به گزارش پایگاه فکر و فرهنگ مبلغ، متن سخنرانی حجت الاسلام والمسلمین خلجی در نهمین جلسه نشست های ماه مبارک رمضان با موضوع «شرح دعای سی و هشتم صحیفه سجادیه» که در دفتر آیت الله العظمی صانعی (ره) برگزار می شود.
بنابر روایت شفقنا، در جلسه اول به شرح زیر است:
«بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصلاۀ و السلام علی سیدنا و نبینا حبیب اله العالمین العبد المؤید ابی القاسم المصطفی محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین و السلام علی بقیۀ الله فی الارضین و علی جمیع الانبیاء و المرسلین.
«وَ کَان مِن دُعَائِهِ(ع) فِی الِاعْتِذَارِ مِنْ تَبِعَاتِ الْعِبَادِ وَ مِنَ التَّقْصِیرِ فِی حُقُوقِهِمْ وِ فِی فِکاِکِ رَقَبَتِهِ مِنَ النَّارِ».
پیرامون دعای سی و هشتم «صحیفه مبارکه سجادیه» مطالبی را عرض میکنم. البته نمیتوان همه دعا را مطرح کرد، لذا گذری بر برخی از فرازهای آن میکنیم.
عنوان دعا معذرت خواهی امام (ع) در پیشگاه خداوند از تبعات و کارهای ناپسندی است که خدای ناکرده از ناحیه او سر زده، یا در حقوق بندگان خدا، دچار تقصیر و کوتاهی شده و در ارتباط با آزادی خودش از آتش دوزخ است.
علّت استغفار پیامبران و اولیاء الهی
در اینجا سؤالی مطرح میشود و آن، اینکه: کسانی که گناه میکنند، اگر طبیعتاً به معنای واقعی کلمه، توبه و استغفار کنند، کاری بسیار پسندیده است و شایسته است که بنده خدا اگر دچار خطا و لغزشی در حقوق الهی و حقوق مردم شد، توبه و استغفار کند و حق مردم را جبران نماید. این امری پسندیده است و خداوند هم توبه کاران را دوست میدارد. اما اگر کسی معتقد باشد که گناهی مرتکب نشده، آیا او هم باید استغفار و توبه کند یا نه؟ در ارتباط با انبیای الهی و ائمه (ع) این سؤال مطرح است و ما معتقدیم آنها گناه نمیکنند و دارای مقام عصمتند، پس این همه استغفار و گریه و زاری شبانه و تضرّع به درگاه خداوند، از چه روی است؟
در یکی از برنامههای سحر تلویزیون، شنیدم آقایی که از دنیا رفته، میگفت مثلاً امیرالمؤمنین(ع) که دعای کمیل را خوانده اند و حضرت در مقام خوف از خداوند بوده، در مقام تعلیم است و میخواسته به بندگان خدا بیاموزد. ولی این سخن قابل هضم نیست؛ چون میخواهد بگوید امام در دل تاریک شب بر میخاسته، گریه و تضرّع مینموده و با خدای خویش راز و نیاز میکرده، اما در واقع، نقش بازی میکرده تا مردم یاد بگیرند چگونه با خدا حرف بزنند. نه، این درست نیست، لذا ناگزیریم که در معنای گناه، قائل به توسع شویم، یعنی گناه، توبه و مجازات، دارای مراتبند. قائل شدن به توسع در معنای گناه، بدین مفهوم است که گناهی که از ما سر میزند و مثلاً نماز نمیخوانیم یا مال مردم را ضایع میکنیم، لب به غیبت میگشاییم و یا تهمت میزنیم، یک نحوه گناه است اما در رابطه با مقام قرب و بُعد الهی، اولیای الهی ممکن است گاهی لغزشهایی داشته باشد و الا آنان دچار معصیت رایجی که ما مرتکب میشویم، نمیگردند، چنانکه گفته میشود «حَسناتُ الأَبْرارِ سَیِّئاتُ الْمُقَرَّبینَ»؛ کارهای نیکی که ابرار میکنند، نسبت به مقربین درگاه الهی، سیئه و گناه است و آنان آن را گناه میشمارند و وقتی که انسان گناه میکند، از خداوند، محجوب و دور میگردد و فاصله میگیرد. به تعبیر امام باقر (ع) گم میشود و وقتی که توبه میکند، گویی که خداوند او را پیدا کرده است، اما انبیاء و اولیاء با اینکه طالب مقام قربند، در اثر برخورد با دیگران و توجه به طبیعت، احساس میکنند از آن مقام قرب، مقداری دور افتادهاند و بین آنان و خدای متعال، حجابی پدید آمده و کدورتی روحی رخ داده است، لذا پیغمبر اکرم(ص) میفرماید: «إنّهُ لَیُرانُ عَلی قَلْبِی وَإنّی أَسْتَغْفِرُ فی کُلِّ یَوم سَبْعینَ مَرَّةً»؛ گاهی کدورتهایی بر قلب من مینشیند، لذا هر روز، هفتاد بار استغفار میکنم. البته احتمالاً این عدد برای بیان کثرت باشد، یعنی من زیاد استغفار میکنم تا آنها جبران شوند و یا میخوانیم که حضرت در مجلسی مینشستند، به هنگام برخاستن از آن، بیست و پنج بار استغفار میکردند.
