شناسهٔ خبر: 72269782 - سرویس بین‌الملل
نسخه قابل چاپ منبع: ایبنا | لینک خبر

فیلیپ سندز در گفت‌وگو با خوان گابریل واسکس:

قانون شکل دیگری از قصه‌گویی است

فیلیپ سندز که یک وکیل حقوق بین‌الملل است در گفت‌وگو با خوان گابریل واسکس گفت وقتی یک پرونده را در دادگاه مطرح می‌کنی، در حال ساختن یک روایت هستی. شواهد را انتخاب می‌کنی، آن‌ها را به ترتیب خاصی کنار هم می‌چینی، بر برخی جزئیات تأکید می‌کنی و برخی دیگر را کم‌اهمیت جلوه می‌دهی. این کاملاً یک فرایند روایی است.

صاحب‌خبر -

سرویس جهان کتاب خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: قانون و ادبیات چه وجه اشتراکی دارند؟ آیا هر دو نمایانگر تلاش‌های مشابهی برای درک انگیزه‌ها و رفتار انسانی هستند، یا نظام‌هایی اساساً متفاوت به شمار می‌روند؟ فیلیپ سندز، وکیل و نویسنده، در کتاب جدیدش، «خیابان ۳۸ لوندِرِس» (38 Londres Street)، به بازنگری تلاش‌هایی می‌پردازد که از سال ۱۹۹۸ برای استرداد و پیگرد قانونی آگوستو پینوشه، دیکتاتور سابق شیلی آغاز شد؛ پرونده‌ای که او نیز در آن دخیل بود. سندز همچنین رد پای والتر رئوف، افسر سابق اس‌اس را دنبال می‌کند؛ فردی که در کتاب برنده‌ی جایزه‌ی سندز، «خیابان شرق غرب» (East West Street)، نقشی برجسته داشت. رئوف پس از پناهنده شدن به شیلی، بعدها در اقدامات رژیم پینوشه برای بازداشت، شکنجه و قتل مخالفانش نقش داشت.

خوان گابریل واسکس، نویسنده کلمبیایی که تحصیلات حقوقی دارد اما به جای پیگیری مسیر حرفه‌ای حقوق، به روزنامه‌نگاری و داستان‌نویسی روی آورده، در همه آثارش از جمله رمان تحسین‌شده «شکل ویرانه‌ها» (The Shape of the Ruins)، به خشونت سیاسی و میراث آن پرداخته است. این دو دوست در گفت‌وگویی مشترک به کاوش گذشته، محدودیت‌های قانون، و ظرفیت‌های هنر پرداخته‌اند؛ گفتگویی که در تاریخ ۵ آوریل ۲۰۲۵ توسط الکس کلارک، نویسنده روزنامه‌های گاردین و آبزرور، منتشر شده است.

فیلیپ سندز: ما چند سالی است که یکدیگر را می‌شناسیم و تو از معدود افرادی هستی که در هر دو جهانی که من واردشان شده‌ام، حضور داری: جهان قانون و جهان ادبیات. تو به واسطه تحصیلات حقوقی‌ات، دنیای قانون را درک می‌کنی و دنیای ادبیات را همچون یک متخصص می‌شناسی؛ بسیار بهتر از من. اما از سوی دیگر، تو اهل منطقه‌ای هستی که من درباره‌اش می‌نویسم. من برای این کتاب شش یا هفت بار به شیلی سفر کرده‌ام و به زودی دوباره راهی خواهم شد. در این سفرها آگاهم که یک بیگانه‌ام؛ چرا که این یک داستان شیلیایی است و من، مردی بریتانیایی، از طرق مختلف با آن مواجه شده‌ام. اما برای تو، به‌عنوان یک اهل آمریکای لاتین، این ماجرا یک داستان محلی است.

