شناسهٔ خبر: 72216144 - سرویس فرهنگی
نسخه قابل چاپ منبع: ایکنا | لینک خبر

در نشست «معاویه آن‌گونه که بود» بررسی شد

عوامل شکل‌گیری شخصیت معاویه

حجت‌الاسلام محمد مسجدجامعی عقیده دارد؛ در شکل‌گیری شخصیت معاویه سه عامل اصلی «قریشی بودن، اموی بودن و ارتباط با شام‌» به عنوان ظرفیت‌های اصلی نقش مهمی را بازی می‌کنند.

صاحب‌خبر -

شکل‌گیری شخصیت معاویهتاریخ اسلام، عرصه‌ای است که در آن روایت‌های گوناگون و گاه متناقض از شخصیت‌ها و وقایع، نقش مهمی در شکل‌دهی به باورها و تفکرات مختلف را بازی کرده است. از جمله شخصیت‌هایی که همواره محل نزاع و بحث میان مسلمانان بوده، معاویه بن ابی‌سفیان است. خوانش‌های مختلف از شخصیت و عملکرد معاویه، از دیدگاه او به‌عنوان یک سیاستمدار زیرک و صلح‌طلب تا نقدهای جدی بر نقش او در تحریف تاریخ و جعل احادیث، همگی نشان از پیچیدگی این شخصیت تاریخی دارند. در سال‌های اخیر، بازنمایی این شخصیت در آثار نمایشی، مانند سریال‌هایی که به تصویرگری معاویه و امام علی (ع) پرداخته‌اند، موجی از انتقادات و بحث‌های علمی و اجتماعی را برانگیخته است. این بازنمایی‌ها گاه با مستندات تاریخی فاصله داشته و شخصیت‌هایی همچون امام علی (ع) و یاران او را به شکلی غیرواقعی و جانبدارانه تصویر کرده‌اند.

حجت‌الاسلام والمسلمین محمد مسجدجامعی، پژوهشگر دینی و عضو هیئت علمی دانشکده روابط بین‌الملل وزارت خارجه در سلسله گفت‌وگوهایی با عنوان «معاویه آن‌گونه که بود» به بررسی دوگانگی نگاه به شخصیت معاویه می‌پردازد.

مشروح بخش پنجم این گفت‌وگو که به همت پژوهشگران مؤسسه مطالعات راهبردی اسلام معاصر(مرام) و در آستانه شب‌های مبارک قدر انجام و به صورت آنلاین پخش شده است را با هم می‌خوانیم. در این گفت‌وگو  تلاش شده است با تحلیل مستندات تاریخی و ارائه دیدگاه‌های علمی، به بررسی چگونگی شکل‌گیری روایت‌ها و تلقی تاریخی درباره معاویه و عوامل تأثیرگذار در بازتولید این تلقی پرداخته شود.

اشاره: در بخش اول که با عنوان «معاویه آن‌گونه که بود» طی روزهای گذشته از نظرتان گذشت، اشاره شد که در نگاه اهل سنت، صحابه به دلیل همراهی با پیامبر اسلام، قداست خاصی دارند و معاویه نیز از این قاعده مستثنی نیست. با این حال، بررسی تاریخی نشان می‌دهد که تلقی امروزی از معاویه در گذشته وجود نداشته و بیشتر تحت تأثیر تحولات تاریخی و سیاسی پس از قرن سوم هجری شکل گرفته است. بخش دوم با عنوان «علل شکل‌گیری خوانش جدید از معاویه» تقدیم حضورتان شد. بخش سوم با عنوان «خوانش‌های جدید اهل سنت از معاویه تحت تأثیر چه عواملی است» خواندنی شد، بخش چهارم با عنوان «ابوسفیان چگونه «ابوسفیان» شد» از نظر محترمتان گذشت. در ادامه با مشروح بخش پنجم این نشست همراهمان باشید:

در بخش‌های پیشین گفته شد که خوانش‌های اهل سنت از معاویه تحت تأثیر دو عامل عمده شکل گرفته است. نخست، خوانش مذهبی مبتنی بر روایات و مدح‌هایی که در منابع اهل سنت درباره معاویه، بنی‌امیه و ابوسفیان ذکر شده است. این دیدگاه، شخصیت معاویه را با معیارهای دینی ارزیابی کرده و برای او فضائلی قائل می‌شود. عوامل سیاسی - اجتماعی نیز در این خوانش‌ها مؤثر بوده‌اند. در دوره‌های مختلف تاریخی، به ویژه در منطقه شام و در مواجهه با چالش‌های هویتی و سیاسی، معاویه به عنوان نمادی از قدرت و شکوه گذشته مورد توجه قرار گرفته است. سریال‌های تلویزیونی نیز در بازنمایی تصویری مثبت از معاویه و همسو با نیازهای هویتی معاصر نقش دارند. این رویکرد ترکیبی از بازنگری تاریخی و اقتضائات سیاسی - اجتماعی معاصر است.

