید و آنان را نوازش کنید. آنان نیز به محبت و عشق هموطنان خود [نیاز] دارند. پیکر خسته این آوارگان را با محبت خود نوازش کنید. مردم باید کمک به این آوارگان را فراموش نکنند.
 
امیدواریم زوتر به جبهه برگردیم
... خبرنگار کیهان در ادامه گزارش خود می‌افزاید: بیمارستان را در حالی ترک کردم که قلبم آکنده از تاثر بود. بی‌اختیار این سوالات به مغزم خطور می‌کرد: آیا ما دین خود را نسبت به انقلاب و جمهوری اسلامی ادا کرده‌ایم؟ آیا با دیدن این همه ایثار و فداکاری باز هم انسان می‌تواند نسبت به وظیفه و رسالت سنگینی که بر دوشت اوست بی‌تفاوت باشد؟ آیا هیات‌هایی که برای میانجیگری به ایران می‌آیند هیچ‌گاه با مجروحین سخن گفته‌اند تا از نظرات و اراده استوار آن‌ها آگاه شوند؟...
این تاثر عمیق را یک نیروی قوی و الهی تسکین می‌داد و قلبم را آرام می‌کرد. نیروی اراده و ایمان رزمندگان ما به ‌قدری قوی بود که ضعف‌های ما را جبران می‌کرد. یکصدا همواره در محیط بیمارستان طنین‌افکن بود: «امیدواریم به‌زودی معالجه شوم و دوباره به جبهه به یاری دوستانم بروم.»...
روزهای
بخش‌هایی از گزارش یادشده را به نقل از کیهان ۳۰ فروردین ۱۳۶۰ در ادامه می‌خوانید:
 
اینان که در روی تخت بیمارستان‌ها در انتظار سلامت و بازگشت به جبهه لحظه‌شماری می‌کنند، دنیایی حرف برای گفتن دارند... خاطرات مجروحین جنگ متفاوت است اما همگی از بازگشت به میدان جنگ سخن می‌گویند و همگی آرزوی‌شان یکسان است: «دلم می‌خواهد زودتر خوب شه و به جبهه بازگردم»!
۳۴ تن از برادران مجروح جبهه‌های جنگ حق بر علیه باطل که در بیمارستان بانک ملی بستری و تحت مداوا می‌باشند، از شجاعت‌های برادران رزمنده در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل سخن می‌گویند و از استقامت آنان در برابر مزدوران عراقی و بازپس گرفتن مناطق اشغالی.
 
همان‌طور که از من خون می‌رفت گفتم: «فزت برب الکعبه»
همان‌طور که از من خون می‌رفت گفتم: «فزت برب الکعبه»
علی عطفان‌نژاد از اکیپ بسیج عشایری که در بخش ۵ بیمارستان بانک ملی بستری است در مورد چگونگی زخمی شدنش در جبهه این‌چنین آغاز به سخن می‌کند:
۱۵ فروردین [۱۳۵۹] در جبهه کرخه طبق برنامه قبلی به مواضع عراقی‌ها حمله کردیم. ما یک اکیپ ۴۰ نفره بودیم. غروب که شد حمله متجاوزان عراقی شروع شد و ما به‌ناچار عقب‌نشینی کردیم و شب را همان‌جا ماندیم. در آن قسمتی که ما ماموریت حمله به متجاوزان عراقی را داشتیم شیاری وجود داشت که این شیار به سنگر عراقی‌ها منتهی می‌شد و احتمال داشت که عراقی‌ها آن شیار را مین‌گذاری کنند. برای ممانعت از مین‌گذاری عراقی‌ها من و یکی دیگر از برادران بسیج به این کار مامور شدیم. عازم محل ماموریت شدیم که با ۶ تن از مزدوران عراقی برخورد کردیم و درگیری بین ما ایجاد شد. به سوی آن‌ها آتش گشودیم آن‌ها هم حمله متقابل را شروع کردند که بر اثر این حمله‌ها مورد اصابت گلوله دشمنان واقع شدیم و من نقش زمین شدم. یک ربع گذشت و همان‌طور از من خون می‌رفت تا دوستم به کمکم شتافت و من در همان حال حدیثی را زیر لب زمزمه می‌کردم حدیثی که می‌گوید: «فزت برب الکعبه» (سوگند به خدا که کامیاب شدم) سرانجام پس از درگیری مجدد با متجاوزان عراقی آن‌ها را مجبور به عقب‌نشینی کردیم.
مجروح دیگر ستوان دوم فرزین فرخی که در جبهه کرخه هم‌دوش برادرش علی عطفان‌نژد می‌جنگید و از ناحیه حنجره آسیب دیده است در حالی که به‌سختی سخن می‌گفت، در مورد چگونگی مجروح شدنش می‌گوید:
ما عده زیادی از مزدوران عراقی را اسیر کردیم و عده‌ای دیگر از آن‌ها وقتی با شکست مواجه می‌شدند یارای این را نداشتند که حتی عقب‌نشینی کنند و به ما ملحق می‌شدند... در جبهه، ما وسایل نقلیه و آمبولانس کم داریم به طوری که پس از مجروح شدنم ۶ ساعت به طول انجامید تا به وسیله نقلیه دست یافتیم و به بیمارستان منتقل شدیم.
 
