سرویس ادبیات خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) -نرگس دوست: سامان اصفهانی از چهرههای شناخته شده شعر امروز ایران است که حدود ربعِ قرن، هم نفس در فضای حرفهای شعر زیسته است و او را بیشتر با شعرهای آزاد و فرانیمایی میشناسیم. دفترهای «مادرزادی شده ام»، چاپ اول ۱۳۸۷، «شدت بنفش تو» چاپ اول ۱۳۹۳ و … از مجموعه شعرهای او هستند که در طول این سالها به بازنشر رسیدهاند. اما فعالیت ادبی او فقط به سرایش شعر محدود نمیشود. سویه دیگر کار او مربوط به پژوهش در شعر معاصر و ادبیات کلاسیک ایران، به ویژه شاهنامه فردوسی بوده است که کتابهای «سخنی از سیمرغ» چاپ اول ۱۳۹۰، «شاهنامه به زبان ساده برای جوانان»، چاپ اول ۱۳۹۷ و «نارت نامه» چاپ اول ۱۳۹۸ آثاری از دست هستند؛ همچنین در جایگاه روزنامهنگار، تاکنون بیش از ۱۵۰ مطلب در قالب گفتوگو، مقاله، یادداشت از ۱۳۸۱ تا کنون از وی در مطبوعات منتشر شده است. آنچه میخوانید، گفت و شنودی به بهانه بازنشر مجموعه شعر «شدت بنفش تو» با این شاعر و پژوهشگر است که در محل خبرگزاری ایبنا انجام گرفته است.
سرایشِ شعر برای هر سراینده ای یک مفهوم یا ضرورتی دارد. برای شما شاعری پاسخ به چه ضرورتی در زیستتان بوده است؟
از آنجا که هیچ پدیداری تک عاملی نیست، برای من هم پرداختن به شعر و شاعری علتهای مختلفی داشته است. بی تردید برای هر شاعر جدی، نخست، بایسته است که شاعری علتی فلسفی داشته باشد. برای من هم علتی هستی گرایانه داشته است. شعر برای من بازتاب بخشی از منطق وجودیام بوده و هست. من در جایگاه انسانی آزاد، ملزم هستم که خودم، خودم را تعریف کنم. یکی از امکانات تعریف من، متن است. شعر هم یکی از گونههای متن است که به تعبیر هایدگر، بازترین فضای ممکن را برای نشان دادن «دازاین» در اختیار انسان قرار می دهد؛ از این رو که می خواهم بازتاب تجربه برآمده از آن زیست آزاد باشم، شعر برای من بهترین امکان بروز این آزادی است. پس انتخاب من شاعر بودن است. گذشته از این، به نظرم شعر فضای خوبی برای نشان دادن شناخت شهودی من از خودم یا پیرامونم است. پس اینجا هم پای درک شهودی به میان میآید. همانطور که میدانیم شهود، شناختی بیواسطه است که ربط مستقیم با ناخوداگاه دارد و مراقبه با واژهها این ظرفیت را پدید میآورد که شناخت من از خودم یا پیرامونم را با ابعاد وسیعتری نشان بدهد. در سرایش شعر همیشه این را مدنظر داشتهام که واژهها به بیخودی برسند تا آن اندازه که مخاطب محو متن بشود و اینجا هم خوب است که اشارهای کنم به تلاشی که برای تئوریزه کردن درک شهودی از شعر داشتهام؛ در پیشانی مجموعه «شدت بنفش تو» یادداشتی نوشتهام که پارهای از آن را با نقل مستقیم میآورم: «شعر ماندگار، شعری است که از فرط سختهگی به هیکلِ جادو برسد. هیکل جادو، شاید، آن پریِ پلنگینهپوشی باشد که نقطههای رازِ تنش همان واژههای بازِ هر شعر است. واژههایی که تلألو جادو میپراکنند.»
پیرامون پرسشی که طرح کردید، علت های دیگری هم هست که می توانم به آنها هم اشاره کنم ولی چون نمی خواهم که این پاسخ بیش از این طولانی شود، به ذکر همین دو مورد بسنده می کنم.