پرسش _ اگر موافق باشید به معاویه و جایگاه او در مکه و قریش بازگردیم!

معاویه متعلق به قریش است و قریش از اهمیت واقعی برخوردار است؛ نه اهمیتی که به صورت اعتباری یا ساختگی تحمیل شده باشد. با توجه به مجموع شرایطی که وجود داشت، این مجموعه به یک گروه مهم تبدیل شده است. دوم، شاخه بنی‌امیه است که به‌ویژه پس از دوران جناب عبدالمطلب، رشد چشمگیری داشتند. علاوه بر این، این خاندان به شدت پرجمعیت هستند. فرض کنید خود ابوسفیان هشت همسر داشت و بعضی از آنها حتی پانزده یا شانزده همسر داشتند. در نتیجه، تعداد زیادی فرزند دارند. لذا این مجموعه نه تنها پرجمعیت، بلکه بسیار منسجم نیز هستند. انسجام درونی آنها بسیار قوی است. معاویه، همان‌طور که عرض کردم، متعلق به قریش و همچنین به بنی‌امیه است. این زمینه‌ها به‌طور طبیعی برای معاویه فرصت‌هایی ایجاد کرده‌اند. البته کسی توانمندی‌های شخصی او را انکار نمی‌کند، اما بخشی از موفقیتش ناشی از این است که به قریش و بنی‌امیه تعلق دارد. این شرایط برای افرادی مثل طلحه، زبیر یا عبدالرحمن بن عوف وجود نداشت و مختص معاویه بوده است. بنابراین اگر بخواهیم معاویه را تعریف کنیم، باید بگوییم که او علاوه بر توانمندی‌های شخصی و هوش سیاسی، به‌دلیل تعلق به قریش و بنی‌امیه نیز در موقعیت مطلوبی قرار داشته است. به عنوان مثال، طلحه و زبیر و سعد بن ابی‌وقاص همه قریشی هستند، اما در چارچوب بنی‌امیه قرار ندارند. این بسیار مهم است. هیچ‌ یک از آنان خاندانی همچون خاندان بنی‌امیه نداشتند. 

علاوه بر این، بخشی از موفقیت معاویه به دلیل سیاستی است که در قبال شام در پیش گرفته است. البته این موضوع را بعداً به‌طور مفصل بیان خواهم کرد.  

پرسش _ شما به سه عامل اشاره می‌کنید که به‌عنوان ظرفیت‌هایی از محیط و بستری که از آن نشأت گرفته است، به شکل‌گیری شخصیتی چون معاویه کمک کرده‌اند: قریشی بودن، اموی بودن و ارتباط با شام.

دقیقاً و این ویژگی را هیچ‌یک از رقبای او نداشته‌اند. البته توضیحات بیشتر را بعداً خواهم گفت.

پرسش _ مهاجر بودن چطور؟ آیا از برند مهاجر نیز بهره برد؟ یا اینکه مهاجرت بعد از فتح مکه دیگر ارزش محسوب نمی‌شد؟

چرا همچنان عنوان مهاجر وجود داشت؛ مهاجر قبل از فتح مکه و مهاجر بعد از فتح مکه. اگر بخواهم مثالی بزنم، این جریان مهاجرت شبیه زمانی است که در دوران کنستانتین، امپراتور روم، پایتخت از روم به قسطنطنیه (استانبول کنونی) منتقل شد. همه شخصیت‌های طراز اول روم به قسطنطنیه آمدند و به‌طور طبیعی رم اهمیتش را از دست داد و دچار نوعی افول تاریخی شد که داستان مفصلی دارد و دیگر هیچگاه رم اهمیت قبلی خود را به دست نیاورد. به‌طور مشابه، آمدن بزرگانی که در مکه بودند به مدینه، شبیه آمدن افراد از روم به قسطنطنیه است؛ یعنی مرکز قدرت به مدینه منتقل می‌شود. 