در اینجا یک نکته هست و آن، اینکه اولیای الهی، انبیاء، ائمه و بندگان خالص خدا در سلوکشان در جا و مقام امن ننشستند. این گونه نیست که خداوند متعال آن مقام رفیعی را که پیغمبر یا ولی دارد، تضمین کرده باشد، بلکه آنان نیز در معرض خطرند، لذا در قرآن میفرماید: (وَ کَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوّاً شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ)؛ برای هر پیغمبری، شیطانی از جنس انسان و جن قرار دادیم و شیطان هر پیامبر متناسب با مقام اوست، و پیغمبر اسلام – که عالیترین مقام را دارد و اشرف ممکنات است و به تعبیر فلاسفه، ممکن اشرف محسوب میشود- شیطانش از همه قویتر است، اما فرمود که من شیطان خود را تسلیم خودم کردم و او گوش به فرمان من است. در داستانی هم که از آن حضرت، نقل شده و مرحوم مجلسی در شرح حال آن حضرت در «بحار» مرقوم داشته، میخوانیم: حضرت شبی در اتاق ام سلمه بود و نیمههای شب برای مناجات بر خاست. همسر آن حضرت وقتی بیدار شد و دید که پیامبر در بسترش نیست، دچار حالتی مثل رقابت زنانگی شد و به دنبال پیامبر گشت، اما دید که حضرت در گوشهای، مشغول مناجات با خداست و چنان تضرّع میکند که گویی گناهی بزرگ مرتکب شده است. به آن حضرت عرض کرد: یا رسول الله، شما کسی هستید که خداوند متعال درباره شما میفرماید: (لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ)؛ پس شما چرا دچار چنین حالتی شدهاید؟ فرمود: برادرم یونس یک لحظه غفلت و بیتوجهی کرد و خداوند آن مشکل را برایش پیش آورد. هیچ کس در این عالم – بهخصوص، کسانی مثل انبیاء و اولیاء که دارای مقامات رفیع معنویاند- در مقامی امن و تضمین شده ننشستهاند؛ لذا توبه آنان نیز با توبه ما فرق میکند. توبه آنان دفع گناه است و توبه ما رفع گناه. در فرق بین رفع و دفع میتوان چنین مثال زد که گاهی فرشها آلوده و کثیف میشوند و بر آنها گرد و خاک مینشیند، لذا آنها را با جارو یا جاروبرقی، نظافت میکنید و گردها را از آن بر میداریم؛ اما گاهی نیز پردهها را به گونهای تنظیم میکنیم که اصلاً گردی به داخل نمیآید و بر فرشها نمینشیند. توبه بزرگان و اولیاء، دفع گناه است نه رفع گناه، و در این جهت با ما فرق دارند. بنابراین اگر در کلمات ائمه و مناجاتهایشان را میبینیم که آنها هم مثل دیگران در حال تضرّع و زاری به پیشگاه خداوندند، باید توجه نماییم که گناه آنان با ما متفاوت است و توبهشان هم در یک مرتبه اعلی، قرار دارد. این از کسی صادر میشود که در مقام (دَنَا فَتَدَلَّی) است.
به ذهنم آمده که آیه و مقام (دَنَا فَتَدَلَّی) مربوط به جبرئیل است نه رسول اکرم. پیامبر اکرم (ص) جبرئیل را در افق اعلی، رؤیت کرد و او آنقدر به پیامبر، نزدیک شد که (ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی). برادران عزیز اهل فضل، در آیات شریفه سوره نجم، دقّت کنند که احتمالاً عرض من چندان بیربط نباشد.