اشاره به مجموعه ی شعر «شدت بنفش تو» کردید که به تازگی هم با شکل و شمایل متفاوتی باز نشر شده است. کمی برایمان از این مجموعه بگویید؟
این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۹۳ منتشر شده بود که به دلایلی با شتابزدگی همراه بود و برای من راضی کننده نبود. به همین علت تصمیم گرفتم که با اضافات و اصلاحاتی دوباره منتشرش کنم. حدود هفت شعر از همان سالها به این مجموعه اضافه شده است به پیوست سه نقدی که دوستان شاعر (محمد آشور و سریا داوودی حموله و میترا سرانی اصل) زحمت کشیده و بر مجموعه نوشته بودند که به نظرم به فهم اشعار کمک بیشتری می کند. مجموعه را به دو بخش تقسیم کردم که هر کدام تمهای مشترکی را در بردارند. ضمن اینکه یکی از دیگر از رفقای نویسنده هم به نام حسین بختیاری، طرح جلد جذابی هم برای کتاب آماده کرد و سبب شد که حالا از کتاب راضی باشم.
در بررسی دفاتر شعرهای شما مشخصههای ویژهای می توان یافت که یکی از آنها کاربرد رنگ بنفش است. تا آنجایی که حتی در نام این مجموعه هم به چشم می خورد. چرا این رنگ تا این اندازه برای شما اهمیت داشته تا جایی که به مشخصه ای بارز در اشعار شما مبدل شده است؟
سال ها پیش کتابی درباره روانشناسی رنگها می خواندم که اثر ماکس لوشر بود. در بخشی از کتاب، تحلیل نمادینی از پیوند این رنگها با مفهوم عشق ارائه کرده بود. برای نمونه، رنگ آبی سویه تسلیمی مفهوم عشق را نشان میدهد و رنگ قرمز سویه تسخیری آن را. اما رنگ بنفش تنها رنگی ست که هر دو سویه تسلیمی و تسخیری را در خود دارد. این برای من جذاب بود و دیدم سابقهای هم در شعر معاصرمان نداشته، به این دلیل، از این رنگ به خاطر ظرفیتی که برای بیان فضاهای دلخواه من داشت، بهره بردم. اما اگر بخواهم نیت خودم را از عنوان کتاب یعنی «شدت بنفش تو» بازگو کنم، میتوانم اینطور بگویم که شدت بنفش را میتوان نشانه در هاله قرار گرفتن عشق بدانیم؛ یعنی عشق با هردو جنبهاش پیرامون فرد را احاطه کرده و در خود فرو برده است و دیگر «منی» وجود ندارد. اینجا درست است که سخنی از «من» نرفته است ولی حتماً وقتی سخن از «تو» به میان می آید، لازمهاش وجود دیگری ای باید باشد. در این «تو» یک «من» مستتر است. وقتی پای «شدت» به میان می آید یعنی تأکید بر حضور یکسره توست چون من رنگ باختهام. کبودی یکی از نشانههای رنگ باختگی است و در کبودی رنگ بنفش هم هست پس بنفش هم نمادی از رنگ باختگی است و «شدت بنفش» تأکیدی بر ذوب وجود من است در حضور تو.
از دیدگاه شخصیتان به شعر و شاعری گفتید، آیا برای شاعر این یک ضرورت است که به پدیدههای اجتماعی و سیاسی واکنش داشته باشد یا اینکه رسالتی اجتماعی و سیاسی برای شعر خود در نظر داشته باشد؟
اگر منظورتان از رسالت گونهای از تعهد اجتماعی یا سیاسی باشد، من اعتقاد دارم که شاعر فقط میتواند به یک چیز در شعر متعهد باشد و آن تعهد به درک شاعرانه از هستی است. شاعر قرار نیست مصلح اجتماعی، سیاسی باشد. این کار روشنفکران است که به اصلاح امور اجتماعی و سیاسی میپردازند با هدف کاهش رنج مردم. اما از آنجایی که ما در غار زندگی نمیکنیم و پدیدههای اجتماعی و سیاسی اثر مستقیمی در زندگیمان دارند، پس خواه ناخواه این پدیدهها بر شعر ما هم اثرگذارند؛ یعنی من وقتی شعری مینویسم که قرار است بازتاب شخصیترین مسائل و دغدغههای زندگیام باشد، خواه ناخواه این شعرها سویه اجتماعی و … هم خواهند داشت. منتها شاعرانی تأثیرگذار و ماندگار خواهند بود که بر پایه دید و اندیشه و آگاهیشان، مسائل شخصیشان تعمیم پیدا کنند به دردها و دغدغههای مشترک همگی انسانها. فروغ و شاملو و نصرت رحمانی و اخوان ثالث و سپهری و… از این دسته شاعرانند. اینکه ما منتظر باشیم که یک رویداد سیاسی پیش بیاید و سریع آن را تبدیل به شعر کنیم، صرفاً برشی از سطح وقایع را نشان خواهیم داد که در یک برهه زمانی روی داده است. با تمام شدن تاریخ توجه به آن رویداد تاریخ آن دسته از شعرها هم به پایان خواهد رسید.
