سرویس بینالملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: اندرو اوهیگان، روزنامهنگار، رماننویس و صاحب کافه ۵۶ ساله، در آیرشر بزرگ شد و حالا ساکن لندن است. آخرین رمان او، «جاده کلدونیان» (Caledonian Road)، با انتشار نسخه شومیزش، مورد توجه قرار گرفته است. این رمان سال گذشته به جمع نامزدهای نهایی جایزه اورول (Orwell Prize) در بخش ادبیات سیاسی راه یافت، شصت شخصیت را در ۶۵۰ صفحه دنبال میکند و به عنوان «رمانی بسیار خواندنی درباره سبک زندگی امروز ما»، و تصویری آشکار از لندن پرشور و چندفرهنگی ستوده شده است. روزنامه استاندارد نیز آن را همچون سریالی تلویزیونیِ آماده پخش توصیف کرده است. در زیر گفتگوی او را با گاردین که در تاریخ ۸ فوریه ۲۰۲۵ منتشر شده است میخوانید:
این رمان چگونه شکل گرفت؟
در حال نگارش چندین گزارش بلند برای نشریهای ادبی بودم؛ از جمله کار با جولین آسانژ و همچنین مصاحبه با فردی که مدعی اختراع بیتکوین بود، و تعامل با افرادی که در فضای مجازی برای خود هویت تازهای میساختند. بسیاری از این تجربهها نهایتاً در قالب شخصیت کمپبل فلین، مردی گرفتار در فساد مدرن لندن، متجلی شد. طی این روند رد پای رابطه اشرافیت بریتانیا با سرمایههای آلوده روسی را یافتم و همین بررسی به شناخت بیشتر باندهای خیابانی، قاچاقچیان انسان، برندهای مد و تاجران خردهفروش انجامید. در ذهنم انرژی رمانتیک و اجتماعی همچون آثار دیکنز و زولا موج میزد. تحقیقاتم بسیار گسترده شد. یک روز در مسابقات چوگان ویندزور، جایی که ملکه نیز حضور داشت، و روز بعد با گروههای موسیقی خیابانی یا در کارخانههای لستر بودم به عمق ارتباطات واقعی پی بردم و خواستم به این شخصیتها جان و عمق درونی بدهم.
آیا هنوز با کسانی که برای تحقیقات خود با آنها صحبت کردید، ارتباط دارید؟
با تعدادی از آنها بله؛ برخی از دنیا رفتهاند، بعضی زندانی شدهاند، تعدادی مهاجرت کردهاند و عدهای دیگر چنان تغییر چهره دادهاند که حتی خودشان را نمیشناسند یا ترجیح دادهاند نشناسند. واقعاً عجیب است که برخی افراد چقدر در نشناختن خودشان مهارت پیدا میکنند. تاکنون حتی یک شکایت هم نداشتهام.
شما و کمپبل نقاط مشترک زیادی دارید…
او بسیاری از ویژگیهایم را دارد که برای ملموس شدن تجربهاش در داستان لازم بود. اما ردپای خودم در شخصیتهای دیگر داستان نیز وجود دارد. بسیاری از روایتهای موفق به یک صدای مرکزی نیاز دارند و مطابقت سالهای زندگی کمپبل با خودم برای من طبیعی بود. با این حال سقوط او به ورطه جنون کاملاً ساخته و پرداخته تخیلم است. در حقیقت این تلفیقی از امور شخصی و ناآشناست که دوستش دارم.
شما در جشنواره کتاب ادینبرو گفتید رمان «ماجرای عجیب دکتر جکیل و آقای هاید» ( Strange Case of Dr Jekyll and Mr Hyde) را تا ۳۵ بار خواندهاید، بله؟
این اثر از رابرت لوئیس استیونسون برایم همواره راهنمای معنوی بوده است. شیوه نگارشش و آنکه چطور دغدغههای شخصی را با مسئله دیگری پیوند میدهد، تحسینبرانگیز است. حتی نقل قول مشهور نویسنده را از نخستین پیشنویسهایم الهام گرفته بودم. کمپبل شخصیتی دوپاره دارد و سایهای از خود گذشتهاش را به دوش میکشد که قابلیت وقوع فاجعه را در او بیدار میکند. شخصاً همیشه درباره گذر زمان و نقطه آغاز زندگی احساس آرامش دارم، اما کمپبل اینگونه نیست. تکرار خواندن اثر استیونسون، به طور غیرمستقیم، حس قوی شر درونی را در کمپبل ایجاد کرد که تضادی آشکار با آرامش بیرونی او پیدا میکند.