پس آنان هم دشمنانی دارند و شیطانشان بسیار قوی است، در مبارزه با او تلاش میکنند و مقام تضمین شدهای هم ندارند، لذا امام از خدا معذرت میخواهد.
جنبه تعلیمی ادعیه
این نکته هم گفتنی است که دعاهای ائمه، تنها دعا نیستند، بلکه تعلیم هم هستند. مثلاً دعای «ابوحمزه» که در شبهای ماه رمضان خوانده میشود، صرفاً دعا نیست، بلکه مطالب علمی هم در خود دارد و به خصوص به انسان میآموزند که چگونه با خدا حرف بزند. ابن جوزی میگوید: اگر علی بن ابی طالب(ع) نبود، معارف قرآن تبیین نمیشد و اگر علی بن الحسین، زین العابدین(ع) نبود، کسی نمیدانست چگونه با خدا سخن بگوید. او با خدا سخن گفتن را به ما آموخته است.
تفاوت «عتق» و «فکّ»
پیرامون دعا و تضرّع حضرت برای آزادی خود و «فکاک رقبته» نیز این توضیح را باید داد که «فک» و «عتق» با هم فرق دارند، لذا در فقه، «کتاب العتق» داریم اما «کتاب الفک» نداریم، اما در قرآن، هم واژه «عتق» به کار رفته و هم «فک». تفاوت این دو در این است که در عتق، فرد، خودش بندهای را به شکل مکاتب یا اشکال دیگری که گفته شده، آزاد میکند، ولی در فک، ممکن است کسی نتواند یک بنده را به تنهایی آزاد کند، لذا از دیگری هم کمک میگیرد، مثلاً چند نفر با هم یک بنده را میخرند و آزاد میکنند و در اینجا از آن به «فک» تعبیر میشود و (فَکُ رَقَبَةٍ) در قرآن هم به نظر برخی، ناظر به این تفاوت است.
اوصاف پرهیزکاران
امروز به عنوان مقدمه بحث، عبارتهایی را از امیرالمؤمنین(ع) در ارتباط با فک رقبه میخوانم. یکی از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) شخصی به نام «همام» است که گویا از خصیصین آن حضرت نیز بوده. این بزرگوار از حضرت میخواهد که اوصاف پارسایان و پرهیزکاران را برایش بر شمارد، ولی امام(ع) به او میفرماید: «إتَّقِ اَللَّهَ وَ أَحْسِنْ»؛ تقوای الهی داشته باش و کار نیک انجام ده. تعبیر روایت، چنین است: «فَتَثَاقَلَ»؛ حضرت درنگی کرد و قصد نداشت پاسخ او را بدهد، ولی او اصرار میکرد و حضرت نیز شروع به بیان اوصاف پرهیزکاران کرد. این اوصاف در خطبه ۱۹۳ «نهج البلاغه صبحی صالح» ذکر شده است.
مواجهه پرهیزکاران با قرآن
حضرت پس از اصرار همام فرمود: پرهیزکاران شبی دارند و روزی «أَمَّا اَللَّیْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِینَ لِأَجْزَاءِ اَلْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهُ تَرْتِیلاً»؛ اما وقتی شب فرا میرسد، بر پا میخیزند و اجزاء قرآن را به گونه ترتیل، تلاوت میکنند. ما سعی میکنیم که حداقل در ماه رمضان، یکبار ختم قرآن کنیم و برخی هم میگویند که ما در طول این ماه، چهار یا پنج بار، قرآن را ختم کردهایم. من از پدرم پرسیدم: چرا شما در ماه، چهار بار قرآن میخوانید؟ میگفت: یک بار برای پدرم، یک بار برای مادرم، یک بار برای داییام که وقتی در کودکی، پدرم را از دست داده بودم، در حق من پدری کرد؛ و یک بار هم برای امواتی که وارث ندارند یا وارثان شان ادب ندارند و امواتشان را فراموش میکنند. اما امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: متقین قرآن را با ترتیل؛ یعنی با درنگ، دقت و تأمل میخوانند: «یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ»؛ در روایت هم وارد شده که قرآن با حزن، نازل شده، لذا شما هم آن را محزون بخوانید، یعنی وقتی قرآن را تلاوت میکنید، با حزن و اندوه بخوانید تا اثرش در قلب شما بیشتر باشد «وَ یَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ»؛ به وسیله قرآن، دردهایشان را درمان میکنند، یعنی کسانی که به حضور قرآن میروند و انسانهای باتقوا، پارسا و پرهیزگار، دردمندانه به حضور آن میروند و از آن، درمان درد خود را میخواهند. البته این دردها، دردهای جسمانی نیست، بلکه دردهای معنوی است. ما دو گونه درد داریم، یک درد فکری و یک درد روحی. درد فکری مانند مسائل و مشکلات علمی است که انسان با دقت در قرآن، آنها را از قرآن میطلبد. گاهی نیز انسان دچار بیماریهایی مثل حسد، غیبت، تهمت و دیگر رذائل اخلاقی است که همه، دردند و بندهایی به شمار میروند که به گردن او بسته شدهاند و با تلاوت قرآن میخواهد آن دردها را زایل و آن بندها را بگشاید.
