بهارِ توبه شکن میرسد چه چاره کنم؟
«حافظ»
ایران بنا به خاصیّتِ اقلیمیِ خود، این موهبت را یافته است که سال نوی خود را با بهار آغاز کند، و ایرانی در هر موقعیّتی، چه در غم و چه در شادی از برگزاری «آیینِ نوروز» باز نمانده، همراه با این امید که سالی بهتر از سالِ پیش در برابر داشته باشد.
بهار فصلِ زایش و رویِش و سرسبزی است. به نظر میرسد که در کمتر زبانی به اندازهی زبان فارسی ستایشِ بهار بر زبان آمده باشد، دیوان حافظ را میتوان یک «بهارنامه» خواند، با این نمونهها:
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی... یا: رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید... یا: مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد... و نظایر آنها.
و سعدی نام کتاب خود را گلستان و بوستان گذارده و از دوست خود دعوت میکند که:
بیا که وقت بهار است تا من و تو به هم
به دیگران نگذاریم باغ و صحرا را.
و فردوسی کشور ایران را به «بهار» تشبیه میکند:
که ایران چو باغی است خرّم بهار
همیشه شکفته گلِ کامگار...
...آنها به جای خود، ولی ما دورانِ خود را چگونه میبینیم؟ ما در یک دورانِ بیقرار زندگی میکنیم، میانِ مای امروز با مردمِ زمانِ سعدی و حافظ یک تفاوت عمده است، مردم آن زمان تنها از محلّهی خود و شهرِ خود خبر داشتند، ولی هر لحظه خبرها از سراسرِ جهان به سوی ما سرازیر میگردند، بدانگونه که هر یک از ما را یک «جهانیاندیش» کردهاند.
در درونِ هر یک از ما یک ولولهی خاموش است. در همین یک سالی که گذشت نگاهی بیفکنیم بر شمال آفریقا، از تونس تا مصر و لیبی. آنگاه بیاییم به سوریه و یمن و از سوی دیگر، از نیویورک تا لندن. میبینیم که یا آشوب است یا آتشِ زیر خاکستر! گویا جهانِ امروز قالبِ او بر او تنگی میکند و در اندیشهی ترکیبِ دیگری است. همهی حرفها در چند کلمه خلاصه میشود: آنچه هست نباید باشد. سرزمینهایی که دنیای «سومی» یا «عقب مانده» یا مؤدّبانهتر «در حال توسعه» خوانده شدهاند، یک حرف بیشتر ندارند، آنها میگویند: ما به تنگ آمدهایم از اینکه بدانیم که حقّی داریم و به آن دسترسی نیابیم. حرف بر سر سه کلمه هست: «حق داشتن، دانستن و نیافتن»، و این ناروایی را از چشم حکومتهای خود میبینند، که چه بسا خود آنان آنها را بر سرِ کار آوردهاند! اکنون این فرمانروایان، صبرِ آنها را لبریز کردهاند. ای کاش تنها سوء اداره بود: همراه با آن فساد مالی است، خروج هنگفت ارز، داد و ستدهای مشکوک، نه تنها خود آنها، بلکه خویشان، نزدیکان، سرسپردهها... کسانی هنوز به یاد دارند که مردمِ سادهدلِ لیبی با چه شوق و ذوقی کودتای قذافی را پذیرا گشتند. گمان کردند که از یک حکومتِ کهنهی ارتجاعی نجات یافتهاند و درها به رویشان باز شده، رهبری دارند که اعتبار به کشورشان بخشیده، وجههی بینالمللی دارد و حتّی بعضی دولتها از او حساب میبرند... کم و بیش همین احساس و امید در تونس با آمدنِ بِنعلی برانگیخته شد. و باز کم و بیش همینگونه در مورد مصر که به آمدنِ حُسنی مبارک منجر گردید؛ یک خلبانِ جوان که از هر جهت نویدبخش مینمود...
_________________________________________________
منبع: کانال دکتر محمّدعلی اسلامی نُدوشن
* (ملاحظه شود که این مقالهی دکتر اسلامی ندوشن حدوداً ۱۳ سال پیش نوشته شده، ولی بیشباهت به وضع کنونی جهان نیست)