گروه فرهنگی جهان نیوز: عباس وقتی منطقه بود، مدت ها نمی دیدیمش. وقتی می دیدم زن و شوهر هایی که دست در دست یکدیگر در خیابان می روند، حرصم می گرفت.
وقتی می آمد کلی نق می زدم. می گفتم: زن، شوهر می خواهد که بالای سرش باشد. تو که قرار بود نباشی اصلا چرا زن گرفتی؟!
می گفت: پس ما باید بی زن می ماندیم.
می گفتم: اگر سر تو نق نزنم، پس سر که بزنم؟
می گفت: اشکالی ندارد. اما مواظب باش اجر زحمت هایت را زائل نکنی. اصلا پشت پرده همه کارهای من، بودن توست که قدم هایم را محکم می کند. تا لبخند به روی لبانم نمی آورد، کوتاه نمی آمد.
روای: همسر شهید
کتاب آسمان؛ روایت هایی از زندگی شهید بابائی
بیشتر بخوانید:
چرا شهید بابایی همیشه موهای خود را میتراشید؟
ماجرای خداحافظی شهید عباس بابایی با همسرش |
روایت همسر شهید بابایی از میوه خوردن عباس
وقتی می آمد کلی نق می زدم. می گفتم: زن، شوهر می خواهد که بالای سرش باشد. تو که قرار بود نباشی اصلا چرا زن گرفتی؟!
می گفت: پس ما باید بی زن می ماندیم.
می گفتم: اگر سر تو نق نزنم، پس سر که بزنم؟
می گفت: اشکالی ندارد. اما مواظب باش اجر زحمت هایت را زائل نکنی. اصلا پشت پرده همه کارهای من، بودن توست که قدم هایم را محکم می کند. تا لبخند به روی لبانم نمی آورد، کوتاه نمی آمد.
روای: همسر شهید
کتاب آسمان؛ روایت هایی از زندگی شهید بابائی
بیشتر بخوانید:
چرا شهید بابایی همیشه موهای خود را میتراشید؟
ماجرای خداحافظی شهید عباس بابایی با همسرش |
روایت همسر شهید بابایی از میوه خوردن عباس