به گزارش خبرنگار ایکنا، سلسلهجلسات تدبر در سورههای جزء سیام قرآن که به همت مجمع مدارس دانشجویی قرآن و عترت دانشگاه تهران در کوی دانشگاه تهران برگزار میشود، شب گذشته یکشنبه 31 فروردین با سخنرانی هانی چیتچیان؛ کارشناس قرآنی اختصاص به سوره «علق» داشت که در ادامه به خلاصهای از مباحث طرح شد در این جلسه اشاره خواهد شد؛
خداوند آغاز رسالت پیامبر(ص) را با کلمه «اقرأ» همراه میکند. دعوت پیامبر(ص) و به تبع آن پیروان دین اسلام به اندیشیدن چرا که اقرأ خوانش معمولی یک متن نیست، بلکه در ادبیات عرب از این واژه به منزله خوانشی تعبیر میکنند که انسان را به تفکر و تأمل وامیدارد.
در آغاز این سوره دعوت به خوانشی همراه با تفکر نسبت به نام خدایی میشود که خلق میکند؛ اما چه چیزی را؟ انسان را به عنوان اشرف مخلوقات آن هم از «علق» و معنایی که از آن میشود، خون لختهشده یا به تعبیر دیگر دَلَمه بسته است. ماهیت چنین چیزی بسیار کمارزش است و خداوند میخواهد به این واسطه انسان را به عظمت فرایند آفرینش که از چنین چیز بیارزشی، موجودیتی را میآفریند که سرآمد مخلوقات عالم است، واقف سازد.
به نظر میرسد که فراز آغازین رسالت پیامبر(ص) و اینکه این وجود باعظمت در مسیر دعوت مردم به اسلام خدا مأمور به این امر میشود، میتوانست چیز دیگری باشد و از اساس، پیامبر و مردم را به تفکر وادار نکند و برای آنها با قید این فرض که این دین کامل است و آنها چارهای جز پذیرش آن را ندارند، دعوتش را علنی سازد، اما مشاهده میشود که از همان ابتدا اساس اسلام بر پایه علم و یقین بوده است.
«علق» ریشه واژگانی همچون تعلیق و معلق است و از آن میتوان به چیز آویزان و بلاتکلیف تعبیر کرد. وقتی که گفته میشود خلقت انسان از علق بوده است؛ علاوه بر ماهیت بیارزش و ناچیز خون بسته شدهای که همچون تودهای آرام آرام در فرایندی قرار میگیرد که روح و جان به آن دمیده میشود و نضج پیدا میکند، حیات همین موجودیت نیز وابسته به چیز دیگری است و لذا وقتی از چنین ماده زبون و ناچیزی چنین موجودیتی که فخر کائنات است، رخ مینماید، لذا این امر بر قدرت و عظمت صانع آن بیشتر صحه میگذارد.
اما وقتی انسان دعوت به علم و تعقل میشود، ابزار دیگری که برای او منظور میشود، قلم است؛ معنای متداول قلم چیزی است که با آن مینویسند، اما عرب آنچه که سر و ته آن قطع میشود، قلم مینامد؛ یعنی چیزی که وابستگی آن از پیکره یک کلیتی قطع شده باشد و آن عضو قطع شده حال باید خودش به شکل مستقل ماهیت و موجودیتی پیدا کند. حتماً در زمینه کشاورزی با اصطلاح قلمه زدن آشنا هستید؛ بخشی از ساقه یک گیاه که از کل آن جدا شده یا در خاک جدید کاشته می شود یا به بخشی از گیاه دیگر پیوند میخورد.
این موضوع را شاید بتوان به وابستگی جنین به رحم و تغذیه آن از طریق بند ناف تشبیه کرد که چون به حدی از کمال و رشد میرسد، حال باید وابستگیش قطع شده و خود مستقلاً به حیات و رشدی که برایش منظور شده است، ادامه دهد. در هر صورت خداوند در آغاز دعوت خود به سراغ علم و یقین میرود و به این موضوع که ممکن است در آن شرایط فرهنگی و علمی حجاز آیا زمینهای برای درک این میزان از پدیدههای شگرف آفرینش باشد و یا خیر، توجهی نداشته و انسان را به خویشتن خویش و فطرتی که از ازل همراه او بوده است، متوجه میکند.
شناخت و درک انسان از خداوند بیش از آن که علمی باشد، فطری است و علم ابزاری است که در راه شناخت خدا براساس فطرت؛ حتی اگر انسان منکر خدا باشد در هنگامه بلا و مصایبی که برای او رخ میدهد، فطرتاً خدا را یاد میکند و برای گذران آن رنج و سختیها خدایش را به یاد میآورد.
چنین رجعتی بر پایه فطرت و تمسک به علم برای خداشناسی و درک و معرفت قدرت باعظمت الهی است که انسان سرکش و یاغی را متوقف کرده و او را به آنچه که از آغاز سرشت و ماهیت وجودیش براساس آن پایهریزی شده است، متوجه میسازد.
خداوند در آغاز دعوت به توحید، انسان را به بینشی فطری و عقلانی دعوت میکند که او را به خداشناسی رهنمون سازد.