من به‌صورت اتفاقی به نوشتن درباره ریشه‌های حقوق بین‌الملل مدرن رسیدم. ماجرا از دعوتی برای سخنرانی در لویو اوکراین شروع شد؛ شهری که پدربزرگم در آن به دنیا آمده بود. در جریان تحقیق درباره تاریخ حقوقی این شهر، به‌طور تصادفی متوجه شدم که دو شخصیت کلیدی در شکل‌گیری مفاهیم «جنایت علیه بشریت» و «نسل‌کشی» – هرش لاوترپاخت و رافائل لمکین – هر دو در دانشگاه این شهر تحصیل کرده‌اند. همزمان، هانس فرانک، فرماندار نازی لهستان، که بعداً در نورنبرگ محاکمه شد، به این شهر آمده بود. ناگهان حقایق بزرگ و انتزاعی درباره حقوق بین‌الملل، برایم بسیار شخصی و عمیق شد.

کتاب «خیابان شرق غرب» درباره همین تقاطع‌هاست؛ اینکه چگونه وقایع تاریخی بزرگ از دل زندگی‌های فردی و تراژدی‌های شخصی بیرون می‌آیند. بعدتر، کتاب «خط موش» (The Ratline) را نوشتم که ادامه همین مسیر است و فرار یکی از پسران هانس فرانک را دنبال می‌کند. برای من، قانون همیشه با داستان‌های انسانی گره خورده است.

خوان گابریل واسکس: در کلمبیا ما دهه‌ها درگیری مسلحانه و خشونت سیاسی داشته‌ایم. قانون نقش مهمی در تلاش برای رسیدگی به گذشته ایفا کرده است، به‌ویژه از طریق دادگاه‌های ویژه و کمیسیون‌های حقیقت‌یاب. اما قانون محدودیت‌هایی دارد. قانون تنها به‌دنبال حقیقت حقوقی است، حقیقتی که مسئولیت کیفری را تعیین کند. اما اغلب نمی‌تواند به پیچیدگی‌های کامل تجربه انسانی بپردازد، به مناطق خاکستری اخلاقی یا تأثیرات عاطفی و روانی خشونت بر نسل‌ها ورود کند. اینجاست که به نظر من ادبیات، به‌ویژه رمان، وارد صحنه می‌شود. رمان، ساحت حقیقت دیگری را می‌کاود: حقیقت عاطفی و روانشناختی. ادبیات می‌تواند فضایی را بگشاید که قانون یا تاریخ قادر به ورود به آن نیستند. در رمان «نگاه به گذشته» (Retrospective)، تلاش کردم بفهمم چگونه زندگی یک فیلم‌ساز تحت تأثیر سایه خشونت سیاسی‌ای قرار می‌گیرد که نسل پیش از او تجربه کرده است.

فیلیپ سندز: کاملاً با تو موافقم. خودِ عمل حقوقی نیز در اصل نوعی قصه‌گویی است. وقتی یک پرونده را در دادگاه مطرح می‌کنی، چه به‌عنوان دادستان و چه به‌عنوان وکیل مدافع، در حال ساختن یک روایت هستی. شواهد را انتخاب می‌کنی، آن‌ها را به ترتیب خاصی کنار هم می‌چینی، بر برخی جزئیات تأکید می‌کنی و برخی دیگر را کم‌اهمیت جلوه می‌دهی. هدف از این کار، متقاعد کردن قضات یا هیأت منصفه است. این کاملاً یک فرایند روایی است. البته هدف حقوق با ادبیات متفاوت است؛ یکی به‌دنبال عدالت قانونی است و دیگری شاید به‌دنبال درک عمیق‌تر انسانی. با این حال، هر دو از ابزار قصه‌گویی بهره می‌برند. چالش در هر دو حوزه این است که چگونه داستانی بگوییم که هم قانع‌کننده باشد و هم تا حد امکان به حقیقت پیچیده نزدیک شود.