وقتی که متولد میشویم و به این دنیا میآییم، گویا به متن جهنم، پا گذاشتهایم و باید خود را از اینجا نجات دهیم. ما در حصار گناهان خویشیم و باید سعی کنیم این بندها را به وسیله قرآن کریم، باز کنیم و خود را آزاد سازیم، لذا حضرت میفرماید: «یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ یَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ».
این خطبه، چقدر زیبا و واقعاً خواندنی است! ابن ابی الحدید قسم جلاله میخورد و میگوید در طول پنجاه سالی که با این کتاب شریف، سروکار دارم، خطبهای را که حضرت به مناسبت «الهاکم التکاثر» فرموده، بیش از هزار بار تلاوت کردهام و هر بار که تلاوت میکردم، اثر خود را میگذاشت. اما متأسفانه جامعه ما جامعه «نهج البلاغه» و «صحیفه» نیست، جامعه قرآنی نیست و ما در عین اینکه شعار قرآن میدهیم، جامعهای قرآنی نداریم. یکی از بزرگان، به زیبایی گفته بود که «ما هیأتی هستیم اما حسینی نیستیم، درحالی که هیأتی بودن با حسینی بودن، تفاوت بسیار دارد.
حضرت در فرازی از خطبه میفرماید: «إِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً»؛ وقتی به آیاتی میرسند که در آنها تشویق است و خداوند متعال بندهاش را تشویق میکند، به خاطر طمع و ولعی که دارند، در آن توقف و دقت میکنند تا مفهوم آیه را دریافت و با روح آن، ارتباط پیدا کنند و آن را در وجودشان بنشانند «وَ تَطَلَّعَتْ أَنْفُسُهُمْ إِلَیْهَا شَوْقاً»؛ گویی که حقیقتی که آیه کریمه بیان میکند، مانند یک تابلوی ترسیمشده در برابر دیدگان اوست «فَظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْیُنِهِمْ».
«إِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَخْوِیفٌ»؛ وقتی به آیهای میرسند که محتوی آن تهدید است و خداوند متعال با آن، بندگانش را ترسانیده و انذار کرده «أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعِ قُلُوبِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ»، «اصغاء» با «سماع» و شنیدن، تفاوت دارد. وقتی راه میروید و صدای کسی که آواز میخواند یا صدای رادیو به گوشتان میخورد. این وضعیت «سماع» نام دارد اما وقتی که با گوش دل میشنوید و به سخن، دل میدهید، «اصغاء» است و در روایت هم آمده است: «مَنْ أَصْغَی إِلَی نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ»؛ یعنی کسی که با گوش دل به حرفهای گوینده، گوش فرا میدهد، بنده او میشود. حضرت امیر میفرماید: پارسایان وقتی به آیهای میرسند که خدا در آن، انذار داده، با گوش دلشان به آن، گوش میدهند «وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَهَا جَهَنَّمَ وَ وَ شَهِیقَهَا فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ»؛ «ظن» در اینجا به معنای گمان نیست، بلکه به معنای علم به کار رفته و در قرآن هم گاهی این کلمه به جای علم، استفاده شده است، مانند آیه (یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاَقُو رَبِّهِمْ) که در ویژگی مؤمنان میفرماید آنان یقین دارند که با پروردگارشان ملاقات خواهند کرد. حضرت امیر(ع) میفرماید: با شنیدن آیات حاوی تخویف و انذار میبینند که گویی شعلههای آتش جهنم در بیخ گوش آنان است «فَهُمْ حَانُونَ عَلَی أَوْسَاطِهِمْ»؛ به حالت انحناء در میآیند و حالت نماز به خود میگیرند «مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ»؛ سپس به حال سجده در میآیند و با خدای خود، راز و نیاز میکنند «وَ أَکُفِّهِمْ وَ رُکَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ»؛ چرا این کار را میکنند و نیمهشب، بیدار میشوند و قرآن را با دقت، تلاوت میکنند، به آیات تشویقش یک نحوه نگاه دارند و به آیات تخویفش به شکلی دیگر مینگرند؟ بدین علت که مؤمن در حالت خوف و رجاست، هم میترسد و خوف دارد ولی نه ترس به معنای جبن بلکه ترس همراه با ادب. هم از مقام پروردگار، خوف دارد و هم به او امید بسته که با فضل خویش با او برخورد کند. چرا چنین میکنند؟ «یطْلُبُونَ إِلَی اللَّهِ تَعَالَی فِی فَکَاکِ رِقَابِهِمْ»؛ اینان آزادی خود را از آتش دوزخ بجویند و خود را از گناه آزاد سازند. این کلمات واقعاً از کلماتی است که کمتر به آنها توجه میکنیم.
ویژگی پرهیزکاران در روز
حضرت در ادامه میفرماید این، وصف شب آنان است «وَ أَمَّا النَّهَارَ فَحُلَمَاءُ عُلَمَاءُ أَبْرَارٌ أَتْقِیَاءُ»؛ اما در روز، دانشمندان، دانایان، افرادی فهیم، حلیم و بردبارند، نیکوکار و پرواپیشهاند «قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْیَ الْقِدَاحِ»؛ خوف از خدا آنها را همانند چوبی تراشیده ساخته است، یعنی گوشت بدنشان ریخته شده. حضرت در علت این حالت میفرماید: «یَنظُرُ إِلَیهِمُ النّاظِرُ فَیَحسَبُهُم مَرضَی وَ مَا بِالقَومِ مِن مَرَضٍ»؛ هرکس به آنان مینگرد، با خود میگوید اینان بیمارند، اما دچار بیماری نیستند «وَ یَقُولُ لَقَد خُولِطُوا»؛ کسی که با دیدنشان میگوید اینها بیمارند، میگویند: اینها مشاعرشان را از دست دادهاند «وَ لَقَد خَالَطَهُم أَمرٌ عَظِیمٌ:»؛ آری، آنها حواس خود را از کف دادهاند اما امر عظیم معاد، حسابرسی خداوند و خود خداوند، حواسشان را از آنها گرفته، چون حتی میاندیشند که آیا واقعاً خدا را خالصانه عبادت میکنند و در فردای قیامت، در شمار سیاهکاران، محشور نمیشوند؟ امر عظیمی، فکر آنان را به خود، مشغول داشته است. پیامبر اکرم(ص) با همه عظمتش میگوید: خدایا! مبادا آنچه که به من دادهای، از من پس بگیری! در پایان زیارتنامه حضرت معصومه(س) نیز میگوییم: «أللّهُمَّ انّی اسْئَلُکَ أَنْ تَخْتِمَ لی بِالسَّعادَةِ، فَلا تَسْلُبْ مِنّی ما أَنَا فیهِ»، که یک جمله بسیار جالب است. میگوییم: خدایا! عاقبت مرا به خیر کن، عاقبتی که همه انبیاء همه نگران آن بودند. حضرت یوسف(ع) به درگاه خدا عرضه میدارد: خدایا! ملک، محبت در دلها و این همه حشمت و شکوه به من دادی، اما (تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ)؛ مرا مسلمان بمیران و به نیکوکاران، ملحق کن. خود امیرالمؤمنین(ع) هم در جمعه آخر ماه شعبان که پیامبر(ص) در فضیلت ماه شعبان، سخن میگفت، بر خاست و از پیامبر سؤال کرد که چه عبادتی در این ماه، از همه عبادتها برتر و بالاتر است؟ پیامبر فرمود: «الوروع عن محارم الله»؛ اجتناب از گناه و آنچه که خدا ممنوع کرده است. وقتی هم که پیامبر فرمود: شما را در همین ماه رمضان به شهادت میرسانند، حضرت امیر نگفت که آیا میشود به شکلی، خود را نجات بدهم، بلکه فرمود: «فی سَلامةٍ مِن دینی؟»؛ آیا وقتی شمشیر بر فرق من فرود میآید، مسلمانم؟ مسلمانی که مدّ نظر علی(ع) است، غیر از مسلمانی است که «لا اله الا الله و محمد رسول الله» میگوید. او ظاهراً مسلمان است و با مسلمانی ابراهیم(ع) تفاوت دارد که خدا دربارهاش میفرماید: (إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ) و در مقام تسلیم، حتی حاضر میشود عزیزترین کس خود را هم قربانی کند.