پرسش _ آیا می‌توان این موضوع را به‌عنوان نوعی هوشمندی در نظر گرفت که تشخیص دادند مدینه دارد مرکزیت پیدا می‌کند؟

این موضوع خیلی هوشمندی نمی‌خواهد. این به‌طور طبیعی برای کسی که ذهن تجاری و جایگاه اجتماعی دارد، واضح است که مکه دیگر اهمیتش را از دست داده و باید به جای جدید برود. این افراد به مدینه آمدند. در مدینه فعل و انفعالات جدیدی رخ داد. تا قبل از آمدن این گروه  —  یعنی گروهی که بعد از فتح مکه به مدینه آمدند  —  مدینه عملاً تحت کنترل انصار بود. فتح مکه در سال هشتم هجری اتفاق افتاد. در سال ششم هجری، جنگ بنی‌مصطلق رخ داد. در جریان این جنگ، هنگام بازگشت، بین یک مهاجر و یک انصاری بر سر کشیدن آب از چاه، نزاعی پیش آمد. مهاجر، مهاجران را صدا کرد و انصاری، انصاری‌ها را. تنشی ایجاد شد و به پیغمبر (ص) گزارش داده شد. این داستان مفصل است. که در قرآن هم بدان اشاره می‌شود.«لِیُخْرِجَ الْأَعَزَّ مِنْهَا الْأَذَلَّ». که عزیزتر، ذلیل‌تر را بیرون خواهد راند. این سخن عبدالله بن ابی است، رئیس انصار که البته فردی منافق بود. او می‌گوید: «شما اکنون این‌گونه عمل می‌کنید، اما وقتی به مدینه برگردیم، ما عزیزیم که انصار هستیم و قدرت، شوکت، زمین، خانه و وطن ما است و آن اذل که شما مهاجرین هستید، ما شما را بیرون خواهیم کرد». این داستان مفصل است و نمی‌خواهم به خود داستان بپردازم، بلکه می‌خواهم نتیجه بگیرم؛ اینکه در مدینه در سال ششم هجری، هنوز قدرت، عزت، مال و ثروت در دست انصار بود. انصار عزیز بودند و مهاجرین رقمی نبودند. اما پس از فتح مکه، داستان به‌عکس می‌شود. اولاً، تعداد قابل توجهی از قریشی‌ها به مدینه آمدند. نکته مهم این است که همین افرادی که تا دیروز در مقابل پیغمبر (ص) بودند، از این به بعد می‌گویند: «پیغمبر قوم و خویشاوند ماست، پسرعموی ماست، هم‌قبیله‌مان است.» همان مخالفان به خویشاوندی‌شان با پیامبر، فخر می‌کنند. یعنی شرایط کاملاً تغییر می‌کند و این روند ادامه پیدا می‌کند.

پرسش _ یعنی کاملاً سیادت پیامبر (ص) را قبول می‌کنند؟

نه اینکه قبول می‌کنند، بلکه فخر می‌فروشند که پیامبر(ص) از ماست. دوم اینکه مدینه، به‌ویژه بعد از سال هشتم و نهم که «عام الوفود» است، تبدیل به مهم‌ترین مرکز می‌شود. تعداد زیادی از نقاط مختلف، نه تنها حجاز، بلکه از سراسر شبه‌جزیره عربستان، به مدینه می‌آیند و با پیامبر (ص) بیعت می‌کنند و اسلام می‌آورند. یعنی مدینه عملاً به مهم‌ترین مرکز تبدیل می‌شود. متناسب با این، قدرت، نفوذ، ثروت، موقعیت و اهمیت فوق‌العاده‌ای در زمان کوتاهی پیدا می‌کند. این زمان بسیار کوتاه است. در سال پنجم هجری، در جنگ احزاب، آنها آمدند تا خاک مدینه را به توبره بکشند و همه را نابود کنند. یعنی جنگ احزاب، غیر از جنگ بدر و جنگ احد و جنگ‌های دیگر، اصلاً با هدف از بین بردن مدینه بود. اما در طی سه تا پنج سال، مدینه‌ای که می‌خواستند خاکش را توبره کنند، تبدیل به مهم‌ترین مرکز در کل شبه‌جزیره عربستان شد. 

بله، کاملاً سیادت پیامبر را نه تنها قبول دارند، بلکه به این موضوع افتخار می‌کنند و می‌گویند که پیامبر از ماست. نکته دوم اینکه مدینه، به ویژه پس از سال هشتم و نهم هجری که عام‌الوفود نامیده می‌شود، پذیرای تعداد زیادی از نمایندگان مناطق مختلف، نه تنها حجاز بلکه کل شبه‌جزیره عربستان می‌شود که با پیامبر بیعت کرده و اسلام می‌آورند. این امر عملاً مدینه را به مهم‌ترین مرکز تبدیل می‌کند. به موازات این قدرت و نفوذ روزافزون، از نظر ثروت، موقعیت و اهمیت، در یک بازه زمانی کوتاه، تحولات شگرفی رخ می‌دهد.