شما حضوری در حدود ربع قرن در شعر و ادبیات داشتهاید. هم آثار پژوهشی منتشر کردهاید و هم کتابهایی در حوزه شعر نو. اما به نسبت طول حضورتان مجموعه شعر کمتری منتشر کردهاید. آیا حضور مداوم برای یک شاعر حرفه ای ضروری است؟
در این باره می توانم بگویم علتهایی از جمله گرفتاریهای روزمره زندگی، سانسور و گاه بیانگیزگی بوده است. وقتی مجموعه شعر آماده برای انتشار داری ولی میدانی با سانسور روبه رو خواهی شد، برای چه باید کتاب منتشر کنی؟ یا وقتی مشکلات معیشتی زندگی مجال نوشتن را به تو نمیدهد، خب حاضر نیستی به هر قیمتی هر چیزی را بنویسی و به اصطلاح کاغذ فقط چرک کنی. اما در پاسخ بخش دوم پرسشتان باید بگویم که حضور مداوم ضروری است اما نه به قیمت فداکردن کیفیت بر کمیت. ما به ویژه در دهه ی نود شاهد این بودیم که برخی از شاعران استخوان خرد کرده شعر، بدل به کارخانه تولید انبوه شدند و چه بر سر کارنامه کاری خودشان آوردند؛ ولی از سوی دیگر، شاعری چون بیژن الهی هم داشتیم که در زمان حیات خودش هیچ کتابی منتشر نکرد اما آثاری که پس از مرگش منتشر شد، جامعه شعرخوان را وادار کرد که به او و میراثش تعظیم کند.
واکاوای نشانهها و اندیشههای مسلط بر بدنه شعر امروز که در جهت بازگشت به اندیشه های پیش از نیما اصرار می ورزد. چگونه است؟
خدمت شما باید عرض کنم که گویا این دعوای کسالت آورِ کهنه و نو قرار است به آشتیای نرسد. سرشت بنیادین این جهان بر دگرگونیهای پرشتاب است و شعر هم بیش از یک قرن میگذرد که مشمول این هنجار شده است. این تلاشی بیهوده است و قطار خیلی وقت است که سوتش را زده و روی ریل افتاده است. شعر نو دهههاست که تثبیت شده و هر روز پیروان بیشتری پیدا میکند. ما پیش از نیما نگاهمان به سوژه و ابژه نقص داشت. میدان دید نیما ما را به دوران پسادکارت آورد که بحث گسترده ای دارد و در این مجال نمی گنجد. کسانی هم که هنوز ذهنشان اعتیاد به عروض پادگانی و قوالب از پیش تعیین شده دارد، باید توجه داشته باشند که این برای زمانی بود که همه چیز در جهان از پیش استقرار یافته به نظر میرسید؛ زمین مرکز جهان بود و خورشید به گرد آن میچرخید و چه و چها … وقتی تمام این قطعیتها در هم شکسته است، چطور میتوان مبنای قطعی برای شعر بودن یا نبودن متنی، آن هم صرفاً به اعتبار شکل در نظر گرفت. جالب است که برخی از این طیف حتی به روی خودشان نمیآورد که پیشنهادهای نیما و ساختارشکنیهایی که از سوی پیروان او انجام گرفت منتهی به شکوفایی غزل و رباعی امروز شده است و اینها وام دار آن جسارتها در شکستن همه آن هنجارها بوده اند. کافی است که غزل سنتی گرایان معاصر همچون شهریار و… را با غزل حسین منزوی و بهمنی که پروردگان پس از جنبش نیما بوده اند، بسنجید، درمییابید که منظور من چیست.