در حالی که یک پایم قطع شده بود به فکر به دست آوردن مهمات دشمن بودم
در حالی که یک پایم قطع شده بود به فکر به دست آوردن مهمات دشمن بودم
مجروح دیگر این بیمارستان... صادق بختیاری نام دارد و اهل کرند غرب می‌باشد. می‌گوید: چون کرند غرب بسیج نداشت به خاطر علاقه به بسیج اسلام‌آباد غرب آمدم. ۱۵ اسفند ۵۹ در جبهه در حال آماده‌باش بودیم که به ما اطلاع دادند عراقی‌ها می‌خواهند حمله کنند. تا صبح خبری نشد، سرانجام ما برای انجام یک ماموریت عازم شدیم. ماموریت ما شناسایی مواضع دشمن و به دست آوردن مهمات دشمن بود که در اطراف باقی مانده بود. من جلوتر از همه در حرکت بودم و ۱۲ متر با دیگر برادرانم فاصله داشتم که ناگهان پایم روی مین رفت که پس از انفجار بلافاصله احساس کردم پایم می‌سوزد دقیق که شدم دیدم یک پایم قطع شده و خون به‌شدت به بیرون جریان پیدا کرده است، معذلک من به فکر به دست آوردن مهمات دشمن بودم، سرانجام مهمات دشمن را به دست آوردیم و از آن‌جا مرا به روی برانکاردی قرار دادند و به ایلام بردند. در بیمارستان ایلام یک عمل جراحی انجام دادند و بعد از عمل جراحی مرا به کرمانشاه منتقل و از کرمانشاه به تهران انتقال دادند...
برادر مجروح دیگری که در بیمارستان بانک ملی بستری و تحت مداوا می‌باشد سید مهدی بخارایی نام دارد وی در ۵ کیلومتری سوسنگرد منطقه جلالیه خدمت می‌کرد. این برادر مجروح در مورد چگونگی زخمی شدنش در جبهه با مزدوران دولت بعث عراق اظهار می‌دارد:
روز ۲۸ر۱۰ر۵۹ ماموریت داشتیم که با موشک «تاو» دشمن را بکوبیم. درگیری که پیش می‌آمد من اولین شلیک را کردم و وقتی که می‌خواستم دومین موشک را شلیک کنم، یک توپ دشمن به من اصابت کرد، چون هر شلیک مدت ۱۴ ثانیه طول می‌کشد و با چشم هدایت می‌شود تا به هدف اصابت کند در فاصله شلیک دوم، توپ دشمن به ماشین اصابت کرد و ماشین منفجر شد و من بلافاصله چند متری از محل پرتاب موشک افتادم. راننده خودرو هم که کنار آن قرار گرفته بود بر اثر اصابت توپ یک پایش شکست و دو انگشت یک دست من قطع شد، فکم شکست و سینه و یک چشمم نیز آسیب دید.
 
به داد آوارگان جنگ برسید
به داد آوارگان جنگ برسید
مجروح دیگری که از جبهه جنگ و نبرد حق بر باطل سخن می‌گوید علیرضا جان‌جانی نام دارد، وی ۱۹ ساله می‌باشد و از مدیریت مرکز آموزش بسیج عشایری و از فداییان امام می‌باشد. می‌گوید، در جبهه گیلان غرب با مزدوران عراقی می‌جنگید و ماموریت تعلیم افراد برای جبهه جنگ را به عهده داشت. وی چنین آغاز به سخن می‌کند:
ما ۱۵ روزه افراد را آموزش می‌دهیم، در طی هفته اول سلاح سبک و در طی هفته دوم سلاح‌های سنگین را به آنان آموزش می‌دهیم، آن‌گاه افراد را برحسب نیاز به جبهه می‌فرستیم... شب‌هنگام در حین ماموریت بر اثر تاریکی شب و خاموشی، خودرو با سه سرنشین از جاده منحرف و واژگون شد. دو نفر از برادرانم در این تصادف در دم شهید شدند و من نیز از ناحیه دست و پا به‌شدت آسیب دیدم... به داد آوارگان این جنگ تحمیلی برسید و آنان را نوازش کنید. آنان نیز به محبت و عشق هموطنان خود [نیاز] دارند. پیکر خسته این آوارگان را با محبت خود نوازش کنید. مردم باید کمک به این آوارگان را فراموش نکنند.
 
امیدواریم زوتر به جبهه برگردیم
امیدواریم زوتر به جبهه برگردیم
... خبرنگار کیهان در ادامه گزارش خود می‌افزاید: بیمارستان را در حالی ترک کردم که قلبم آکنده از تاثر بود. بی‌اختیار این سوالات به مغزم خطور می‌کرد: آیا ما دین خود را نسبت به انقلاب و جمهوری اسلامی ادا کرده‌ایم؟ آیا با دیدن این همه ایثار و فداکاری باز هم انسان می‌تواند نسبت به وظیفه و رسالت سنگینی که بر دوشت اوست بی‌تفاوت باشد؟ آیا هیات‌هایی که برای میانجیگری به ایران می‌آیند هیچ‌گاه با مجروحین سخن گفته‌اند تا از نظرات و اراده استوار آن‌ها آگاه شوند؟...
این تاثر عمیق را یک نیروی قوی و الهی تسکین می‌داد و قلبم را آرام می‌کرد. نیروی اراده و ایمان رزمندگان ما به ‌قدری قوی بود که ضعف‌های ما را جبران می‌کرد. یکصدا همواره در محیط بیمارستان طنین‌افکن بود: «امیدواریم به‌زودی معالجه شوم و دوباره به جبهه به یاری دوستانم بروم.»...
 
 
در ذهن رزمندگان جنگ تحمیلی چه می‌گذشت؟
در ذهن رزمندگان جنگ تحمیلی چه می‌گذشت؟ در ذهن رزمندگان جنگ تحمیلی چه می‌گذشت؟