با توجه به سابقه روزنامهنگاری، چگونه بین گزارش و رمان یکی را انتخاب میکنید؟
معمولاً همان شروع کار متوجه قالب مناسب روایت میشوم. مثلاً حتی برای لحظهای تصور نکردم ماجرای آسانژ برایم تبدیل به رمان شود؛ قدرت روایتش برای من در یک گزارش تحلیلی بود. بعدها جاناتان فرانزن گفت همین گزارش به او در نوشتن رمان «پاکی» (Purity) کمک کرد که شخصیت محوریاش شباهتهایی با آسانژ دارد. از من پرسید چرا این داستان را خودم رمان نکردم و من صادقانه پاسخ دادم که این مضمون در قالب غیرداستانی زندهتر به نظر میرسید. گاهی همینطور است، گاهی نیست؛ این مهارت با تجربه حاصل میشود. علاقه به نوشتن خوب سبب میشود هرگز به نوشتار و جملهبندی ساده بسنده نکنم، چه در داستان و چه در گزارش. حتی اگر غیرداستانی مینویسم، میخواهم متنم در دادگاه نیز دفاعپذیر باشد، اما در عین حال کیفیت ادبی آن هم حفظ شود.
برای نوشتن به چه چیزهایی نیاز دارید؟
در طول سالها این نیاز تغییر کرده است. تقریباً تمام رمان اولم، «گمشده»، را در رختخواب و در سرمای زمستان و جوانی نوشتم. رمان «پدران ما» را در خانهای در وست کورک شروع کردم. این روزها معمولاً پشت میز کار مینویسم، علاقهمند به چراغهای زیبا و ماشین تحریرهای عتیقهام. دو اتاق کار ویژه، یکی در لندن و یکی در اسکاتلند ساختهام و با وسایلی که به الهام و کارم کمک میکنند، پر کردهام. همچنین به نقاشی و عکاسی علاقه دارم. مدتی پیش یکی از میزهای سیاه اِولین وو به من هدیه داده شد.
این روزها چه میخوانید؟
در حال کار بر داستانی خانوادگی هستم که در اواخر دهه هفتاد میلادی میگذرد و برای همین دوباره به سراغ آثار مورد علاقه گذشته رفتهام. از جمله «چرخش پیچ» اثر هنری جیمز، «جزیره ایستگاه» از شیموس هینی و همچنین آثاری که شکوه دوران کودکی را به تصویر میکشند: «شازده کوچولو»، «تار شارلوت» و «باغ اشعار کودکانه».
آخرین کتابی که به عنوان هدیه دادید چه بود؟
یک نسخه ویژه سالگرد از شاهکار ویلیام گلدینگ، «سالار مگسها» را به دخترم نلی هدیه کردم.
چه شد که پنج سال پیش کافه باز کردید؟
همراه دوستم سم فریرز همیشه آرزوی افتتاح یک کافه عالی را داشتیم. سم نابیناست و مشکلات سلامتی دیگری هم دارد، بنابراین تصمیم گرفتیم کافه را نزدیک محل زندگیمان در پریمرز هیل راهاندازی کنیم تا رفتوآمد برای او آسان باشد. این کافه حالا به پاتوقی برای جامعه محلی تبدیل شده است؛ جایی برای هنرمندان، نویسندگان، جوانان و علاقهمندان به گفتگو. درآمدمان را صرف کارکنان میکنیم، آن را با کتاب و مجله پر کردهایم و هر روز و تمام روز باز است. شاید جانبدارانه به نظر برسد، اما به نظرم بهترین جای شمال لندن برای یک عصر دلپذیر است.
منبع: گاردین، ۸ فوریه ۲۰۲۵
∎