بنابراین، کسانی که از مکه آمده بودند، ناظر این تحولات بودند. واقعیت این است که آن‌ها افراد بسیار باهوش، عرب‌شناس، موقعیت‌سنج و به طور کلی، افراد خاصی بودند. آن‌ها افراد سطحی و بی‌فکر نبودند و این مسائل را به خوبی درک می‌کردند. در این زمان معاویه حدود بیست و هفت، هشت سال داشت و به همراه خانواده و حتی مادرش، هند، به مدینه آمد. این سفر وسیله‌ای شد تا قبایل، عشایر، افراد و ویژگی‌های آن‌ها را بشناسند، که این شناخت بعدها بسیار تأثیرگذار بود.

برای نمونه، هنگامی که معاویه فرماندهان خود را برای ایجاد ناآرامی در زمان علی بن ابی‌طالب به مرزها می‌فرستاد و از آن‌ها می‌خواست که ناامنی ایجاد کنند، به آن‌ها می‌گفت: «همان‌طور که من می‌گویم عمل کنید، زیرا من همه را می‌شناسم، قبایل را می‌شناسم، افراد را می‌شناسم.» دلیل این شناخت چه بود؟ بخش قابل توجهی از آن به همین ایامی بازمی‌گردد که معاویه با دقت نظاره‌گر اوضاع بود و می‌دید اوضاع چگونه است. 

نکته دومی که در مورد مدینه وجود دارد و با سرعت از آن می‌گذرم، این است که در اواخر زندگی پیامبر، عملاً کسانی بودند که بدون اینکه بخواهم در مورد آن‌ها صحبت کنم، برای دوران پس از پیامبر برنامه‌ریزی می‌کردند. مدینه قبل از جنگ احزاب، مجموعه‌ای بود که همیشه در حال ترس و لرز و فقر و گرسنگی به سر می‌برد. اهمیت چندانی نداشت که رئیس آن کیست که برایش برنامه‌ریزی کنند. اما مدینه در سال نهم، دهم و حتی یازدهم هجری، یک مدینه کاملاً متفاوت بود. دارای جذابیت، قدرت، ثروت و موقعیت بود. لذا در زیر پوست شهر، شبکه‌هایی در حال شکل‌گیری بود. این جریان را ما در مدینه شاهد هستیم. از آنجا که بحث متمرکز بر معاویه است، من از بقیه قسمت‌ها می‌گذرم تا اینکه به رحلت پیامبر می‌رسیم.

در فاصله بین رحلت پیامبر و انتخاب ابوبکر، مسائل زیادی اتفاق می‌افتد که به آن‌ها کاری نداریم، زیرا تمرکز ما بر موضوع معاویه است. هنگامی که ابوبکر به قدرت، یعنی خلافت می‌رسد، با بررسی زندگی او متوجه می‌شویم که فرد آگاهی است. او مانند عقیل، قبایل و عشایر را به خوبی می‌شناخت. به همین دلیل، ابوبکر این موضوع را می‌دانست، که این افراد موضع دارند، بلکه عموماً می‌دانستند، زیرا هنگامی که با ابوبکر بیعت شد، ابوسفیان که به نوعی بزرگ قریشی‌ها بود و در مدینه حضور نداشت، پس از بازگشت پرسید: «چه کار کردید؟» گفتند: «فلانی را انتخاب کردیم.» او گفت: «این فرد از شاخه‌های پایین قریش است، چرا او را انتخاب کردید و چرا علی را انتخاب نکردید؟» و حتی رفت تا با حضرت علی بیعت کند که حضرت نپذیرفت. یعنی به طور خلاصه، ابوبکر موضع اینان را می‌دانست. در نتیجه، هنگامی که جنگ‌های ردّه رخ داد، همان مسئله مدعیان نبوت که اگر فرصت شود کمی توضیح خواهم داد، ابوبکر افرادی از بزرگان قریش و بنی‌امیه را به عنوان فرماندهان لشکرهایی که برای سرکوب این مدعیان نبوت می‌رفتند، انتخاب کرد. بسیاری از آن‌ها، شاید اکثریت قریب به اتفاقشان، قریشی بودند. بله، کاملاً سیادت پیامبر را نه تنها قبول دارند، بلکه به این موضوع افتخار می‌کنند و می‌گویند که پیامبر از ماست. 

پرسش _ لطفا در این مجال توضیحی در مورد جنگ‌های رده بدهید!