درباره حضرت حمزه سیدالشهداء(ع)
آنچه گفتم، به عنوان مقدمه برای دعایی است که ان شاءالله برخی از فرازهایش را توضیح خواهم داد. اجازه دهید یک مطلب را بگویم. زمانی با یکی از دوستانمان به مسکو رفتیم که شیعیان آنجا در یک غذاخوری برای روز شهادت حضرت حمزه سیدالشهداء، مجلس گرفته بودند. دوست ما صحبت کرد و بعد، از من خواسته شد سخنی بگویم، اما من فکر کردم که در این روز، چه ذکر مصیبتی کنم که مناسب باشد. به ذهنم آمد که چند نفرند که پیغمبر اسلام را در حالت تنهایی و غربت، به آغوش گرفتند و آنان بسیار ممتازند؛ این بزرگان عبارتند از: حضرت عبدالمطلب، حضرت ابوطالب، فاطمه بنت اسد، مادر امیرالمؤمنین(س)، و حمزه (ع) حلمیه سعدیه در زمانی که هیچیک از زنان، حاضر نبودند طبق رسم عشایر، آن حضرت را برای شیر دادن ببرند، چون خانوادهاش پول کافی برای این کار نداشتند، اما حلیمه سعدیه آماده شد این فرزند عزیز عالم اسلام را حدود پنج یا شش سال در دامان خودش پرورش دهد. ایشان زنی شایسته است و خداوند چه توفیقی به او بخشیده که باید شیره جانش نصیب شخصیتی شود که به تعبیر فلاسفه، «صادر اول» است؛ به تعبیر خود پیامبر(ص) «اول ما خلق الله» و به فرمایش دعای شریف، «تجلی اعظم» است. عزیزترین خلق خداوند را در دامان خودش تربیت کرده و شیر داده است. این زن، بسیار بافضیلت است. دیگری هم حضرت خدیجه کبری(س) است که دیروز، روز رحلت ایشان بود. این بزرگان را هیچ گاه، فراموش نکنید. من همیشه برای ایشان صلوات میفرستم و شما هم سعی کنید که این کار را انجام دهید. از ایشان یاد کنید و برایشان صلوات و درود بفرستید و از آنان یاد کنید، چون خدمات بسیاری به انسانیت کردهاند. پیامبر اکرم(ص) را در زمانی که کسی او را تحویل نمیگرفت، پذیرفتند و این ها با مسلمانانی که بعد از فتح، اسلام آوردند، تفاوت بسیاری دارند. فضیلت مسلمانان قبل از فتح، بالاتر از دیگران است، اگرچه دیگران هم (کُلاًّ وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَی) اما با هم تفاوت بسیار دارند.
خدایا! به حرمت و عظمت این شخصیتهای بزرگ، عاقبت ما را ختم بخیر بگردان.
پروردگارا! گذشتگان ما، علمای گذشته اسلام و کسانی را که به معارف اسلامی و علوم اسلامی، خدمت کردند و دستشان از این جهان، کوتاه شده، بر سر سفره کرامت خود بنشان.
پروردگارا! علمای بزرگوارمان، حضرت آیت الله العظمی صانعی که این مجلس به خوبی، به یادگار آن بزرگوار است و آقازادهشان هم این مجلس را همیشه به خوبی، اداره میکنند، با اولیائش محشور بفرما. پروردگارا! پدرانمان، مادرانمان، گذشتگانمان، ذوی حقوقمان، همه را غریق رحمت بفرما.
خدایا! لحظه مرگ ما را لحظه رضامندی خود و اولیاء خودت، و سلامت دین و ایمانمان قرار ده.
والسلام علیکم و رحمۀ الله و برکاته.