صداهای مختلف پس از نیما، چه ظرفیتی را به ادبیات معاصر افزودهاند؟
جریان شعر ما از نیما به بعد دگرگونی بنیادین نداشته است. ما شاعری نداریم که از بن و بنیاد شالودهشکنی کرده باشد و به توفیقی رسیده باشد. شاعران تکامل دهنده، پیروزِ میدان بودهاند. برای نمونه پس از نیما، شاعرانی ظهور پیدا کردند که شیوههای دیگری از شعر نیمایی پدید آوردند. اخوان با بهره گیری از زبان شعر خراسانی شیوه نیمایی خراسانی و نصرت رحمانی با پیاده سازی گفتمان شهر شیوهای از شعر نیمایی را پدید آورد که میتوانیم نیمایی شهری یا تهرانی به آن بگوییم منتها کار نصرت فقط این نبود؛ او به مدرنیزاسیون شعر نیمایی کمک بسیاری کرد که هنوز جنبههای نامکشوف دارد. منوچهر آتشی طنین جنوب در شعر نیما بود و شاملو اما کارش در ادامه فاصله محسوستری در سنجش با دیگر همنسلانش دارد. او از موسیقی پیشنهادی نیما عبور کرد و شعری قائم بر موسیقی بیرونی ارائه داد. پس از اینها، احمدرضا احمدی و شاعران مشهور به «دیگری ها» صورخیالِ شعر نو را گستردهتر کردند و به لحاظ موسیقیایی، موسیقی درونی شعر را بسنده دانستند. فروغ گذشته از زنانگی، ظرفیتهای گفتاری زبان در شعر نیمایی را برجستهتر کرد تا در ادامه شاعری چون سیدعلی صالحی بتواند آن را به شکل یک مکتب در شعر تکوین دهد. در ادامه رضا براهنی از ذهنیت دکارتی نیما عبور کرد و تلاش کرد تا آرای پست مدرنها را در شعر نیمایی احضار کند. در این میان، نام های دیگری هم هستند که هر کدام به اندازه بضاعت خود بر غنای شعر نیمایی افزودهاند منتها با این تفاوت که صاحب فصلی تازه در شعر نو نیستند. البته امیدوارم که کسی را از قلم نینداخته باشم. در این میان یک عده هم همیشه هستند که با ساختن مکتبهای پا در هوا و موج سازیهای جعلی، تنوری را برای خودشان گرم کنند که خوشبختانه این گونه رویکردها دیگه جذابیت چندانی برای مخاطب جدی شعر امروز ندارد.
نسبت شعر معاصر و مخاطب و نسبت این دو با تیراژ کتابهای شعر چگونه است؟
به نظرم اول باید از نسبت مخاطب ایرانی با کتاب به طور کلی حرف بزنیم که هرچه زمان بیشتر میگذرد به معنای فاجعهبارتری میرسیم. به دلایل مختلف که تقریباً همه میدانیم، هر چه زمان بیشتر میگذرد اوضاع تیراژ کتاب پایین تر و نزولی تر میگردد و هر سال دریغ از پارسال. حال، اگر بخواهم به کتاب شعر برسیم اوضاع در این حیطه در همه جا خرابتر است؛ چه شعر کلاسیک باشد و چه شعر نو. بگذارید آماری ساده را به شما نشان بدهم: در دهه چهل که جمعیت ما نزدیک به سی میلیون نفر بود، تیراژ روتین کتاب شعر از ۳۰۰۰ نسخه شروع میشد اما در این سال ها که جمعیت کشور ما سه برابر شده و آمار تحصیل کردگان چندین برابر، تیراژ روتین مجموعه شعر به حوالی ۳۰۰ نسخه رسیده است که من تازه دارم خوشبینانه نگاه میکنم. گویا در جامعه امروز ما، شوربختانه آخرین اولویت مردم کتابخوانی و در میان کتابها آخرین انتخاب، کتاب شعر است!!
∎