خوان گابریل واسکس: یکی از موضوعاتی که همواره مرا مجذوب کرده این است که وقایع تاریخی بزرگ – جنگ‌ها، دیکتاتوری‌ها، درگیری‌ها – نه‌تنها بر کسانی که آن‌ها را زیسته‌اند تأثیر می‌گذارند، بلکه رد پایشان را بر نسل‌های بعد نیز به جا می‌گذارند. چگونه ترومای تاریخی به ارث می‌رسد؟ چگونه تصمیمات و اعمال والدین بر زندگی فرزندانشان اثر می‌گذارد؟ حتی زمانی‌که آن فرزندان هرگز مستقیماً آن تاریخ را تجربه نکرده باشند. این پرسشی است که در بسیاری از رمان‌هایم، از جمله آثارم درباره پینوشه و تأثیر دستگیری‌اش بر زندگی افراد عادی، مطرح کرده‌ام. قانون می‌تواند مسئولیت فردی را تعیین کند، اما ادبیات می‌تواند به میراث‌های نامرئی و بین‌نسلی بپردازد.

فیلیپ سندز: کاملاً درست گفتی. در کتاب «خط موش» و مستند بر اساس آن، «میراث نازی من» (My Nazi Legacy)، زمان زیادی را با نیکلاس فرانک، پسر هانس فرانک، گذراندم. نیکلاس تمام زندگی‌اش را صرف کنار آمدن با میراثی کرده که پدرش برایش به‌جا گذاشته. او نمی‌تواند از آن فرار کند؛ این یک بار سنگین است که به او به ارث رسیده. تماشای دست و پنجه نرم کردن او با این تاریخ – با این واقعیت که پدرش مسئول مرگ میلیون‌ها نفر بوده – فوق‌العاده آموزنده است. این تجربه نشان می‌دهد که چگونه گذشته هیچ‌گاه واقعاً نمی‌میرد و چگونه می‌تواند زندگی کنونی را، حتی به شکل‌های غیرمنتظره، تحت تأثیر قرار دهد. قانون پدرش را محکوم کرد، اما پسرش بود که باید با عواقب انسانی آن مواجه شود.

خوان گابریل واسکس: دقیقاً، این همان پیچیدگی‌ها، ابهامات، و تأثیرات درونی است که ادبیات داستانی بهترین ابزار برای پرداختن به آن‌هاست. تاریخ‌نگاری بیشتر به حقایق قطعی توجه می‌کند و قانون مسئولیت قانونی را بررسی می‌کند. اما رمان این پرسش را مطرح می‌کند: «زیستن در آن دوران، یا کنار آمدن با میراث آن دوران، چه حسی داشت؟» گاهی، همان‌طور که گابریل گارسیا مارکز نشان داد، داستان‌های تخیلی می‌توانند حس «واقعی‌تر» بودن را نسبت به روایت‌های تاریخی منتقل کنند، زیرا به لایه‌های درونی‌تر تجربه انسانی نفوذ می‌کنند. آن‌ها بخش‌هایی از حقیقت را که در گزارش‌های رسمی جا می‌مانند، آشکار می‌کنند.

فیلیپ سندز: در نهایت، ما به انواع مختلف حقیقت و قصه‌گویی نیاز داریم تا بتوانیم با گذشته‌های دشوار کنار بیاییم. حقیقت حقوقی مهم است، حقیقت تاریخی ضروری است، اما حقیقت شخصی، عاطفی و روانشناختی، چیزی که ادبیات می‌تواند آشکار کند، نیز به همان اندازه حیاتی است. هیچ روایت منفردی نمی‌تواند تمام حقیقت را بیان کند. برای دستیابی به نوعی درک یا حتی آشتی، ما نیازمند گفتگو میان همه این اشکال روایت هستیم: قانون، تاریخ، شهادت، و ادبیات داستانی. این گفتگو نمایانگر همین نیاز است: نیاز به تعامل میان روایت‌ها برای کاوش حقیقت.

منبع: theguardian.Sat 5 Apr 2025

برچسب‌ها: