حوالی امروز: «ایلان پاپه» ازجمله اسرائیلیهای بسیار سرشناس است. این شهرت را البته مدیون رژیم صهیونیستی و نسلکشی و جنایتکاریاش نیست. چه اینکه مورخ و فعال سیاسی-اجتماعی اهل سرزمینهای اشغالی بیشتر از ۲۵سال است که با پژوهشها و کتابهایش، دارد پنبه موجودیت رژیم اشغالگر را میزند.
او پیش از رفتن به انگلیس، از سال ۱۹۸۴ تا ۲۰۰۷ استاد ارشد علوم سیاسی در دانشگاه حیفا و از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۸ رئیس مؤسسه مطالعات فلسطینی و اسرائیلی امیل توما در حیفا بود. «پاپه» نخستین بار با کتاب «بریتانیا و نزاع عرب- اسرائیلی» در سال ۱۹۸۸ افشاگریهای تاریخی علیه صهیونیستها را آغاز کرد و بعدها با کتابهای «پاکسازی قومی فلسطین، خاورمیانه جدید، تاریخ فلسطین جدید: یک سرزمین و دو قوم» فعالیتهایش را ادامه داد. او سال ۲۰۰۸ پیش از رفتن به انگلیس و تدریس در دانشگاههای این کشور، از طرف صهیونیستها بهشدت تحت فشار قرار گرفت و تهدید به مرگ شد. با وجود این در سال ۲۰۲۳، ایلان پاپه اسرائیل را به ارتکاب «نسلکشی فزاینده» علیه مردم فلسطین متهم کرد.
لباسهای پر از گلدوزی
«ترجمان» بهتازگی کتاب «تاریخچه نزاع اسرائیل و فلسطین: درگیری کی و کجا شروع شد؟» از ایلان پاپه را منتشر کرده؛ همچنین خلاصه و مروری از این کتاب را نیز ارائه داده است، در این مرور میخوانیم:
به باور ایلان پاپه، مورخ و فعال اجتماعی اسرائیلی، ریشه این نزاع نه به ۷ اکتبر و نه حتی به زمان تأسیس اسرائیل در سال ۱۹۴۸، که به سال ۱۸۸۲ برمیگردد، یعنی زمانی که نخستین صهیونیستها قدم به خاک فلسطین تحت قیمومت بریتانیا گذاشتند و به کمک بریتانیا و سپس ایالات متحده «استعمارگری شهرکنشین» را در فلسطین پیادهکردند.
«پاپه» تاریخ ۱۵۰ساله نزاع صهیونیستها با فلسطینیان را در قالب کتابی کوتاه و خواندنی توضیح میدهد؛ حاصل کار او هم برای افراد ناآشنا با این موضوع و هم برای کنشگران و متخصصان این حوزه مفید و جذاب خواهد بود. پاسخ کوتاه به این پرسش که درگیری کی و کجا آغاز شد، اواخر قرن نوزدهم است، زمانی که فلسطین بار دیگر تحت حکومت عثمانی درآمده بود، حکومتی که از سال ۱۵۱۶ بهجز چند دوره کوتاه، بر این سرزمین حکمرانی میکرد. بنا بر تخمینهای موجود، تا اواخر قرن نوزدهم چیزی حدود نیممیلیون نفر در آنجا زندگی میکردند که در سه منطقه از حکومت عثمانی قرار داشتند: نابلُس، عَکا و اورشلیم. این سه منطقه کموبیش در جایی قرار داشتند که اکنون اسرائیل و سرزمینهای اشغالی در آنجا هستند. حدود ۷۰ درصد از مردمانش مسلمان بودند و اقلیت قابلتوجهی هم مسیحی و یهودی در آن سکونت داشتند. مسافران و دیپلماتهای سراسر دنیا این سرزمین را در نقشههایشان با عنوان فلسطین میشناختند و مردمانشان را «اعراب فلسطین» میخواندند. ساکنان این سرزمین با لهجه عربی خاص خودشان حرف میزدند، آداب و رسوم خودشان را داشتند و لباسهای پر از گلدوزیشان نشان میداد اهل روستا و قبیلهاند. اما از دهه ۱۸۳۰ تا اواخر همان قرن، فلسطین نیز همچون سایر نقاط، در حال تغییر بود.
رؤیاهای باشکوه و عقیم!
قرن نوزدهم عصر ملیگرایی بود و فلسطین نیز از این قاعده مستثنا نبود. قشر نخبه فلسطین، مانند نخبگان دمشق، دمیاط و بیروت، علاقه دوبارهای به ادبیات و فرهنگ عرب پیدا کرده بودند و بهدنبال آن بودند از رهگذر زبان مشترکشان، هویت ملیشان را شکل دهند. ظهور هویت مدرن فلسطینی با یک رنسانس فرهنگیِ پرشور و حرارت همراه بود که پیشگامان آن نویسندگان، شعرا و روزنامهنگارانی چون روحی الخالدی و نجیب ناصر بودند. در آن روزها، سر زبانها افتاده بود که کتابهای خوب در قاهره نوشته، در بیروت چاپ شده و در یافا خوانده میشوند؛ اینها همه شاهدی است برای اینکه بدانیم فلسطین هیچوقت از جهان عرب جدا نبوده و همواره جزء جداییناپذیر آن بوده است. علاوهبراین، تردیدی هم نیست که برخلاف ادعای معمول صهیونیستها، فلسطین هیچگاه «سرزمینی بدون مردم» نبوده است؛ سرزمینی که بهباور صهیونیستها آماده تصرفکردن است. به موازات این تحول فرهنگی، امپراتوری عثمانی در روزهای پایانیاش سعی کرد کشور را مدرن کند. در اوایل قرن بیستم، طرحهایی برای ساخت خطوط تراموا، تیر چراغ برق و تعمیر سیستم فاضلاب قدیمی پیشنهاد شد. براساس این چشمانداز، قرار بود شهرهای سنتی به شهرهایی مدرن تبدیل شوند. اما با آغاز جنگ جهانی اول بسیاری از این رؤیاهای باشکوه صرفاً روی کاغذ باقی ماندند. درست در زمانی که فلسطین در آستانه دورهای جدید قرار داشت، سروکله صهیونیسم پیدا شد. صهیونیسم پدیدهای خارجی و بیگانه بود که در قرن شانزدهم در قامت یک پروژه مسیحیِ انجیلی در اروپا مجال عرضاندام پیدا کرد.
نژادپرستان یهودی
شمار قابلتوجهی از مسیحیان پروتستان معتقد بودند بازگشت یهودیان به «صهیون» تحقق وعدههایی است که خداوند در تورات به یهودیان داده است. این امر طلایهدار بازگشت دوم مسیح و آغاز پایانِ جهان خواهد بود؛ روندی که بسیاری از انجیلیها بهدنبال تسریع آن بودند. آنها نخستین کسانی بودند که یهودیان را نه پیروان یک دین، که اعضای یک ملت یا نژاد میدانستند. این عده بهویژه در ایالاتمتحده و بریتانیا فعال بوده و برخی از آنها صاحب مناصب بالایی در قدرت بودند، مثل ویلیام بِلَکستون در آمریکا و لُرد شافتسبِری در بریتانیا.انگیزهشان چه بود؟ قطعاً دلشان به حال یهودیان نسوخته بود؛ برخی از آنها صراحتاً یهودستیز بودند و هیچوقت یهودیان را شهروندانی برابر با ملتهای خود به حساب نمیآوردند. به دیده آنها، فلسطین جایی بود که میشد یهودیان را به آنجا فرستاد و آمریکا، بریتانیا و اروپا را از شرشان خلاص کرد. این کار جنبههای مثبت سیاسی هم داشت، بهخصوص برای نخبگان حاکم؛ تسلط امپراتوری عثمانی در آن منطقه مانع تحقق اهداف امپریالیستی اروپاییها شده بود. بنابراین، از نظر آنها، این امکان وجود داشت که با تکیه بر مبانی مذهبیِ یهودیان، «سرزمین مقدس» را که خودشان [اروپاییها] به آن فلسطین میگفتند، از دستان «مسلمانان» یا همان امپراتوری عثمانی درآورند.