پیش از این گفته شد که این شبه‌جزیره وسیع با اینکه همه ریشه عربی دارند، صرفا مسئله‌اش وجود قبایل مختلف مشکلات آنها با هم نیست، بلکه مناطق مختلف نیز دارد. مناطقی مانند یمن و نجد و حجاز که سه منطقه مهم شبه جزیره هستند. حالا بخش‌هایی که مربوط به حیره یا غسانیان است و یا قسمت‌هایی که مربوط به حائل است، به آن وارد نمی‌شوم. حداقل سه منطقه مهم دارد. این سه منطقه مهم با یکدیگر مشکل دارند و همدیگر را نمی‌پذیرند.

در زمان خود پیامبر، آن مدعی نبوتی که در یمن است، مسیلمه خودش برای پیامبر نامه می‌نویسد که همان‌طور که تو پیامبری، من هم پیامبرم، من هم رسول‌الله هستم، حالا به تعبیر خودش. راست قضیه این است که داستان رده یک بخشش دینی است، بخش مهم‌ترش یک نوع رقابت است، رقابت منطقه‌ای است و اینکه نمی‌خواهد سروری قریش و سروری حجاز را بپذیرد. مناطق دیگری هم که هستند البته آن‌ها بعد از رحلت پیامبر اعتراض می‌کنند. ولی در نهایت مسئله اصلی‌شان نپذیرفتن سیادت قریش و مدینه است.

پرسش _ گزارش‌هایی هم وجود دارد که بگویند شما خلیفه نیستید و ما خلافت شما را نپذیرفتیم؟

به طور کلی نسبت به تاریخ اسلام، بخشی‌ از بررسی‌ها مربوط به مدارک و مستندات و یا احادیث و گفته‌ها و نقل‌ها است و یک بخش را هم باید از شواهد و قرائن به دست بیاورید، ولی این شواهد و قرائن باید مفهوم باشد، دقیق باشد؛ یعنی نمی‌توان هر چیزی را به عنوان شاهد آورد. حالا نکته اول این است که نمی‌خواهند سیادت حجاز و قریش را بپذیرند. اما نکته دوم این است که باید اینجا یک مقدار روانشناسی بدوی‌ها را بدانیم. در آن زمان مالیات نبود و مردم باید زکات پرداخت می‌کردند. آن بدوی زیر بار نمی‌رفت و برای مثال می‌گفت: تو کی هستی که من باید به تو پول بدهم؟ به چه مناسبت؟ من نمی‌خواهم بدهم! این عامل دوم. عامل سوم که یک مقدار از این‌ها ضعیف‌تر است، در مجموع این است که این بدوی‌ها حتی در زمان خود پیامبر هم می‌گفتند، من در مقابل کسی نمی‌خواهم سجده کنم، منظورشان خدا بود و این سجده برایشان سنگین بود. در نتیجه ماحصل مجموع اینها این شد که اعتراض داشتند و اعتراضشان هم شدید شد و منجر به یک سری جنگ‌هایی شد.

نکته دیگر در اینجا این است که داستان جنگ‌های رده به نوعی خود مسلمان‌ها، به ویژه قریشی‌ها را تحریک کرده بود. چون پذیرش اسلام، عملاً در آن زمان به معنی پذیرش سروری قریش هم بود. در نتیجه همه قریشی‌ها بدون استثناء، نه به دلیل اعتقادی، بلکه به دلیل اینکه ما رئیس‌ هستیم و این ریاست ما توسط پیامبر تثبیت شده، همه آن‌ها با اهل رده مخالف بودند و چنانکه گفتم عموم فرماندهان نیز قریشی‌اند. هم ابوبکر آن‌ها را انتخاب کرده بود و هم آن‌ها با استقبال کامل به این مأموریت‌ها می‌رفتند.

پرسش _ ابوبکر قصد خاصی داشت از این انتخاب‌های قریشی‌ها و سران قریش؟

اولاً یک امتیازی برای آن‌ها بود. به این معنی که ابوسفیان ساکت شد.

پرسش _ آن‌ها را در حکومت هم به کار گرفت؟

در آن زمان تنها جایی که می‌توانست امتیاز باشد، فرمانده سپاه بود. هنوز استانی وجود نداشت که حاکم بشوند. دوم اینکه خود قریشی‌ها انگیخته شده بودند به این معنی که می‌خواستند این موقعیتی را که پیدا شده، این را تثبیت کنند و اهل رده در مقابلش ایستاده بودند. بنابراین مسئله‌ای چندجانبه بود.

انتهای پیام